سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله در مورد وصیت نامه های امیرالمومنین علی علیه السلام

اختصاصی از سورنا فایل مقاله در مورد وصیت نامه های امیرالمومنین علی علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله در مورد وصیت نامه های امیرالمومنین علی علیه السلام


مقاله در مورد وصیت نامه های امیرالمومنین علی علیه السلام

لینک خرید و دانلود در پایین صفحه

فرمت: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحات: 14

 

فهرست:

 

آخرین وصایای امام علی(علیه السلام)

منبع

پی نوشت ها

 

این وصیت گرچه خطاب به حسنین- علیهما السلام-است ولی در حقیقت برای تمام بشر تا پایان عالم است.این وصیت را عده ای از محدثان ومورخانی ک قبل از مرحوم سید رضی و بعد از او می زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند. البته اصل وصیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه آورده است.

اینک قسمتی از آن را می آوریم:

اوصیکما بتقوی الله وان لاتبغیا الدنیا و ان بغتکما و لاتاسفا علی شی منها زوی عنکما وقولا بالحق و اعملا للاجر وکونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.


دانلود با لینک مستقیم


مقاله در مورد وصیت نامه های امیرالمومنین علی علیه السلام

دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

اختصاصی از سورنا فایل دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه


دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 25

 

بحث در حدیث کمیل از امیر الومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِیمِ

وَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَی‌ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی‌ أعْدَآئِهِم‌ أجْمَعِینَ مِنَ الآنَ إلَی‌ قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ

وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ

متن‌ روایت‌ کمیل‌ از «نهج‌ البلاغة‌» سیّد رضیّ رحمة‌ الله‌ علیه‌ و شرح‌ فقرات‌ آن‌ بطور اختصار:

 یکی‌ از أدلّة‌ ولایت‌ فقیه‌ که‌ هم‌ از جهت‌ سند و هم‌ از جهت‌ دلالت‌ می‌توان‌ آنرا معتبرترین‌ و قوی‌ترین‌ دلیل‌ بر ولایت‌ فقیه‌ گرفت‌، روایت‌ سیّد رضیّ أعلی‌ الله‌ مقامه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» است‌ که‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ کُمَیل‌ بن‌ زیاد نَخعیّ فرموده‌اند.

 فَفِی‌ «نَهْجِ الْبَلا َ غَةِ» مِنْ کَلاََمٍ لَهُ عَلیْهِ السَّلاَمُ لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیّ:

 قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی‌ أَمِیرُالْمُؤمِنِینَ عَلِیُّ بنُ أَبِی‌ طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلا َ مُ فَأَخْرَجَنِی‌ إلَی‌ الْجَبَّانِ؛ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَآءَ ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ! إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا؛ فَاحْفَظْ عَنِّی‌ مَا أَقُولُ لَکَ.

 «کمیل‌ بن‌ زیاد می‌گوید: أمیرالمؤمنین‌ علیّ بن‌ أبی‌ طالب‌ علیه‌ السّلام‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ سوی‌ صحرا برد. همین که‌ در میان‌ بیابان‌ واقع‌ شدیم‌، حضرت‌ نفس‌ عمیقی‌ کشید و سپس‌ به‌ من‌ فرمود: ای‌ کمیل‌! این‌ دلها ظرفهائی‌ است‌ و بهترین‌ این‌ دلها، آن‌ دلی‌ است‌ که‌ ظرفیّتش‌ بیشتر، سِعه‌ و گنجایشش‌ زیادتر باشد. بنابراین‌، آنچه‌ را که‌ من‌ بتو می‌گویم‌ حفظ‌ کن‌ و در دل‌ خود نگاه‌دار!» سپس‌ میفرماید:

 النَّاسُ ثَلا َ ثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی‌ سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ؛ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَـُوا إلَی‌ رُکْنٍ وَثِیقٍ.

 «مجموعه أفراد مردم‌ سه‌ طائفه‌ هستند: طائفة‌ أوّل‌: عالم‌ رَبّانی‌ است‌. گروه‌ دوم‌: متعلّمی‌ است‌ که‌ در راه‌ نجات‌ و صلاح‌ و سعادت‌ و فوز گام‌ برمی‌دارد. و دستة‌ سوّم‌: أفرادی‌ از جامعه‌ هستند که‌ دارای‌ أصالت‌ و شخصیّت‌ نبوده‌، ومانند مگس‌ و پشّه‌هائی‌ که‌ در فضا پراکنده‌اند می‌باشند.

 این‌ دسته سوّم‌، دنبال‌ کننده‌ و پیروی‌ کننده از هر صدائی‌ هستند که‌ از هر جا برخیزد؛ و با هر بادی‌ که‌ بوزد در سمت‌ آن‌ حرکت‌ می‌کنند؛ دلهای‌ آنان‌ به‌ نور علم‌ روشن‌ نگردیده‌؛ و قلبهای‌ خود را از نور علم‌ مُنَّور و مُستَضیی‌ و روشن‌ نگردانیده‌اند؛ و به‌ رُکنِ وثیق‌ و محلِّ اعتمادی‌ که‌ باید إنسان‌ به‌ آنجا تکیه‌ زند، متّکی‌ نشده‌ و پناه‌ نیاورده‌اند.»

 یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ؛ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ؛ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَ الْعِلْمُ یَزْکُوعَلَی‌الاْءنْفَاقِ؛ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

 «ای‌ کمیل‌! علم‌ از مال‌ بهتر است‌؛ علم‌، تو را حفظ‌ و نگهداری‌ می‌نماید، ولی‌ تو باید مال‌ را نگهداری‌ کنی‌؛ مال‌ بواسطة‌ خرج‌ کردن‌ و إنفاق‌، نقصان‌ و کاهش‌ می‌یابد؛ ولی‌ علم‌ در أثر إنفاق‌ و خرج‌ کردن‌ زیاد می‌شود و رشد و نُموّ پیدا می‌کند؛ و نتیجه‌ و آثار مال‌، به‌ زوال‌ آن‌ مال‌ از بین‌ می‌رود.»

 وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ. وقتی‌ خود مال‌ از بین‌ رفت‌، پدیده‌ها و آثاری‌ هم‌ که‌ از آن‌ بدست‌ آمده‌ ـ هر چه‌ میخواهد باشد ـ از بین‌ میرود. مِنْ باب‌ مثال‌: کسی‌ که‌ مال‌ دارد، با آن‌ مال‌ سلطنت‌ و حکومت‌ می‌کند؛ مردم‌ را گردِ خود جمع‌ می‌نماید؛ و بر أساس‌ مال‌ خیلی‌ کارها را انجام‌ میدهد؛ همینکه‌ آن‌ مال‌ از بین‌ رفت‌، تمام‌ آن‌ آثار از بین‌ میرود؛ مردم‌ دیگر هیچ‌ اعتنائی‌ به‌ وی‌ نمیکنند و شرفی‌ برای‌ او قائل‌ نمیشوند؛ و این‌ شخص‌ که‌ بر أساس‌ اتّکاء به‌ مال‌، در دنیا برای‌ خود دستگاهی‌ فراهم‌ کرده‌ بود، همینکه‌ مالش‌ از بین‌ میرود، تمام‌ آن‌ آثار که‌ مصنوع‌ و پدیدة‌ مال‌ است‌، همه‌ از بین‌ میرود. یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ دِیْنٌ یُدَانُ بِهِ؛ بِهِ یَکْسِبُ الاْءنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی‌ حَیَوتِهِ، وَ جَمِیلَ الاْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.

 «ای‌ کمیل‌! علم‌، قانون‌ و دستوری‌ است‌ که‌ مُتَّبَع‌ است‌ و مردم‌ از آن‌ پیروی‌ می‌کنند. بواسطة‌ علم‌، إنسان‌ در حیات‌ خود راه‌ إطاعت‌ را طیّ می‌کند، و بعد از خود آثاری‌ نیکو باقی‌ می‌گذارد. علم‌ حاکم‌ است‌ و مال‌ محکومٌ علیه‌.» همیشه‌ علم‌ بر مال‌ حکومت‌ دارد. فرق‌ میان‌ علم‌ و مال‌ این‌ است‌ که‌: علم‌ همیشه‌ در درجة‌ حکومت‌ بر مال‌ قرار گرفته‌ است‌؛ مال‌ بدست‌ علم‌ تصرّف‌ می‌شود و در تحت‌ حکومت‌ علم‌ به‌ گردش‌ در می‌آید.

 یَا کُمَیْلُ! هَلَکَ خُزَّانُ الاْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَآءٌ؛ وَالْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدَّهْرُ؛ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ و أَمثَالُهُمْ فِی‌ الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

 «ای‌ کمیل‌! خزینه‌ کنندگان‌ و جمع‌ آورندگان‌ أموال‌ از مردگانند ـ در حالتی‌ که‌ بظاهر زنده‌ هستند ـ أمّا علماء تا هنگامی‌ که‌ روزگار باقی‌ است‌ پایدارند. گرچه‌ جسدهای‌ آنها و هیکلهای‌ آنان‌ مفقود شده‌ و از بین‌ رفته‌ و در زیر خاک‌ پنهان‌ شده‌ باشد، ولی‌ أمثال‌ و آثار آنها در دلها موجود است‌؛ و حیات‌ آنها در دلها سرمدی‌ و أبدی‌ می‌باشد.»

 هَا! إنَّ هَنـهُنَا لَعِلْمًا جَمًّا (وَ أَشَارَ إلَی‌ صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً!

 «آه‌! (متوجّه‌ باش‌!) در اینجا عِلمی‌ است‌ متراکم‌ و أنباشته‌ شده‌ (و با هَنـهُنَا حضرت‌ إشاره‌ به‌ سینة‌ شریف‌ کرده‌ و فرمودند:) ای‌ کاش‌ حاملینی‌ برای‌ این‌ علم‌ می‌یافتم‌!» أفرادی‌ که‌ بتوانند علم‌ مرا حمل‌ کنند و به‌ آنها بیاموزم‌. چه‌ کنم‌، که‌ علم‌ در اینجا انباشته‌ شده‌ و حَمَله‌ نمی‌یابم‌! کسی‌ نیست‌ که‌ این‌ علم‌ مرا یاد بگیرد و أخذ کند!

بیان‌ چهار دسته‌ از علماء که‌ قابل‌ تعلیم‌ علوم‌ حقیقیّه‌ نیستند:

 بَلَی‌ أَصَبْتُ لَقِنًا غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلا ً ءَالَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَ مُسْتَظْهِرًا بِنِعَمِ اللَهِ عَلَی‌عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَی‌ أَوْلِیَآئِهِ.

 «آری‌، من‌ به‌ عالِمی‌ رسیده‌ام‌ که‌ بتواند از این‌ علوم‌ مُتراکم‌ و انبوه‌ بهره‌ گیرد، او عالمی‌ است‌ که‌ فهم‌، دِرایت‌، زیرکی‌، هوش‌ و استعدادش‌ خوب‌ است‌، و لیکن‌ من‌ بر او إیمن‌ نیستم‌؛ و در تعلیم‌ علم‌ به‌ او خائفم‌؛ و آرامش‌ ندارم‌. چرا؟ زیرا آن‌ عالم‌، دینش‌ را آلت‌ وصول‌ به‌ دنیا قرار میدهد، و با نعمتهای‌ پروردگار علیه‌ بندگان‌ خدا کار میکند، و با استظهار و پشت‌ گرمی‌ به‌ نعمتهائی‌ که‌ خدا به‌ او داده‌ است‌ (از علم‌ و درایت‌ و فهم‌ و بصیرت‌) به‌ سراغ‌ بندگان‌ خدا رفته‌، آنها را می‌کوبد و تحقیر می‌کند، و آنها را استخدام‌ خود می‌نماید و به‌ ذُلِّ عبودیّت‌ خود در می‌آورد؛ و با پشت‌ گرمی‌ به‌ حجّتهای‌ إلهی‌ و بیّنه‌های‌ خدا که‌ به‌ او میرسد، أولیاء خدا را می‌کوبد؛ و آنها را به‌ زمین‌ می‌زند و از بین‌ می‌برد.»

 اینها یک‌ عدّه‌ از علمائی‌ هستند که‌ لَقِن‌ و با فهم‌ و زیرک‌ هستند، و لیکن‌ قلب‌ آنها خائن‌ است‌؛ و من‌ إیمن‌ نیستم‌ که‌ از علم‌ خود به‌ آنها چیزی‌ بیاموزم‌؛ لذا راه‌ تعلیم‌ خود را به‌ آنها بسته‌ می‌بینم‌.

 أَوْمُنْقَادًا لِحَمَلَةِ الْحَقِّ؛ لاَبَصِیرَةَ لَهُ فِی‌ أَحْنَائِـهِ؛ یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی‌ قَلْبِهِ لاِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلاَ لاَذَا وَ لاَذَاکَ.

 «دستة‌ دیگر أفرادی‌ می‌باشند که‌ روح‌ إطاعت‌ از حاملین‌ و پاسداران‌ حقّ در ایشان‌ وجود دارد، و قلبهای‌ آنان‌ خائن‌ نمی‌باشد، و تَجَرّی‌ و تَهَتُّک‌ ندارند؛ و از اینجهت‌ موجب‌ نگرانی‌ نخواهند بود؛ ولی‌ چون‌ بصیرت‌ در إعمال‌ حقّ ندارند، و نمیتوانند أطراف‌ و جوانب‌ حقّ را با دیدة‌ بصیرت‌ بنگرند، و هر چیز را در موقع‌ خود قرار بدهند، با أوّلین‌ شبهه‌ در قلب‌ آنان‌، شکّ رسوخ‌ خواهد کرد و مطلب‌ بر آنان‌ مشتبه‌ خواهد شد.

اینها افرادی‌ هستند مقدّس‌ مـآب‌، که‌ جنبة‌ انقیاد و إطاعتشان‌ خوب‌ است‌ و تجرّی‌ ندارند، ولی‌ کم‌ درایتند؛ بصیرت‌ به‌ أحناء و أطراف‌ حقّ ندارند، و نمی‌توانند تمام‌ أطراف‌ حقّ را جمع‌ کنند و شُبُهاتی‌ که‌ از هر طرف‌ وارد می‌شود را دفع‌ کنند. اگر کسی‌ بر آنها شبهه‌ای‌ بکند، در إمامشان‌ و در دینشان‌ شکّ پیدا می‌کنند.

 مثل‌ أفراد مقدّس‌ مـآب‌ ما، که‌ رسول‌ خدا فرمود: کَسَّرَ ظَهْرِی‌ صِنَفَانِ: عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ.

 «دو طائفه‌ پشت‌ مرا شکستند: عالم‌ بی‌باک‌ و جاهل‌ عبادت‌ پرداز؛ که‌ عبادت‌ را وسیلة‌ کار خود قرار داده‌ و بدون‌ علم‌ و درایت‌، با عقل‌ و شعور کم‌، دنبال‌ مقدّس‌ مـآبی‌ رفته‌است‌.»

 أَلاَ! لاَذَا وَ لاَذَاکَ. «ای‌ کمیل‌! نه‌ آن‌ دستة‌ أوّل‌ مفید خواهند بود، و نه‌ این‌ دستة‌ دوّم‌.» دستة‌ أوّل‌ علماء مُتَهَتِّک‌، و دستة‌ دوّم‌ علماء بسیط‌ مقدّس‌ مآب‌ و شبه‌ خوارج‌، که‌ به‌ صورت‌ ظاهرِ دین‌ اعتماد و اتّکاء می‌کنند؛ و با همان‌ دین‌، إمام‌ خود را می‌کشند؛ و با قرآن‌ علیه‌ إمام‌ استدلال‌ می‌کنند؛ و با آیات‌ خدا، ولیّ خدا و قائم‌ خدا و حقیقت‌ کتاب‌ خدا را از بین‌ می‌برند. اینها هم‌ گروه‌ و جماعت‌ کثیری‌ هستند، و یک‌ دسته‌ از علماء را تشکیل‌ داده‌اند.

 أَوْمَنْهُومًا باللَذَّةِ، سَلِسَ الْقِیادِ لِلشَّهْوَةِ.

 «طائفة‌ سوّم‌: أفرادی‌ هستند که‌ در لذّت‌ فرو رفته‌ و غوطه‌ور شده‌اند. حریص‌ و عاشق‌ لذّت‌ هستند؛ و عِنان‌ خود را در مورد شهوات‌، رها کرده‌اند؛ و یکسره‌ بدنبال‌ لذّات‌ و شهوات‌ رفته‌اند.»

 أَوْمُغْرَمًا بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ.

 «دستة‌ چهارم‌: أفرادی‌ هستند که‌ فقط‌ دنبال‌ جمع‌ آوری‌ و کثرت‌ مال‌ می‌روند.»

 مُغْرَم‌ یعنی‌ مُحبّ؛ آن‌ کسی‌ که‌ حُبّ در او أثر کرده‌ است‌ و حبّ را از مقدار عادی‌ بالاتر برده‌، او را عاشق‌ و دیوانة‌ جمع‌ و ادّخارِ مال‌ نموده‌ است‌؛ اینها را مُغْرَم‌ می‌گویند. مُغْرم‌، أفرادی‌ هستند که‌ عالمند، خیلی‌ خوب‌ می‌فهمند و همه‌ چیزشان‌ خوب‌ است‌، آن‌ نقاط‌ ضعف‌ سابق‌ در آنها نیست‌؛ فهمشان‌ خوب‌ است‌ و تعلیم‌ این‌ علوم‌ به‌ آنها از این‌ جهت‌ موجب‌ نگرانی‌ و خوف‌ من‌ نخواهد شد.

 یعنی‌ آنها علم‌ من‌ را آلت‌ برای‌ دنیا قرار نمیدهند، کم‌ فهم‌ نیستند که‌ بصیرتشان‌ در دین‌ کم‌ باشد؛ و لیکن‌ اینها دنیا زده‌اند؛ وجودشان‌ تباه‌ شده‌ است‌. زیرا که‌ نفوس‌ شریفة‌ خود را صرف‌ ادّخار و جمع‌آوری‌ أموال‌ دنیا کرده‌اند؛ از علمشان‌ فقط‌ برای‌ جمع‌آوری‌ مال‌ استفاده‌ نموده‌اند.

 لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی‌ شَیْءٍ. «این‌ دو دستة‌ أخیر هم‌ فائده‌ای‌ ندارند. (هم‌ آن‌ عدّه‌ای‌ که‌ مَنْهُومًا بِالْلَذَّةِ، سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ باشند، و هم‌ آن‌ دسته‌ای‌ که‌ مُغرَمِ به‌ جمع‌ و ادّخار هستند) اینها مفید نیستند؛ زیرا دلهای‌ آنان‌ برای‌ دین‌ نسوخته‌ است‌.» اینها از رُعاةِ دین‌ و حافظان‌ و پاسداران‌ دین‌ نیستند. إنسان‌ در هیچ‌ أمری‌ نمی‌تواند به‌ اینها مراجعه‌ کند؛ برای‌ اینکه‌ اینها یا أهل‌ شهوت‌ و لذّت‌، یا أهل‌ ادّخار و جمع‌آوری‌ مال‌ می‌باشند. مقصد أقصی‌ و هدف‌ أسنای‌ آنها از علم‌ و تدریس‌ و بحث‌ و بدست‌ آوردن‌ کرسیهای‌ دینی‌، این‌ مسائل‌ است‌. اینها به‌ درد نمی‌خورند؛ من‌ نمی‌توانم‌ علمم‌ را به‌ اینها بیاموزم‌. و إلاّ آن‌ علمی‌ را که‌ من‌ به‌ اینها می‌دهم‌، در شهوت‌ و لذّت‌ و ادّخار أموال‌ و کُنوز صرف‌ می‌کنند.

  تشبیه‌ حضرت‌، حیوانات‌ سائمه‌ را به‌ آنها؛ نه‌ بالعکس‌

 أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا، الاْنـْعَامُ السَّآئِمَةُ. «نزدیکترین‌ چیز، از جهت‌ شباهت‌ به‌ این‌ دو طائفه‌، چهار پایان‌ چرنده‌ هستند.»

 ملاحظه‌ کنید که‌ حضرت‌ چقدر لطیف‌ بیان‌ می‌فرمایند!نمی‌فرمایند: اینها (این‌ دو طائفه‌)که‌ منهوم‌ به‌ لذّتند و دنبال‌ شهوت‌ می‌باشند، یا دنبال‌ مال‌ می‌روند، به‌ حیوانات‌ چرنده‌ و چهارپایان‌ شباهت‌ دارند؛ بلکه‌ می‌فرماید: چهارپایان‌ چرنده‌ به‌ اینها شبیه‌اند! خیلی‌ لطیف‌ است‌! یعنی‌ آن‌ حیوان‌ معصوم‌ را نباید مرکز نُقصان‌ و کوتاهی‌ قرار داده‌، و اینها را در نقصان‌، به‌ آن‌ حیوان‌ قیاس‌ کنیم‌؛ بلکه‌ مرکز نقصان‌ و عیب‌ و کانون‌ تباهی‌ اینجاست‌. باید حیوانات‌ را به‌ اینها تشبیه‌ کرد! این‌ نظیر آن‌ تشبیه‌ است‌ که‌ می‌گوید: «هنگام‌ طلوع‌ خورشید، إشراق‌ شمس‌، شبیه‌ إشراق‌ جمال‌ محبوب ة‌ من‌ بود».

 درعلم‌ بیان آمده‌ است‌ که‌: بعضی‌ أوقات‌ تشبیه‌ معکوس‌ رامی‌کنند، برای‌ عظمت‌ و بزرگی‌ و جلوه‌ دادن‌ آن‌ مورد شباهت‌ به‌ نحو أعلَی‌ و أتَمّ. باید بگوید: صورت‌ حبیبة‌ من‌ شباهت‌ به‌ خورشید دارد و درخشش‌ نور او شبیه‌ نور خورشید است‌؛ و در هنگامی‌ که‌ او در مقابل‌ من‌ تجلّی‌ می‌کند عیناً مانند إشراق‌ خورشید است‌ که‌ سر از اُفق‌ بیرون‌ می‌آورد؛ ولی‌ می‌گوید: نه‌، خورشیدی‌ که‌ سر از اُفق‌ بیرون‌ می‌آورد، شبیه‌ إشراق‌ جمال‌ محبوبة‌ من‌ است‌! اینجا هم‌ می‌فرماید: أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا الاْنـْعَامُ السَّآئِمَةُ.

 کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ. «اینطور است‌ که‌ علم‌ بواسطة‌ مردن‌ حاملین‌ آن‌ می‌میرد.»

 علم‌ زیادی‌ در اینجا جمع‌ است‌، ولی‌ چه‌ کنم‌؟! همینکه‌ مُردم‌، این‌ علمها همه‌ از بین‌ می‌رود. زیرا که‌ أفراد إنسانها از این‌ چهار قسم‌ بیرون‌ نیستند. مردم‌ همه‌ گرفتار این‌ مسائل‌ هستند.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

تحقیق دانش حضرت علی علیه السلام

اختصاصی از سورنا فایل تحقیق دانش حضرت علی علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق دانش حضرت علی علیه السلام


تحقیق دانش حضرت علی علیه السلام

دانلود تحقیق دانش حضرت علی علیه السلام 47 ص با فرمت word 

 

 

 

 

 

 

پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گروههایى از دانشمندان یهود ونصارا براى تضعیف روحیه‏مسلمانان به مرکز اسلام روى مى‏آوردند وسؤالاتى رامطرح مى‏کردند. از جمله، گروهى از احبار یهود وارد مدینه شدند وبه خلیفه اول گفتند:در تورات چنین مى‏خوانیم که جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند. اکنون که شما خلیفه پیامبر خود هستید پاسخ دهید که خدا در کجاست.آیا در آسمانهاست‏یا در زمین؟

      ابوبکر پاسخى گفت که آن گروه را قانع نساخت; او براى خدا مکانى در عرش قائل شد که با انتقاد دانشمند یهودى روبرو گردید وگفت:در این صورت باید زمین خالى از خدا باشد!

       در این لحظه حساس بود که على علیه السلام به داد اسلام رسید وآبروى جامعه اسلامى را صیانت کرد. امام با منطق استوار خود چنین پاسخ گفت:

«ان الله این الاین فلا این له ; جل ان یحویه مکان فهو فی کل مکان بغیر مماسة و لامجاورة.یحیط علما بما فیها و لا یخلو شی‏ء من تدبیره » (1)

     مکانها را خداوند آفرید واو بالاتر از آن است که مکانها بتوانند اورا فرا گیرند. او در همه جا هست، ولى هرگز با موجودى تماس ومجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه علمى دارد وچیزى از قلمرو تدبیر او بیرون نیست.

     حضرت على علیه السلام در این پاسخ، به روشنترین برهان، بر پیراستگى خدا از محاط بودن در مکان، استدلال کرد ودانشمند یهودى را آنچنان غرق تعجب فرمود که وى بى اختیار به حقانیت گفتار على علیه السلام وشایستگى او براى مقام خلافت اعتراف کرد.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق دانش حضرت علی علیه السلام

تحقیق درباره بررسی حقوق متقابل همسران در نگاه رضوی علیه السلام

اختصاصی از سورنا فایل تحقیق درباره بررسی حقوق متقابل همسران در نگاه رضوی علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره بررسی حقوق متقابل همسران در نگاه رضوی علیه السلام


تحقیق درباره بررسی حقوق متقابل همسران در نگاه رضوی علیه السلام

فرمت فایل : word (قابل ویرایش) تعداد صفحات : 55 صفحه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چکیده

   خانواده نهادی است که سلامت جامعه، بسته به سلامت آن است و مادامی که افراد در مجتمع خرد خانواده، به حقوق خود آشنا و عامل نباشند، هرگز جامعه کلان روی آرامش و آسایش به خود نخواهد دید. اما واضح است که در مقام وضع حقوق، هر کس در پی منافع شخصی خود بوده و مشکل می تواند خویشتن را از دام هوی و هوس برهاند؛ بر این اساس مواد حقوقی متقن که از جانب معصومین علیهم السلام به منصه ظهور رسیده و در واقع تبیین همان آیات قرآنی است می تواند مشکل پیش گفته را به مدد عقل برهانی مرتفع سازد. نوشتار پیش رو با بهره گیری از کلمات گهربار امام رضا علیه السلام سعی در بازگویی و بازشناسی حقوق متقابل همسران دارد تا در پرتو آگاهی از آن، زمینه حیات معقول فراهم گردد و پاسخی باشد در برابر کسانی که چهره ای غیرواقعی و زشت و خشن از اسلام اشاعه می دهند.

  

درآمد

   از ممیّزه های قابل ذکر انسان امروزی، که تا حدی رخ از نقاب برگرفته، می توان به حقیقت جویی و حق طلبی اشاره نمود؛ تا نخست دست به معرفت یازد، آن گاه در درون به یافته خود باورمند گشته، در پایان مسیر باور خویش را پیاده سازد. این بدان جهت است که دانش و اندیشه مادامی که پای به مرحله یقین یا اطمینان نگذارد، نه دل بسته می گردد و نه عمل پیوسته می شود، بلکه گهی تند و گهی خسته می رود. از موضوعات بسیار حائز اهمیت بشر، همین رابطه دوسویه او با صنف مقابل است، که تا در مسیر صواب خود گام ننهد، کمیت انسانیت لنگ می زند و چنان که شایسته مقام شامخ اوست، نمی تواند به جایگاه مطلوب خود نائل شود. روی این حساب بر آن شدیم تا به حقوق متقابل این دو آفریده الهی و طبعاً به تکالیف و بایدها و نبایدهای ایشان نظری و لو کوتاه افکنده، و قدمی هر چند خرد در مسیر سعادت گل سرسبد هستی برداشته باشیم. این نکته را نیز باید یادآور شد که بر خلاف دیدگاه فمینیست ها، که معتقدند لسان دین در این عرصه مبتنی بر یک سری تکالیف بوده که یکپارچه متوجه زنان است و در مقابل تمامی حقوق را برای مردان اثبات می نماید، زبان وحی الهی و سنت معصوم در این حوزه هرگز دیدی یک سویه به سود مردان و به زیان زنان نداشته بلکه در شریعت سمحه حق و تکلیف به هم درآمیخته و هیچ کس محقّ صرف نمی باشد، و هر حق داری، مکلّف نیز به شمار می آید.   

   پیش از آنکه وارد بحث اصلی شویم، بایسته است مراد از حق را روشن سازیم تا گرفتار دام مغلطه نشده راه صحیح را بپیماییم.

 

 

1ـ مفهوم حق و خاستگاه آن

   قبل از ورود به بحث مفهوم حق جالب است به مطالبی از غربیان ـ واضعان حقوق بشر (!) ـ راجع به کاربرد آن اشاره شود. «متداول ترین دیدگاه آن است که مفهوم حقوق بشر، از غرب سرچشمه گرفته است. به عقیده دانلی، گرچه در فرهنگهای غیر غربی، مفاهیم اخلاقی مهمی مندرج اند اما این فرهنگها معمولاً فاقد مفهوم حقوق بشر بوده اند. البته درباره تاریخ این مفهوم در غرب اختلافاتی وجود دارد. برای مثال، مک اینتایر، مدعی است که قبل از 1400 میلادی، هیچ واژه ای در هیچ زبانی وجود نداشته که به درستی بتوان آن را به «حق» ترجمه کرد. او تردید دارد در اینکه انسانها می توانسته اند حق و حقوقی داشته باشند وقتیکه نمی توانستند آن را در زبانشان بیان کنند. برخی دیگر را عقیده بر آن است که مفهوم حقوق به گونه ای ضمنی در فرهنگهای باستانی وجود داشته است. برای مثال، تِیِرنی مطرح می کند که فرمان «دزدی مکن» دالّ بر حق مالکیت است.» (فریمن: 1387، ص 20) این در حالی است که شریعت برین محمدی (ص) 800 سال پیش از گفته مک اینتایر، دم از حقوق زده و سعی در پیاده سازی مواد آن نموده است.

   واژه «حق» در معانی گونه گونی به کار گرفته می شود، که وجه اشتراک کاربردهای متفاوت آن مفهوم «ثبات» و «پایداری» است. درباره معنای اصطلاحی حق که در علم حقوق مطرح است باید گفت که تعریف اصطلاحی آن از راه حد گذاری و تحدید ماهوی ممکن نیست؛ این از آن روست که حق از مفاهیم است، آن هم از مفاهیم اعتباری در اجتماع و نه در منطق. بنابراین معنای حقیقی «حق» یعنی «واقعیت» که در مقابل «عدم» قرار دارد و «حقیقت» که در برابر «باطل» مطرح می شود از دایره مبحث ما خارج است و آن را مراد نمی کنیم. 

   اگر واضع حق را خالق جهان و جهانیان بدانیم ـ که حق نیز چنین است، البته با ملاحظه نقش انکارناپذیر بزرگترین موهبت الهی یعنی عقل ـ و با توجه به علت فاعلی حق، درصدد تعریف آن برآییم، باید بگوییم: «حقوق عبارت است از مجموعه قوانین و مقررات اجتماعی که از سوی خدای انسان و جهان، برای برقراری نظم و قسط در جامعه بشری تدوین می شود تا سعادت جامعه را تأمین سازد.» (جوادی: 1389، ص75) برخی نیز در مقام تعریف حق و اثبات تکلیف نسبت به دیگران گفته اند: «حق، امری اعتباری است که به موجب آن صاحب حق شایستگی بهره وری از امری و اختصاص آن را به خود یافته و بر دیگران نیز رعایت آن لازم است.» (میرموسوی: 1388، ص129)

   توضیح مسأله آن است که در نظامهای عرفی (و غیر مبتنی بر دین) جایگاه قانونگذاری و وضع حقوق مشخص است؛ مجمع نمایندگان منتخب مردم است که قوانین را بر اساس خواست شهروندان تدوین و تصویب می کنند؛ آنان نماینده حاکمیت ملی در عرصه قانونگذاری هستند و هیچ محدودیتی جز خواست و اراده مردم ندارند. اما در نظامهای مبتنی بر دین که بر پایه ایمان به خدای یکتا و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او و نیز ایمان به وحی الهی و نقش بنیادین آن در بیان قوانین تأسیس شده، چنین جایگاه و کارکردی، از نظر برخی جای سؤال است.

آنان می پرسند در نظامی که معتقد است کلیه قوانین و مقررات باید بر اساس موازین اسلامی باشد، قانونگذاران چه جایگاهی دارند؛ خصوصاً بر اساس نظریه ای که معتقد است هیچ موضوعی خالی از حکم شریعت نیست و اسلام برای همه امور ریز و درشت و موضوعات کلی و جزئی دارای حکم است (قاعده عدم جواز خلوّ الوقائع عن الحکم) با چنین فرضی محافل قانونگذاری چه ماهیتی دارند و چه می کنند؟ آیا باز هم مانند نظامهای غیر دینی می توان آنها را نیروی «قانونگذار» و قوه «مقنّنه» خواند یا دیگر چنین تسمیه ای صحیح نخواهد بود و حداکثر آن است که نهادها، نقش کشف قوانین و برنامه ریزی برای اجرای آن را دارند؟

   از یک نگاه، شریعت در هیچ قلمرو و موضوعی فاقد حکم نیست و هیچ شأنی از دید آن مغفول نمانده تا نیازمند قانونگذاری شویم. البته ممکن است که حکم برخی موضوعات نوپیدا به طور خاص در فقه مورد تصریح قرار نگرفته باشد؛ اما به طور حتم با عمومات و اطلاقات شرعی می توان (و باید) حکم آنها را استنباط کرد؛ چنان که برای تأکید بر ضرورت اجتهاد و تبیین فروعات فقهی به کلام امام رضا علیه السلام استناد می شود که آن حضرت فرمود: «علینا إلقاء الأصول إلیکم و علیکم التفرّع» (مجلسی: 1427، ج 2، ص 245، ح 53) استنباط احکام، کشف و استخراج آنهاست نه قانونگذاری جدید؛ و شاید آیه «وَ ما اختَلَفتُم فیهِ مِن شَیءٍ فَحُکمُهُ إلَی اللهِ» (شوری، 10) دالّ بر مدّعا باشد؛ چنانکه برخی از بزرگان بر این باورند و می فرمایند: «این آیه از آیاتی است که به روشنی این حقیقت را ثابت می کند که تمام مسائل مورد نیاز مردم، در کتاب و سنت آمده و هر گونه قیاس و قانونگذاری شخصی و مانند آن باطل است؛ زیرا اگر همه این احکام در کتاب و سنت نبود، دستور به ارجاع تمام اختلافات به داوری خداوند معنی نداشت» (مکارم: 1381، ج 3، ص 369) و ظاهر کلام صاحب تفسیر قیّم المیزان نیز چنین است (طباطبایی: 1427، ج 18، ص 310) روایاتی نیز در این زمینه وارد شده، و صاحب کافی به 10 حدیث اشاره نموده است. به عنوان مثال از امام صادق (ع) نقل کرده که ایشان می فرمایند: حکم هر چیزی در کتاب و سنت آمده «ما من شیء إلا و فیه کتاب أو سنّة» (کلینی: 1426، ج 1، ص 39، باب الردّ إلی الکتاب و السنة، ح 4) و باز از آن حضرت نقل کرده که: هیچ مورد اختلافی نیست مگر آنکه حکم آن در قرآن آمده لیکن خرد مردم بدان نمی رسد «ما من أمر یختلف فیه اثنان إلا و له أصلٌ فی کتاب الله عزّ و جلّ و لکن لاتبلُغه عقولُ الرجال» (همان، ح 6) از این رو در تعریف اجتهاد گفته اند: «به کارگیری نهایت توان و امکان، برای تحصیل حجت بر حکم شرعی فرعی از روی ملکه و استعداد»

من که باشم در جهان پیچ پیچ       چون الف کز خود ندارد هیچ هیچ

   در بررسی این قول باید گفت: درست است که دین همه شؤون خرد و کلان زندگی انسان را در بر می گیرد، اما این بدان معنا نیست که تمامی قواعد علوم مختلف از شیمی و فیزیک گرفته تا دانشهای نوبنیاد همه جزء دین است. بلکه منظور آن است که چون ره آورد این علوم به نحوی در تکامل و پیمودن پله های ترقّی انسان سهم دارد، از نگاه ارزشی و بعد ایدئولوژی داخل در قلمرو مترقّی دین می شوند و به این معنا هیچ چیز از ساحت فراگیر دین خارج نیست.

   اما در مقابل این نظریه، گروه دیگری هم هستند که ضمن تأکید بر جامعیت و شمول دین، آن را به معنای وجود قانون و حکم شرعی در همه موارد و موضوعات نمی دانند و معتقدند خداوند متعال عمداً حوزه وسیعی از زندگی اجتماعی را فاقد حکم الزامی (به معنای کلی آن، نه در مقابل ارشادی) قرار داده است تا متدیّنان بتوانند بر اساس منافع و مصالح خاص خود در آن عرصه قانونگذاری نمایند. آن چه این باور را در سالهای اخیر در جوامع شیعی پررونق ساخت، طرح آن از سوی شهید آیت الله سیّد محمّد باقر صدر (ره) است. ایشان که از این نظریه با نام «منطقة الفراغ» یاد می کند، برای طرح منسجم، ارائه استدلال و تبیین کارکردهای آن اصرار فراوان از خود نشان داده است و همین امر موجب ورود آن به قلمرو مباحث فقهی و حقوقی و برانگیختن موافقتها و مخالفتهای زیاد شده است. به موجب این اصل، حکومت اسلامی، از یک سو مجری احکام ثابت شریعت و از سوی دیگر واضع مقرراتی است که بنا به ضرورت اجتماعی و طبق شرایط روز و با در نظر داشت دو عنصر زمان و مکان، باید تدوین و اجرا شود.

طرح این مطلب از آن رو ضروری می نمود که دیدگاههای دوگانه مزبور، تفاوت قابل ملاحظه با یکدیگر دارند، و پذیرش هر کدام از آن دو، نتایج و آثار دیگرگونه ای در پی خواهد داشت.

برای تبیین موضوع، باید به تشریح کارکرد عقل در منظومه دین بپردازیم تا معلوم گردد که آیا عقل، در بعد هستی شناختی دین، نقشی ایفا می کند یا این که تنها کارآیی خرد در حوزه معرفت شناختی دین است و پای استدلالیان در میدان آنتولوژی دین چوبین بود؟!

   در تشریح بیشتر مسأله باید بیفزاییم که دخالت عقل در هستی شناختی دین به آن است که عقل بتواند چیزی را به مجموعه دین اضافه کند و به بیان دیگر، دین ساز و در تکوین محتوای آن سهیم باشد. اما حق آن است که یگانه منبع هستی بخش دین، اراده و علم ازلی حق تعالی است و تنها کسی قادر به صدور حکم باید و نباید است که از حق ربوبیت برخوردار بوده و به مصالح و مفاسد امور آگاه باشد. عقل چون ظاهر الفاظ کتاب و سنت، کشّاف و پرده بردار از احکام الهی بوده و فقط شأن ادراکی نسبت به محتوای دین حائز است و طبیبی را ماند که اهل درایت و معرفت است نه اهل ولایت و حکومت.  

   بنابراین نتیجه می گیریم که عقل، مفتاح و مصباح شریعت است و کسانی که آن را تنها مفتاح قلمداد کرده اند راه خطا رفته اند چنان که تلقی کنندگان عقل به عنوان میزان نیز از جاده حق برون افتاده اند.

فقُل لمَن یَدّعی فی العلم فلسفةً       حَفظت شیئاً و غابَت عنک أشیاءُ

   بیان این نکته سودمند است که گر چه به دور از تفریط و افراط، عقل را مفتاح خزینه دین و مصباح طریق آن برشمردیم، لیک خرد خود معترف است که محدودیتهای فراوانی دارد و به عرصه هایی از دین بار نمی یابد و مناطقی قرقگاه حضور اوست. (جوادی: 1387، م، ص 39) از این روست که امام زین العابدین (ع) در تخطئه عقل افسار گسیخته و تصویب نقل قطعی می فرماید: دین خدا با عقول ناقصه و آراء باطله و ملاکهای فاسده فهم نمی گردد، تنها راه رسیدن به محتوای دین، پذیرش فرمانبری از ماست «إنّ دین الله عزّ و جلّ لایُصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقاییس الفاسدة، و لایُصاب إلا بالتسلیم فمن سلّم لنا سلم و من اقتدی بنا هُدی، و من کان یعمل بالقیاس و الرأی هلک، و من وجد فی نفسه شیئاً ممّا نقوله أو نقضی به حرجاً کفر بالذی أنزل السبع المثانی و القرآن العظیم و هو لایعلم» (صدوق: 1382، ج 1، ص 593، باب 31، ح 8)

   اینجاست که پای تعبّد به میان می آید و اینکه رابطه اش با عقلانیت چیست؟ آیا تعبّد جزء لاینفکّ هرگونه دینداری است یا فقط جزء لاینفکّ دینداریهای کودکانه و نابالغانه است؟ گروهی برآنند که دینداران به بلوغ فکری رسیده دینداری خود را از تعبّد نسبت به اشخاص و پیشوایان و بزرگان دین و مذهب پاک و پیراسته کرده اند. حال آنکه دسته ای چنین می انگارند که اصلاً دینداری بدون تعبّد امکانپذیر نیست. ظاهراً در این شکی نیست که در اکثریت قریب به اتفاق دینداریها تعبّد حضور چشمگیری دارد، اما پاسخ سؤال سابق الذکر: «اگر مراد از تعبّد التزام به این صورت استدلالی است که «الف ب است»؛ چون S می گوید که «الف ب است» شک نیست که تعبّد با عقلانیّت هیچگونه وفاقی ندارد. اما اگر مراد از تعبّد التزام به این صورت استدلالی باشد «الف ب است»؛ چون S می گوید که «الف ب است» و S چنان است که همه سخنانش یا لااقل آن دسته از سخنانش که از جهتی همسنخ «الف ب است» اند مطابق با واقع اند، در این صورت تعبّد با عقلانیّت ناسازگاری ندارد، اما مشروط به اینکه یا اثبات شود که S چنان است که همه سخنانش یا لااقل آن دسته از سخنانش که از جهتی همسنخ «الف ب است» اند مطابق با واقع اند، خود گزاره ای صادق است یا این گزاره لااقل گزاره ای باشد که عقیده به آن عقیده ای عقلانی محسوب شود» (ملکیان: 1387، ص 277)

   با این اوصاف بسیاری از احکام وجود دارد که فاقد هر دو شرط فوق الذکر بوده به طوری که نه صدقشان با واقع ـ بدون ملاحظه تعبّد ـ محرز است و نه مطابقتشان با عقلانیّت مسجّل؛ مگر اینکه بخواهیم مفهوم شروط مذکور را به گونه ای توسعه دهیم. به عنوان مثال، مراد از تغییر قبله، آیا چیزی جز امتحان بود؟ «وَ ما جَعَلنا القِبلَةَ الَّتی کُنتَ عَلَیها إلا لِنَعلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهِ» (بقره، 143) پاره ای از تکالیف نیز صبغه کیفری داشت «فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذینَ هادوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّباتٍ أحِلَّت لَهُم» (نساء، 160) مقصود از رمی جمرات سه گانه و اشواط هفتگانه طواف و تعیین مهلت چهارماهه برای مولی ـ که در پی خواهد آمد ـ و پرداخت 20 شتر از سوی مرد به کیفر بریدن چهار انگشت زن چیست؟ آیا مقصودی جز آزمون تعبّد محض است؟ به ویژه در حکم اخیر که هیچ علتی برای آن ذکر نشده، و انتظار از مخاطب تنها گفتن «سمعاً و طاعةً» است. حضرت امیرالمؤمنین (ع) در باب آزمون بنی آدم می فرماید: مگر نمی بینید که خداوند سبحان فرزندان آدم (ع) را از اولین افراد آنان تا آخرین آنان از این دنیا، به وسیله سنگهایی آزمایش کرده است که نه ضرری دارد و نه منفعتی و نه می بینند و نه می شنوند «ألاترَون أنّ الله سبحانه اختبر الأوّلین من لدن آدم صلوات الله علیه إلی الآخرین من هذا العالم بأحجار لاتضرّ و لاتنفع و لاتبصر و لا تسمع» (نهج البلاغه، خطبه 192)

   کوته سخن اینکه آنچه بازگویی اش لازم به نظر می رسد التفات به «تلازم احکام با ملاکات» است؛ یعنی هر جا حکم شرعی یافت شود، ملاک جلب مصلحت یا دفع مفسدت نیز وجود دارد و هر جا ملاک وجود داشت حکم نیز خودنمایی می کند. نتیجةً اینکه «تعبّد به این معنی است که ما نباید این طور باشیم که تا حکمت دستوری را کشف نکرده ایم، به آن عمل نکنیم. ما باید متعبّد باشیم به این معنی که باید به هر دستوری که ثابت شد از ناحیه دین است عمل کنیم، خواه اینکه حکمتش را فهمیده باشیم یا نفهمیده باشیم» (مطهری: 1389، ص 148) بر این اساس شاید همان تقسیم بندی متعارف یعنی اصول و فروع، تا حدی کارساز باشد. به این نحو که قسم اصول یکپارچه ایمان مدلّل و تحقیقی می طلبد حال آنکه در بخش فروع، گزاره هایی ـ نه چندان کم ـ یافت می شود که مقتضی ایمان معلّل و تقلیدی است و به بیانی دیگر اصل پذیرش دین، امری است کاملاً عقلانی، لیکن بعد از ورود به ساحت دین، با برخی گزاره های غیر عقلانی و مافوق عقل ـ نه ضد عقلانی ـ  مواجه می شویم که «عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد». ایشان بعد از تقسیم افعال الزامی و توصیه ای دین به دو دسته اخلاقی و عبادی، نظر خویش را چنین اعلام می دارد: «به گمان من، افعال عبادی تنها در صورتی عقلانی می توانند بود که همگی اعمالی نمادین تلقی شوند که اگر با علم به نمادین بودنشان و اطلاع تفصیلی و دقیق از اینکه هز جزءشان نماد و رمز حاکی از چه واقعیتی است انجام گیرند فضایل اخلاقی ای را تعلیم، القاء، و در ذهن و ضمیر فاعل ترسیخ می کنند، آن هم مشروط به اینکه انجام این افعال، یگانه راه یا بهترین راه تعلیم، القاء، و ترسیخ آن فضایل اخلاقی باشد» (ملکیان: 1387، ص 272)


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره بررسی حقوق متقابل همسران در نگاه رضوی علیه السلام