سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تاریخ فلسفه اسلامی 2

اختصاصی از سورنا فایل تاریخ فلسفه اسلامی 2 دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تاریخ فلسفه اسلامی 2


تاریخ فلسفه  اسلامی 2

 

 

 

شامل نیمسالهای:

 نیمسال اول 89-88

نیمسال دوم 89-88 + با پاسخنامه

نیمسال اول 90-89

نیمسال دوم 90-89 + با پاسخنامه

تابستان 90 + با پاسخنامه

نیمسال اول 91-90 + با پاسخنامه

نیمسال دوم 91-90 + با پاسخنامه

نیمسال اول  92-91 + با پاسخنامه

نیمسال دوم 92-91 + با پاسخنامه

نیمسال اول 93-92

نیمسال دوم 93-92

تابستان 92 + با پاسخنامه

نیمسال دوم 94-93 + با پاسخنامه

 


دانلود با لینک مستقیم


تاریخ فلسفه اسلامی 2

مقاله فلسفه و آداب حج از دیدگاه قرآن و سنت

اختصاصی از سورنا فایل مقاله فلسفه و آداب حج از دیدگاه قرآن و سنت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله فلسفه و آداب حج از دیدگاه قرآن و سنت


مقاله فلسفه و آداب حج از دیدگاه قرآن و سنت

 

 

 

 

 

 

 


فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)

تعداد صفحات:140

فهرست مطالب:


مقدمه:    1
فصل اول    4
اهمیت جایگاه تحقیق حاضر    ……4
الف) تعریف و تبیین موضوع :    4
ب (اهداف تحقیق :    6
پ) ضرورتهای تحقیق :    7
ت)پیشینه موضوع :    7
ث (فرضیه ها یا سؤالات اصلی و فرعی :    9
سؤالات کلی (اصلی):    9
سؤالات فرعی :    9
فصل دوم    11
اولین مرکز جهانی برای عبادت    11
الف) علل شرافت کعبه بر بیت المقدس    21
ب) چگونگی کشف خانه خدا توسط ابراهیم :    16
پ) آداب دخول کعبه:« أن لا تشرک بی شیئاً و...»    17
ت) حکم نماز خواندن در کعبه:« والقائمین و الرکع و السجود »    18
ث) چهار عمل برای زائران خانه خدا:(للطائفین و القائمین و الرکع السجود)    19
فصل سوم    20
وجوب حج    20
الف)اهمیت و فضیلت حج:(و لله علی الناس حج البیت)    20
ب)قلمرو وجوب حج :    24
پ)شرایط وجوب حج : " من استطاع إلیه سبیلاً "    25
وجوب حج و عمره :    27
الف)ضرورت اخلاص در حج : " و اتموا الحج و العمرة لله "    27
ب)احکام محصور و مصدود : " فإن أُحْصِرْتم فما استیسَرَ من الهدی "      29
پ)حرمت سر تراشیدن برای محصور قبل از رسیدن قربانی به قربانگاه :    03
ت)تقدم عمره بر حج در حج تمتع :    30
ث)حلیت محرمات احرام پس از اتمام عمره تا شروع مناسک حج :    13
ج)همگانی بودن حج    32
چ)آفات ترک حج :    32
محورهای کلی اعمال حج:    34
1- عنصر زمان............................................................................................................34  
 2-عنصر مکان ..…………………………………………………………………….35
ماههای حرام مایه قوام انسانها:    37
فصل اول    39
فلسفه ی احکام حج از دیدگاه آیات و روایات    39
فلسفه حج از دیدگاه امام علی ( علیه السلام )  در نهج البلاغه :    45
الف ) فلسفه و ره آورد حج :    45
ب ) فلسفه حج:    46
پ ) وصیت امام علی ( علیه السلام )  به امام حسن و امام حسین ( علیه السلام )  پس از ضربت خوردن آن حضرت :    46
ت ) رسیدگی به امور حاجیان در مراسم حج :    46
سفارش به رفع نیازهای حجاج    49
ث ) حج در روایات رسیده از سایر ائمه معصومین ( علیهم السلام )    49
ج ) نتیجه گیری از احادیث :    54
فصل دوم    54
فلسفه و اسرار عمیق حج :    55
1-بعد اخلاقی حج ........................................…………………….........55
2-بعد سیاسی . اجتماعی :    60
3-بعد فرهنگی   :    ………………………………………………………………63
4-بعد اقتصادی حج :…………………    65
5.بعد حقوقی حج :    69
6.اصول بین المللی حج :    71
7.بعد جهانی حج :         .    73
فصل اول    76
فلسفه اعمال و آداب حج    76
اسرار اعمال حج :    76
گستردگی مسائل و اسرار حج :    76
چرا کعبه ، کعبه است ؟    77
غسل احرام ؛ شستشوی گناهان :    80
جامه احرام ، جامه طاعت :    81
تلبیه    83
محرمات احرام :    88
نظارت مستقیم خداوند بر اعمال حج :    91
اشواط سبعه :    94
حجرالاسود :    96
حجر و مقام :    98
مقام ابراهیم :    98
حجر اسماعیل :    100
حطیم    001
ملتزم :    100
مستجار :    101
ارکان کعبه :    101
آب زمزم ، جام طاعت :    102
صفا و مروه :    103
وجوب سعی میان صفا و مروه :    104
اسرار عرفات :    109
فضیلت و فلسفه عرفات :    111
وجوب وقوفین :    115
افاضه و کوچ به سوی مشعر :    118
منی ، سرزمین رسیدن به آرزوها :    119
رمی جمرات ؛ رمی هر شیطان و شیطنت :    121
قربانی ؛ سربریدن آز و طمع :    123
فلسفه قربانی :    124
اهمیت قربانی :    125
آداب قربانی :    126
تکلیف گوشتهای قربانی :    127
وجوب قربانی در حج تمتع    129
فصل دوم    133
حجّ مقبول :    133
روح و جان کعبه ولایت است :    134
حسن ختام    138
منابع و مآخذ    140


فلسفه و آداب حج از دیدگاه قرآن و سنت

چکیده:  

حج ، به معنای قصد ، آهنگ و حرکت بوده که در اصطلاح به قصد زیارت خانه خدا ، اختصاص پیدا کرده است..
هدف از این تحقیق و پژوهش ، بررسی فلسفه حج ، این واجب الهی ، از دیدگاه و منظر آیات قرآن کریم و روایات و سنت معصومین علیهم السلام می باشد و زمینه فلسفه و علل وجوب حج بیت الله الحرام و فلسفه آداب ومناسکی که در ایام و شرایط مخصوص بر زائر خانه خدا واجب می شود . بررسی و تحقیق فوق از نوع کتابخانه ای می باشد .
منابع مورد استفاده با استمداد اصلی از کلام الله مجید ؛ منابع دست اول از تفاسیر قدیم وجدیدو کتب روایی مختلف و متنوع ، نهج البلاغه ،... وکتب جدید در زمینه حج می باشد و در ضمن از بررسی بعضی از پایان نامه ها و مطالب مندرج در ماهنامه و روزنامه ها و نیز غفلت نشده است .
این پایان نامه شامل سه فصل می باشد:
در فصل اول به اثبات این که کعبه اولین مرکز جهانی برای عبادت است ، و سپس به علل وجوب حج و اهمیت و شرایط و ... آن پرداخته شده است  .
* در فصل دوم فلسفه احکام حج از منظر آیات و روایات بیان شده و در نهایت حج را از منظر ابعاد اخلاقی ، سیاسی - اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، حقوقی ، جهانی بررسی و تبیین شده است.
* در فصل سوم فلسفه اعمال و آداب حج از احرام و تلبیه و طواف و سعی و عرفات و مشعر و منی و قربانی به طور مفصل از دیدگاه آیات و روایات بحث و توضیح داده شده است .
و در پایان شرایط حج مقبول و این که روح و جان کعبه ولایت است و حسن ختام پایان نامه خود را مزین به فرمایشات بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی قدس سره الشریف در خصوص اهمیت حج نموده ام.
حج به لحاظ تاریخی پیشینه بس ممتدی داردبه روایتی از زمان نزول آدم و حوا علیهما السلام بر کره خاکی که منزلگاه آن حضرت وعبادتگاه ایشان و حتی قبل از آن مطاف فرشتگان بوده است ، تخریب خانه خدا در زمان طوفان نوح و تجدید بنای آن توسط حضرت ابراهیم(ع ) یعنی 4 هزار سال قبل بوده که به جرأت می توان گفت کعبه کهن ترین معبدی است که تاریخ بشر سراغ دارد و تا کنون جایگاه خود را حفظ کرده است و یکی از پر استقبالترین معابد جهان شمرده می شود .
حج ، همچون برنامه های دیگر اسلامی برای مبارزه با نفس و رویکرد به فلاح و رستگاری است و مناسک حج با پوشیدن لباس احرام و حرکت از میقات آغاز می شود ، زائر در شرایطی قرار می گیرد که بیش از 20 عمل از جمله نگاه کردن به آیینه ، کشتن حشرات و حیوانات و ... موجب کفاره و یا بطلان حج می شود . این محدودیت ها دقت او را نسبت به محیط پیرامون و همچنین وظایف وی را در قبال دیگران از جمله محیط طبیعی و محیط زیست تبیین می کند و هر یک از مناسک حج نوعی بصیرت را می طلبد که زائر خانه خدا با تأمل متوجه برنامه عظیم اسلام و آیین ابراهیمی می شود و بینش جدیدی پیدا می کند .
حج انسان را با طبیعت و فوق طبیعت ، فرهنگ جهانی و تجربه ملتهای گوناگون و میراث موحدانه ابراهیم (ع ) و اسماعیل(ع ) پیوند زده و اساس خانه را به عنوان واحد جامعه توحیدی تعریف و مشخص می کند که انسان چگونه از منیت خود فاصله بگیرد و چگونه یکرنگی خود را با طبقات اجتماع حفظ کند و چگونه مذبح نفسانیات ، شهوات و پرستش شیطان را در رمی جمرات به نمایش بگذارد و نشان دهد انسان موحد نمی تواند با ابلیس درون و برون سازش کند بلکه باید تکلیف خود را با تمام شیاطین روشن کند و به نظام مقدس روی آورد که حقیقت و پرستش ذات احدیت تحت لوای ولایت و اساس آن را شکل می دهد .


دانلود با لینک مستقیم


مقاله فلسفه و آداب حج از دیدگاه قرآن و سنت

دانلود مقاله فلسفه نماز

اختصاصی از سورنا فایل دانلود مقاله فلسفه نماز دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

فلسفه نماز
تمام پدیدههاى نظام هستى معلول و مخلوق ذات حق بوده و منشأ آفرینش آنها خالق قادرى است که هستى از او نشأت گرفته است. همه موجودات از جمله انسان از فیض حق وجود یافتهاند. و نه تنها در مقام حدوث بلکه در مقام بقاء نیازمند و محتاج اویند.
یعنى خداوند نه تنها نعمت وجود را به موجودات اعطا نموده است بلکه ربوبیت و سرپرستى آنها را نیز عهدهدار گشته است پس خدا هم خالق است و هم رب، و همه موجودات به خالقیت و ربوبیت او اعتراف دارند.
یسبح لله ما فى السموات وما فى الارض الملک القدوس العزیز الحیکم.
«تسبیح مىگوید خدا را آنچه در آسمانها و در زمین است آن پادشاه پاک عزیز حکیم را».
انسان که اشرف کائنات است بر اساس فطرت به ربانیت او مقر و معترف است و هرگونه شرک را از او نفى مىکند و لازم است که فقر خویش و غناى خالق، کوچکى خود و عظمت رب را اظهار نماید و رمز نماز در همین است که بنده اظهار عبودیت و بندگى نماید. چنانچه در کلام گوهر بار امام رضا(علیه السلام) آمده است که: علة الصلاةِ انَّها اقرارٌ بالربوبیّة لله ـ عزّ وجل ـ وخلعُ الانداد وقیامٌ بین یدى الجبّار جلّ جلاله بالذّل والمسکنة والخضوع والاعتراف.
«علت نماز اقرار به ربوبیت خدا و نفى هرگونه شریک براى او و ایستادن با خضوع و کوچکى و بیچارگى در پیشگاه خداست»(2).
از آن جهت که آدمى مرکّب از عقل و شهوت است و نیز در فرمان بردارى او هیچ گونه جبرى وجود ندارد بلکه با اختیار زندگى مىکند قطعاً داراى معاصى و گناهان هم هست پنج بار ایستادن در مقابل خداوند در حال نماز به معناى اعتراف به گناه و درخواست آمرزش گناهان و طلب مغفرت در مقام عمل است.
پس «نماز، ایستادن با اعتراف به گناه و درخواست آمرزش گناهان پیشین و نهادن صورت بر زمین پنج نوبت در شبانه روز با عظمت خدا، همراه است».
و چون هواى نفس هر لحظه او را به غفلت و سرکشى سوق مىدهد و به غرور و خود خواهى دعوت مىکند و به افزون طلبى و تمامیت خواهى فرا مىخواند باید در مقابل آن، عاملى باشد بسیار قوى و نیرومند که جلوى این رذایل را سد نموده و او را به سمت عزت و عظمت انسانى سوق دهد که آن نماز است چون نماز تنها عنصر بازدارنده از ذمائم اخلاقى است.
چنانچه در حدیث آمده است که «نماز موجب یاد خدا و دورى از غفلت و سرکشى و باعث خشوع، فروتنى و خواهان طلب افزایش معنوى و مادى است».
و چون در سرشت آدمى نسیان و فراموشى عجین است هر لحظه بیم آن مىرود که انسان خود و آفریدگارش را به باده نسیان و فراموشى سپرده و طغیان و سرکشى را پیشه خود سازد و عمرى را در حیوانیت و پستى
سپرى سازد و کمال و انسانیت خویش را در حیات حیوانى ببیند اینجاست که: «نماز او را به مداومت بر ذکر خدا در شب و روز بر مىانگیزاند تا بنده، مولى و مدبر و آفریدگار خود را فراموش نکند چرا که فراموشکارى، باعث طغیان و سرکشى خواهد بود»(1).
وبالاخره اینکه فلسفه نماز، حضور در پیشگاه ربوبى و اظهار بندگى و عبودیت و اقرار به ربوبیت پروردگار و جاودانگى بر آن ذاتى است که موجب مىشود بنده در پى اصلاح و سعادت خویش برآید و به کمال انسانى خود دست یابد. «انسان در حال نماز در محضر خدا و به یاد خداست و همین حالت او را از معاصى بازداشته و از همه تباهىها و تاریکىها او را مانع مىشود».

 

فلسفه قبله
حالت نماز از بهترین حالات روحانى و معنوى انسان در تمام لحظات عمرش بحساب مىآید بنده خود را به تمام معنى آماده مىسازد تا با معبود خویش سخن بگوید. عبد وقتى در مقابل معبود خویش قرار مىگیرد و مهیاى سخن گفتن با او مىگردد احساس مىکند که باید آدابى را درنظر بگیرد و با حفظ آن آداب با او سخن بگوید چنانچه در عرف اجتماعى هم چنین است.
یکى از آداب این حالت معنوى و ملکوتى، قیام در مقابل کعبه است، محلّى که جلوهاى از حق در آن تجلّى یافت و نمونهاى از تصویر کعبه حق در بیت المعمور در این سراى مادى در آن مکان ظهور یافت. لذا فرمان رسید به آنان که مىخواهند از دنیّت دنیا اِدبار نموده و قلب خویش را از همه امور سرگرم کننده آن بازداشته و با انقطاع از ملعبههاى خلق وصال به حق پیدا نمایند به قبله اقبال نمایند تا شاید بدان واسطه نورانیت قلبشان به وجود جسمانى و مادى آنان تسرّى یافته و قدرت حق را با خلافتى که از قِبَل او بعهده دارند در زمین ظاهر سازند. چنانچه از امام صادق(علیه السلام) منقول است که فرمودند: «هرگاه براى نمازى رو به قبله ایستادى از دنیا و آنچه در آن است و مردم و آنچه در آنند مأیوس باش و قلبت را از هر چیز که تو را از خدا غافل مىکند خالى کن و با چشم دل عظمت خدا را نظاره کن»(1).
و قیام مقابل کعبه در حال نماز باید یادآور ایستادن انسان در مقابل عظمت الهىاذا استقبل المصلى القبلة استقبل الرحمان بوجهه لا إله غیره.
«آنگاه که نمازگزار روى به قبله مىایستد روى به آن خدایى ایستاده است که جز او خدایى نیست»(2).
در واقع رو کردن به قبله به معناى بردن دل بدانجاست یعنى سپردن دل به صاحبدل است که گناه را از او باز دارد و در مسیر کمال سیر دهد بنابر این استقبال ظاهرى به کعبه باید با توجه باطنى بدان همراه باشد والاّ نماز، او را سودى نبخشد. «حاتم اصم را از نمازش پرسیدند در جواب گفت: چون وقت نماز آید وضو سازم و به موضع نماز روم پس براى نماز کعبه را در میان دو ابروى خود فرض مىکنم و صراط را زیر دو قدم خود و بهشت را بر راست و آتش را از چپ و ملک الموت را پشت سر و آن نماز را آخرین نماز خود پندارم و با خوف و رجا، با خضوع و خشوع و اخلاص آن را انجام دهم»(1).
پس استقبال به قبله در حال نماز به معناى استدبار دل از غیر خداست. و اعراض از قبله به معناى استقبال به غیر اوست. و به همین خاطر توجه به قبله در نماز از واجبات شمرده شده و روى گردانى از آن از محرمات به حساب آمده چنانچه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمودند: «آیا آن کس که در نماز صورتش را از قبله بر مىگرداند نمىترسد از اینکه خداوند او را مسخ نماید و صورتش را مبدّل به صورت حمار کند».

 

سرّ الله اکبر
گفتن تکبیر به معناى ورود در حریم معنوى نماز است و با تعظیم و تکبیر در شروع نماز خداوند او را تکریم و تعظیم نماید و او را نزد بندگان دیگرش بزرگ بدارد چون او با بیان الله اکبر نه تنها خالق خویش را بزرگتر دانسته بلکه از او نفى شرک نموده است. و این مضمون کلام گوهر بار امام حسن عسکرى(علیه السلام) است که فرمودند: «هنگامى که نمازگزار دو دستش را جهت گفتن الله اکبر بالا برد و ثناى خدا گوید خداى تعالى به ملائکه خود چنین فرماید: اى عبادت کنندگان من آیا نمىبینید بندهام را که چگونه مرا بزرگ و عظیم شمرد و از شریک و تشبیه و نظیر پاک دانست و دستش را بلند کرد و دورى جست از گفتههاى دشمنان من که براى من شریک قائلند شما را شاهد مىگیرم به درستى که به زودى من او را در دار جلالم بزرگ و عظیم خواهم کرد و پاک مىگردانم او را در پاکیزگى دار کرامتم و او را از گناهان پاک مىسازم و از عذاب جهنّم و آتش آن او را حفظ مىکنم»(1).
و شاید سرّ بالا بردن دستان به هنگام تکبیر (الله اکبر) نفى همه امور دنیوى و قدرتهاى پوشالى و یا نفى همه اوصاف مادى از اوست. چنانچه از على(علیه السلام) منقول است که فرمودند: وجه دیگر «الله اکبر» این است که کیفیت و چگونگى را از او نفى مىکند گویى اذان گوینده مىگوید: خداوند والاتر از آن است که وصف کنندگان صفت او را ادراک کنند»(2).
گفته مىشود همین که وقتى بندهاى تکبیره الاحرام نماز را بگوید خداوند به او توجه کند و فرشتهاى را مأمور کند که ثواب همه اجزاى نماز را به دست او سپارد و او را نزد خود عزیز دارد و مشمول عزت خود گرداند و در قلب او اثر کبریائى خویش را نمایان سازد اگر ذکر تکبیر او از روى صدق و صفا باشد.
ولى اگر در قلب او چیزى باشد که از حقیقت معناى تکبیر بازش دارد خداوند او را از حلاوت و شیرینى یاد خود محرومش سازد و از قرب به خود و شادمانى مناجات محجوب سازد. امام صادق(علیه السلام) را در این باره کلام زیبائى است که فرموده ایشان چنین است: «پس به هنگام نماز دل خود را بیازماى اگر شیرینى نماز را و در عمق جان، سرور و بهجت آن را
مىیابى و دلت از راز و نیاز با او شادمان است و از گفتگو با او لذت مىبرد بدان که خداوند، تو را در تکبیرى که بر زبان راندهاى تصدیق فرموده است و گر نه بدان فقدان لذّت مناجات و محرومیت از شیرینى عبادت دلیل بر این است که خداوند تو را در گفتن تکبیرات دروغگو دانسته و از درگاه خود رانده است».
و اینکه چرا گفتن هفت تکبیر در ابتداى نماز داراى ثواب و فضیلت است هشام بن حکم گوید از امام موسى کاظم(علیه السلام) پرسیدم امام در پاسخ فرمودند: «اى هشام خدا آسمانها را هفت، زمین را هفت و حجابها را هفتگانه آفرید پس چون پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را به معراج برد و قرب او به پروردگارش به اندازه فاصله دو کمان یا نزدیکتر شد یک حجاب از حجابهایش برداشته شد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تکبیر گفت و آغاز نمود به گفتن کلمات افتتاحیه نماز، پس چون حجاب دوم برایش برداشته شد تکبیر گفت و به همین منوال گذشت تا به هفت حجاب رسید پس آن جناب هفتتکبیر گفت بدین علت براى افتتاح نماز هفت تکبیر گفته مىشود».

 

نماز و تأثیر آن در زندگی فردی و اجتماعی
در دنیای مادی و ماشینی امروز، همه به دنبال پیشرفت و ترقی هستند و هر روز برای دستیابی به امکانات بهتر و جدیدتر تلاش می کنند، تا از رفاه بیشتری برخوردار شوند. این همه اختراع و اکتشاف به خاطر راحتی و تأمین نیازهای جسمی انسان است. آیا درمیان این همه رفاه اهمیتی هم به غذای روح بشر داده شده است؟
اصلا غذای روح انسان چیست؟
هدف از آفرینش موجودات عبادت است. حال عبادت چیست؟ تمامی کارها و اعمالی را که ما انجام می دهیم اگر برای رضای خدا باشد، عبادت محسوب می شود. چرا که آن چیزی که یک امر را عبادت می کند آن است که با انگیزه و نیت پاک و مقدس انجام شود و به تعبیر قرآن رنگ خدایی داشته باشد و عبادت نیز خود شامل درجه های مختلفی می باشد که نماز عالیترین نوع آن محسوب می شود زیرا نماز تنها عبادتی است که انسان هر روز موظف به انجام آن است و به ماه و فصل و شرایط خاصی وابسته نیست و این عبادت اثرات مختلفی را برای انسان در زندگی فردی و اجتماعی به همراه دارد ازجمله اینکه: عامل نزدیکی به خداوند و بازدارنده از گناه و دوری از شیطان است، زیرا نمازی که در اول وقت باشد و تمام شرایط آن به جا و با حضور قلب ادا شود باعث می شود انسان ازدرون و برون درمقابل خطرات شیطان حفظ شود؛ دوم: نماز عامل پاکی جسم و روح انسان است زیرا روح انسان نیز درمیدان زندگی روزانه درمعرض آلودگی های زیادی مانند هوسها، خودخواهیها، غرور، تکبر و کینه و حسد قراردارد سوم: نماز، تمرین وظیفه شناسی و قبول مسئولیت پذیری است و مانعی دربرابر بی بندوباری و سهل انگاری نسبت به وظایف و کمکی به پیشرفت در زندگی می باشد چهارم: نماز وسیله ای برای حفظ تعادل فرد در مقابل سختیها و نعمتها می باشد. این عامل سازنده ایستادگی و مقاومت انسان را در فراز و نشیب زندگی حفظ کرده و باعث می شود که فرد دربرابر هرگونه سختی و رنجی نلغزد و درهنگام سختیها به خدا توکل کند و او را تکیه گاه امنی برای خود بداند زیرا نماز عالیترین مهم ترین وسیله استعانت و یاری جستن ازخداوند است که در مواقع سختی و برای رفع پریشانی و نگرانی سفارش شده است. از دیگر فواید نماز، کبرزدایی است، حضرت علی(ع) درنهج البلاغه نماز را عامل تنزیه و تزکیه از کبر و خود بزرگ بینی معرفی می فرمایند و می گویند: خداوند حکیم، نماز را برای پاکسازی و جداسازی انسان از بیماری کبر و خودستایی مقرر فرموده است.
نماز عامل بازدارنده از گناه و شهوت است زیرا نماز واقعی انسان را از زشتیها و منکرات باز می دارد و باعث می شود که انسان در موقع نماز از هرگونه بی عفتی پاک باشد و روحش نیز مانند جسمش طاهر شود.
نماز نوعی تمرین بدنی یا ورزش است که انسان را شاداب و سرحال می کند و باعث می شود که تنبلی و کسالت از او دور شود و انسان با نشاط بیشتری به کار و فعالیت بپردازد.
یکی از اثرات اجتماعی نماز ترس از عذاب قیامت است زیرا یادآور معاد و روز محشر است و درنتیجه سبب می شود تا انسان مواظب رفتار و اعمال خود باشد چرا که خود را درپیشگاه خداوند مسئول می داند نماز، وسیله ارتباط خالق با مخلوق و به منزله پلی برای رسیدن به خداوند است و مشوقی برای انفاق کردن اموال به دیگران به این ترتیب، افراد هم ارتباطشان را با خدا حفظ می کنند و هم پیوندشان را با مخلوق، خداوند دراین زمینه می فرماید «قل لعبادی الذین امنوا یقیموا الصلاه و ینفقوا مما رزقناهم سراً و علانیه» به بندگان من که ایمان آورده اند بگو نماز را به پا دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم در پنهان و آشکار انفاق کنند. یکی دیگر از رموز نماز این است که خودبینی و غرور را درهم می شکند و به انسان درس تواضع و خشوع دربرابر خداوند و همینطور در زندگی می دهد نماز علاوه بر ایجاد خضوع و خشوع یک نوع تمرین جهاداست جهاد انسان با نفس خود. و بالاترین امر به معروف و نهی از منکر می باشد. نماز، استحکام بخش ارزشها و جلوگیری از فروپاشی شخصیت افراد و اعضاء یک جامعه می باشد. چرا که اگر افراد جامعه سست و بی مسئولیت باشند، اجتماع آنها نیز متزلزل خواهدشد.
خلاصه: نماز، عبادتی انسان ساز، وسیله ای برای وسعت رزق، شفای بیماریها، سهولت در امور زندگی و معیشت و دفع بلاها و خطرات است.

 

تآثیر نماز بر اعتیاد
حدیث از امام صادق (ع):
ای انسان ، تو طبیب خویشتن هستی ، هم دردها برای تو بیان شده است و هم به دوای آن دردخها راهنمایی شده ای
اعتیاد بلای سیاه و خانمان سوز . بشری در عصر بیگانگی از خود است . دامنه ابتلاء به اعتیاد از وابستگی به مشروبات مرگبار الکی در کشورهای غربی ( الکلیسم ) گرفته تا اعتیاد به مواد افیونی که بدبختانه هنوز گریبانگیر جامعه مسلمانان ماست گسترده است .
گویی ، انسان امروزی برای گم کردن خود و فرار از اضطرابها و افسردگیهای خویش راهی جز وابستگی به صدها نوع ماده روانگردان پیدا نکرده است . حال آن که اگر به مجموع تعداد معتادان به الک و مواد مخدر در سراسر جهان ، شمار کسانی که به لهو و لعب های دیگر از جمله قمار و انحرافات جنسی و ... اعتیاد دارند را اضافه کینم ، به آمار تکان دهنده و وحشتناکی خواهیم رسید که خبر از افول دردناک ستاره انسانیت می دهد .
با این که فجایع ناشی از اعتیاد از جنبه های مختلف فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و ... قابل بررسی است . اما تنها در بعد پزشکی قضیه می توان به این نکته اشاره کرد که هر سال بخش عضیمی از توان پزکشی و روانپزشکی کشورها ، مصروف درمان عوارض جسمی و روانی متعدد معتادان و تأثیرات شومی که خواه ناخواه بر اعضای خانواده شخص معتاد وارد میشود ، می گردد.
هر چند علتهای مختلفی در ابتلای به اعتیاد مطرح شده است . اما بیشتر تحذیر روان و تجربه تغییر حالات روانی ناشی از خود می گریزد و دچار خود فراموشی می شود و این برعکس جریان مقتدر خودشناسی و معرفت النفس موجود در تعالیم نماز است . نمازگران با تکرار دائم آیات هفتگانه سوره حمد ( سبع المثانی ) که چون حلقه های به هم متصل ، هر کدام راهگشای بعدی می باشد . پیوسته سرنوشت خود را مرور می کنند و در مسیر خودشناسی و خود باوری گام بر می دارند و با اعتقاد به ایاک نعبد و ایاک نستعین از هیچ چیز جز خدا برای التیام دردرهای خویش یاری نمی جویند .
و این گونه ایت که نماز حقیقی تیشه بر ریشه اعتیاد می زند و به قول اندیشمند شهید و استاد بزرگ مطهری (‌ره) :
راز این که اکثر جانی های دینا معتاد بع یک سلسله سرگرمیهای خیلی شدید از قبیل مصرف تریاک و هرودین و مشروبات الکی و قمار هستند، این است که می خواهند از خودشان فرار کنند . مثل این مه دورنشان پر از مار و پر از عقرب است و دایم او را می گزند و این اعتیاد ها مانند مرفینی است که به انسانی که از شدت درد می نالید تزریق می کنند ، تا درد را احساس نکند ، این بدبختی بزرگی است که انسان نتواند خودش را آنچنان بسازد تا بتواند با خودش خلوت کند .
برعکس بیشتر اهل صلاح و تقوی و اخلاق ( نمازگزاران ) و آنهایی که ندای وجدانشان را همیشه می شنوند ، معتاد به اینها نیستند و از هز چند که آنها را از خودشان منصرف می کند ، فرار می کنند ، دلشان می خواهد ، خودشان یاشند و در خودشان فکر کنند . چون عالم درونشان از عالم بیرونشان واقعا سالم تر است .

 

تأثیر نماز بر وسواس های فکری
حدیث از امام صادق (ع) :
شیطان ، به وسیله وسواس نمی تواند بر ضرر بنده خدا کاری بکند ، مگر آن که بنده از یاد خدا اعراض کرده باد.
وسواس از قدیمی ترین اختلالات شناخته شده روانی است که بین مردم از شیوع نسبتا بالایی( حدود دو درصد جامعه ) برخوردار است وسواس را امروزه در دو عنوان کلی وسواس فکری ( مانند احتیاط یا تنفر مروبط به ترشحات و مواد دفعی بدن ، ترس از وقوع اتفاقات وحشتناک مثل آتش سوزی و مرگ و ... ) و وسواس عملی ( مانند شست و شوی دست ، استحمام ، آرایش مفرط ، امتحان دردها و قفلها ، مرتب و منظم کردن ، احتکار و جمع آوری و .....) طبقه بندی می کنند.
موضوع سخن امروز ما وسواس فکری است که می تواند مشکلات متعدد و مسایل آزاردهنده بسیاری را برای شخص مبتلا و اطرافیانش به همراه داشته باشد . در این حالت شخص مبتلا ممکن است تصاویری ذهنی به شکل صحنه های وحشتناک و ناراحت کننده بسیاری داشته باشد که هر چه بیماری سعی در مقاومت در مقابل آنها دارد ، نمی تواند از آنها خلاص شود این وسوسه فکری از موضوعات بسیار کلی مانند سوال ذهنی درباره اینکه : چه کسی خدا را آفریده ؟ هدف از زندگی چیست ؟
و گرفته تا افکار گناه آلوده جنسی و ترسهای مرضی و ..... متفاوت است و تقریبا همه این افکاتر بیمار را در وضعیت وحشتناکی قرار می دهند .
اما درست برخلاف آنچه که در مورد شخصیتهایی مثل جانی بانی یان ( خطیب و مؤلف انگلیسی در قرن هفدهم ( که به شدت از افکار وسواسی در ارتباط با خدا و مذهب رتج می برد ، به نظر می رسد ، مذهب و شکوهمندترین جلوه آن یعنی نماز می توانند در زدودن وسواس فکری نقش بسیار مهمی بازی کننند.
گواه این موضوع نیز یادآوری این مساله است که در منابع اسلامی و وسواس پدیده شناخته شده ایست و به آن به عنوان وسوسه ای از سوی شیطان اشاره می شود . به عنوان مثال در کتاب اصول کافی ( باب عقل و جهل ) آمده است : در نزد امام صادق (ع) شخصی را به عقل و درایت نام بردند و گفتند او وسواس دارد ، حضرت فرمود : چگونه عاقل است که شبطان را اطاعت می کند؟
در این مورد حتی منابع اسلامی از قول معصومین (ع) روشهای متعددی را برای پیشگیری و درمان وسواس پیشنهاد کرده اند ، کهاز آن جمله بهره از ادعیه و اذکار خاصی از جمله (لا اله الاا..) و ( لا حول و لا قوة الابا ...) می باشد که در حقیقت ماحصل همه آن روشها را می توان در ذکر خدا خلاصه کرد .
در منابع علمی جدید ، برای متوقف کردن افکار وسواسی ، علاوه بر درمانهای دارویی و حای قبل از آن درمانها ، از روشهای خاصی استفاده می شود که مهمترین آنها روش توقیف فکر نام دادر بدین ترتیب است که از بیمار خواسته می شود که به طور عمد افکار وسواسی خود را آزاد بگذارد و در این بین ناگهان درمانگر با صدای بلند و بیزار کننده ، فریاد می زند : ایست !؟! به نظر می رسد این عمل جریان فکر وسواسی را متوقف می کند .
با این وصف برخی از اذکار و اوجهات حین نماز نه تنها به این قبیل روشها قابل مقایسه است ، بلکه بسیار مؤثر تر به نظر می رسد.
استفاده زبان و ذهن از ذکر غیر المغضوب علیهم و الضالین که جدایی راه مومن را از ابلیس و شیطان نشان می دهد دست کم ده بار ، طی نمازهای یومیه و فیض بردن از سورهمبارکه ناس بعد از حمد ، بخصوص توجه آیات شریفه من شر وسواس الخناس الذی یوسوس فی الصدور الناس به عنوان عواملی قدرتمند در توقف افکار وسواسی مطرحند .
همان طور که اشاره شد ائمه معصوم (ع) که پزشکان حقیقی بشرند ، برای دوری از وسواس ذکر خدا را پیشنهاد کرده اند و این فرمان الهی است که برای ذکر من نماز را به پا دارید (اقم الصلوة لذکری ) .

 

تأثیر نماز بر شیوع خودکشی
( و استعینوا بالصبر و الصلوة....)
سوره مبارکه بقره آیات شریف 45 و 153
قدمت خودکشی به اندازه خود انسان است . در سراسر تاریخ مکتوب بشر ، به اقدام انسان برای از میان بردن
خود اشاره شده است که از آن جمله می توان به داستان خودکشی آژاکس درایلیا هومر اشاره کرد
تقریبا هیچ جامغعه ای را نمی توان یافت که اقدام به خودکشی در آن بوقوع نپیوندد . توجه کنید که اقدام به خودکششی موفق تا حدودی متفاوت است ، بعنوان مثال ثابت شده است که خودکشی های جدی و مصمم که معمولا از روشهای جدی و خشونت آمیز ( مثل پرت کردن خود از ساختمانهای مرتفع ، پریدن زیر قطار ، حلق آویز کدن ، بریدن رگ یا استفاده از گلوله و ....) صورت می گیرد ، عمدتا در مردها و در سنین بالا و با موفقیت بوقوع می پیوندد .
در عوض اقدام به خودکشی به شیو.ه تهدید آمیز یا نمایشی و با استفاده از روشهای کم خطر تر مثل مصرف دارو ، بیشتر در خانمها و در سنین جوانی شایع است و کمتر به موفقیت می انجامد . هر چند که در موارد تهدید و اقدام نمایشی یه خودکشی نیز باید مساله را کاملا جدی گرفت . چرا که 70 تا 80 درصد کسانی که خودکشی موفق می کنند ، قبلا نیت خود را با کسی در میان گذاشتند که البته مورد توجه قرار نگرفته است .
در هر صورت آن چه که برای ما مهم است ، دلایل اقدام به خودکشی یا خودکشی موفق است که عمدتا به سه گرئه تقسیم می شوند :
1- زمینه های روانی 2- زمینه های اجتماعی 3- بحرانهای شخصی و اتفاقاتی که ایجائ فشار روانی می کنند.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 25   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله فلسفه نماز

تحقیق در مورد فلسفه زیبایی شناسی

اختصاصی از سورنا فایل تحقیق در مورد فلسفه زیبایی شناسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد فلسفه زیبایی شناسی


تحقیق در مورد فلسفه زیبایی شناسی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:40

فهرست مطالب

 زیبایی

 

 

 

 

فلسفه زیبایی شناسی

(طرح نظریه های مختلف)


- زیبایی

زیبایی را نمی توانیم تعریف کنیم، به ناچار بایستی سخن آناتول فرانس را بپذیریم که: «ما هرگز به درستی نخواهیم دانست که چرا یک شی زیباست»[1]اما این مطلب مانع نگردیه که صاحبنظران و هنرمندان به تعریف زیبایی نپردازند. اگر از معنای لغوی آن شروع کنیم: « زیبا، از زیب+ (فاعلی وصفت مشبه)= زیبنده، به معنی نیکو و خوب است که نقیص زشت و بد باشد. جمیل و صاحب جمال و خوشنما و آراسته و شایسته (ناظم الطباء) هر چیز خوب و با ملاحت بود و نیکو و آراسته باشد (شرفنامه منیری) نیکو، جمیل، قشنگ، خوشگل، مقابل زشت، بد گل ( از فرهنگ فارسی) جمیل، حسن ، خوب مقابل زشت، نیکو و سیم، خوبروی، قشنگ، خوشگل، درخور، لایق، سزاوار، برازندده، برازا، زیبنده و ازدر»[2] می باشد.

در فرهنگ بشری ابتدا در یونان باستان به تعریف زیبایی پرداخته شده، البته آنها دربارة زیبای محض و خود زیبایی کمتر سخن گفته اند، بلکه بیشتر در مورد زیبایی هنری اظهار نظر کرده اند. در یونان باستان دو نوع زیبایی را تحلیل کرده اند، یکی زیبایی هنری و دیگری زیبایی معنوی و اخلاقی که همان خیر اخلاقی را در بر می گرفته است. لذا در مجموع می توان گفت، اندیشمندان یونانی از سقراط و افلاطون و ارسطو، زیبایی را با خبر مساوی  دانسته اند.سقراط این خبر را در سود بخشی جستجو می کرده، افلاطون زیبایی اصیل را درعالم مثل و حقایق معقول پیدا نموده، و ارسطو دربارة زیبایی بیشتر بر عناصر هماهنگ، نظم و اندازة مناسب تاکید  داشته است.

 بزرگترین نظریه پرداز در شناخت و معرفی زیبایی شناسی، افلاطون ( 429 - 347 ق م) است. تقسیم زیبایی به محسوس و معقول از او آغاز می شود و از این نظرمکتب جمال نخستین گام های فکری خود را به او مدیون است. زیرا به زیبایی جسمانی اهمیت داده و آنرا مرتبه ابتدایی زیبایی دانسته که وسیلة ارتقا به زیبایی معقول و مثالی می شود. یکی از نظریه پردازان می گوید:« می توان افلاطون را از بعضی جنبه ها پایه گذار زیبایی شناسی فلسفی دانست، زیرا او مفاهیمی را گسترش داد که، اساس تأملات بعدی در زیبایی شناسی قرار گرفت»[3]

نزدیکترین اندیشه ای که در تاریخ گذشته بشر سراغ داریم و بسیار به مکتب جمال نزدیک است، عقاید افلاطون دربارة زیبایی است « افلاطون می گوید که روح آدمی در عالم مجردات و قبل از آنکه به جهان خاکی هبوط کند، حسن مطلق و حقیقت زیبایی را بی پرده دیده است  و چون در این عالم به زیبایی صوری باز می خورد، زیبایی مطلق را به یاد می آورد. فریفتة جمال می شود و چون مرغ در دام افتاده، می خواهد که آزاد شود و به سوی معشوق پرواز کند. این عشق همان شوق دیدار حق است، اما عشق مجازی چون زیبایی جسمانی ناپایدار است و تنها موجب بقای نوع است، و حال آنکه  عشق  حقیقی مایة ادراک اشراقی و دریافتن زندگی جاوید است و چون انسان به حق واصل شود و به مشاهدة جمال نایل آید و اتحاد عاقل و معقول [4] برایش حاصل شود به کمال دانش می رسد، چنین عشق سودایی است که بر حکیمان عارض می گردد.»[5] همین مطلب نه تنها نخستین قدم در زیبایی شناسی فلسفی محسوب می گردد، بلکه گامی اساسی در نزدیکی به مکتب جمال است.

تعریف های زیبایی را می توان به دو دسته تقسیم نمود: دسته ای در تعریف زیبایی به شعری زیبا و یا جملاتی دل انگیز و خیال آفرین و گاهی آرمانی یا تجربی اکتفا کرده اند. اما دستة دوم بر مبنای فلسفه ای خاص به تعریفی منطقی از زیبایی پرداخته اند. نمونه های هر دو دسته فراوان است. از دستة نخست می توان به «بوالو» اشاره کرد که گفت: هیچ زیبا نیست مگر حقیقت یادکارت که عقیده داشت: زیبا آنستکه به چشک مطبوع آید. در کشور ما نیز می توان به تعریف علینقی وزیری اشاره کرد که می نویسد: « زیبایی، هم آهنگی و شورانگیزی است، یعنی اتحاد و جوشش هم آهنگی با شور انگیزی، زیبایی ، کاملتر است، به نسبت اینکه حواس، عقل و دل متفقاً خوشنود شوند، و میان لذایذ مختلف آن جوشش محرم تری بوجود آورد.»[6]شو پنهاور ( متولد 1788 م) می گوید « تنها زیبایی است که در ما اثر می کند»[7] اما نحوه دیگری از تعریف تحلیلی اینست که « زیبایی عبارت است از جور آمدن و هم آهنگی اعضای متشکله هر کیفیت یا هر شی یا هر جسم، با داشتن سازش با پیرامون و ایجاد تأثیر جاذب و ستایش آور در انسان، در حالی که یا نیروی موهبت و شهود ادبی آن را دریابدذ، یا لطافت ذوق آن را درک کند، یا باریکی فکر و عمق اندیشه و خلاصه عقل، صحت تناسبات و هم آهنگی وم شایستگی هدف را در شیء زیبا تشخیص دهد، یا وسعت تصور، و یا عادت، و یا غریزه جنسی، و یا عوامل ششگانة فوق، با هم آن را به زیبایی بشناسد»[8] افرادی هنر و و زیبایی را مساوی دانسته اند، هربرت رید با انتقاد می گوید: « هر آنچه زیباست هنر است، یا هنر کلا زیباست و هر آنچه زیبا نیست، و زشتی نفی هنر است. این یکی دانستن هنر و زیبایی اساس همة مشکلات ما را درک هنر تشکیل می دهد»[9] نمونه ای از این دسته تعریف ها که با مکتب جمال نیز هماهنگی داشته باشد، نقل می شود:« جاناتان ادوار دز (1703 1758 م) همانند کلریج که تمایزی در قوة تخیل قائل بود، میان صورتهای اصلی و فرعی زیبایی فرق می گذارد. او « زیبایی اصلی» را چنین تعریف می کند: « خرسندی صمیمانة وجود نسبت به موجود» که در الهیات، صفت خدای جمیل شناخته می شود. نه ساکن است نه مادی، بلکه زیبایی بخش است. تعالی و قیومیت خداوند، قدرت دوست داشتن اوست که به صورت زیبایی، دریافت می شود، حلول او، نیز عبارت از حضور بدون واسطة او در هر چیزی است که دارای هستی است. و زیبایی فرعی» یعنی تمامی صورتهای هماهنگی که در طبیعت کشف شده و در اجتماع مورد نوازش قرار گرفته و توسط « حساسیت طبیعت» که عامل ارتباطی آن عاطفه است. تمیز داده می شود»[10]

«توماس هابس می نویسد: «‌زیبایی هنری متضمن خیری آینده  نگر است ( مبادی فلسفه) شفتسبری عقیده دارد: هر چیز زیبا حقیقت دار است ( نامه درباره ی شور و شوق) مونتسکیو در نامه های ایرانی،‌ زیبایی را با مناسبتی که فایده ی بی واسطه و با واسطه دارد، توضیح می دهد. وقتی انسان از مشاهده ی یک شی لذت بی واسطه می برد، در او احساس خوبی پدید می آید، هر گاه نگرش یک موضوع فایده ی با واسطه به همراه داشته باشد، آن احساس زیبا شناختی است. هر در می گوید: هر آنچه زیباست مبتنی بر حقیقت است ( نامه هایی در پیشرفت انسانی) گوته معتقد است: زیبایی تجلی قانون های پوشیده طبیعت است.»[11]

این دسته از تعریف های زیبایی، بیشتر بیان کنندة احساسات، دریافت ها و تجربه های گوینده از زیبایی می باشد، و اگر تعریفی جامع از زیبایی ارائه نمی دهند، اما تا حدودی که توانسته اند به مطلب نزدیک شده اند و جنبه های جالبی از آن را نمایان کرده اند که در تاریخ اندیشه بشر سودمند،‌ ماندگار و کار آمد است. در پایان این بحث دربارة دسته اول از تعریف های زیبایی، بهتر است  یک نمونه دیگر را از صاحبنظری ایرانی نقل کنیم که می گوید: « گوئی زیبایی تابشی غیر مادی است که بر صور خاکی پر تو افکن شده و چون نور مرموزی شور و هیجان و زندگی بخشی دارد. زیبایی ساختمان ذره ای ندارد و یکی از قشرهای کیفی هستی را تشکیل می دهد. صفت خیره کنندة دیگر زیبایی که از می توان به خاصیت شکل انگیزی با شک پذیری تعبیر کرد، این است که معشوق زیبا هزاران هزار شکل بخود می گیرد و از هر دریچه و روزن با ناز و خرام و جلوه ای نو دلربائی می کند و در هر کوچه و بر زن با نامی دیگر دامی دیگر می نهد. زیبا، خیر و حقیقت هر سه وجوه مختلف یک گوهرند.»[12]

دسته دوم از تعریف هایی که درباره زیبایی موجود است،‌ تعریف های برخاسته از فلسفه ای خاص و دیدگاهی علمی و معرفت شناسانه است، که از جایگاهی ویژه بیان گردیده و آن جایگاه باعث گردیده هستی را و از جمله زیبایی را به گونه ای خاص تحلیل نمایند. چنانکه در مطالعة تاریخ فلسفه مشاهده می شود که مکتب های فلسفی و فلاسفة بزرگ را به دسته های جداگانه ای تقسیم کرده اند. بطور مثال شاید شاخه هایی اصلی آنرا، پندار گرایی( ایدئالیسم) در مقابل ماده گرایی ( ماتریالیسم) دانست. و یا عقل گرای ( رایسونالیسم) در مقابل حس گرایی یا تجربه گرایی ( آمپریسیم) را نام برد. این دیدگاههای زیر بنایی در فلسفه،‌ باعث گردیده که از اساس و پایه بین مکتب های فلسفی اختلاف عقیده پیدا شود، از جمله دربارة شناخت و معرفی زیبایی.

از اینجاست که مهمترین اختلاف در تعریف زیبایی پیدا شده است، زیرا اغلب پندار گرایان زیبایی را امری ذهنی و پنداری می دانند، در حالی که ماده گرایان آنرا امری خارجی و عینی تحلیل می کنند. و چون از اساس نگاه آنها به هستی متفاوت بوده نتیجه گیری های آنها نیز تحت تأثیر همان دیدگاه تغییر کرده است. ایمانوئل کانت ( 1724 1804 م) به عنوان یک پندارگرا ( ایدئالیست)، زیبایی را ذهنی می داند و برای زیبایی مستقل از تصور ما هیچ نقشی و وجودی قائل نیست، یعنی زیبایی را نتیجة تصور ما و صفتی متعلق به ذهن و فکر و تصور ما می داند. در حالی که انگلس به عنوان یک ماده گرا ( ماتریالیست)زیبایی را به عنوان جرئی عینی و ذاتی در طبیعت و جزئی ازعمل اجتماعی در انسان ارزیابی می کند. عقل گرایان، به زیبایی عقل اعتقاد دارند و بر آن تکیه می کنند، در حالی که حس گرایان زیبایی حسی را احساس قرار می دهند. در نتیجه این اختلاف در ریشة این اختلاف در ریشه های تفکر فلسفی به تعریف های متفاوتی از زیبایی هم رسیده اند. البته عده ای نیز پیدا شده اند که عقاید هر دو ظرف را به تنهایی کافی و جامع ندانسته و کوشش کرده اند موضعی  میانه اتخاذ کنند مانند شیللر که زیبایی را دو سویه می دانست. اما اغلب این افراد نیز با توجه به مبانی فلسفی خود و تطبیق این نظر با پایه های فکری خویش دچار مشکل شده اند، مگر بر اساس یک فلسفة استوار مانند حافظ شیرازی (فت 792 م) به عنوان یکی از نمایندگان مکتب جمال، که به این دسته تعلق دارد و زیبایی را دو سویه تحلیل می کند و می گوید:

حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ     قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست[13]

در اینجا درک زیبایی را به دو عنصر وابسته دانسته است: 1- قبول خاطر (ذهنی) 2- لطف سخن ( عینی) یعنی قبول خاطر حالت یا استعداد حقیقی می باشد که در مخاطب باید وجود داشته باشد تا به درک زیبایی نایل آید. این قدرت مربوط به جهان خارج و عینی نیست. اما لطف سخن وابسته به گوینده و چگونگی زیبایی عینی و خارجی آنست. پس از گفتة حافظ به این نتیجه می رسیم که زیبایی دو طرف دارد: یکی جنبة ذهنی که در فاعل شناساس است و اگر درک زیبا پسند نباشد،  زیبایی عینی و خارجی هم پیدا و درک نمی شود. دوم جنبة عینی و خارجی که مربوط به اثر و شی زیباست که اگر در خارج از ذهن موضوعی زیبا وجود نداشته باشد. آن وقت آن عنصر ذهنی هم چیزی در اختیار ندارد تا به نام زیبایی آنرا درک کند.

برای درک بهتر این تفاوت، کافی است به مقایسة استدلال یک نفر پندار گرا( ایدئالیست) با یک ماده گرا( ماتریالیست) دربارة زیبایی دقت فرمائید فرید ریش هگل( 1770 1831 م) یک پندار گرا ( ایدئالیست) است دربارة زیبایی هنری نظری جالب می دهد، البته او زیبایی طبیعی را نیز نفی نمی کند. « هگل استدلال می کند که زیبایی هنری زادة روح ذهنی ( سوبژکتیو) است و به همین دلیل نیز از زیبایی طبیعی برتر است. از نظر هگل زیبایی طبیعی زادة روح عینی ( ابژکتیو) است و در مقام مقایسه دانسته می شود ( فلسفه)، و گاه در پیکر شهودی که هنگام به میان آمدنش از مفاهیم نیز سود می جوید (دین) و گاه از راه شهودی که زاده ادراک حسی است( هنر) ضرورت مفهوم زیبایی- که هنرمند یکی از سازندگان آن است- جز این نیست که ابژه ی آن موردی محسوس باشد. هنر همچون زیبایی به مفاهیم کاری ندارد، بل ادراکش اساساً شهودی است و فلسفة، هنر و دین سه لحظه از جلوه های مطلق هستند. هنر یکی کنندة طبیعت و ذهن است. در دانشنامة علوم فلسفی می خوانیم که موضوع خاص زیبایی شناسی فقط زیبایی هنری است. و زیبایی شکل ظهور ایده است. مطلق در زندگی ما، در حجاب چیزهای محسوس پنهان است. در این حضور پنهان، زیبایی است. زیبایی به این اعتبار «جلوة حسی ایده » است چیزی که هگل به آن «ایده آل» می گفت، ایده گاه در پیکر امور حقیقی جلوه می کند، گاه در پیکر زیبایی فهم مورد نخست کار فلسفه است، اما فهم مورد دوم فقط در هنر ممکن است»[14] پندار گرای  دیگر فیخته ( 1761 1814 م) می گوید: « زشتی و زیبائی شی وابسته به دیدگان بیننده است از اینرو زیبائی در جهان وجود ندارد بلکه در روح زیبا جا دارد»[15]

اکنون به گفته های یک ماده گرا (ماتریالیست) دربارة زیبایی توجه فرمائید،« زیبائی شناسی پندارگرا( ایدئالیستی ) همیشه به نحوی از انحاء بر استقلال مطلق زیبایی و بیگانگی کامل آن با دنیای خارج پا فشاری کرده و کوشیده است. « خود پیدایی» آن در انسان را ثابت کند، به عبارت دیگر، زیبایی را صرفاً تجلی جوهر روحانی انسان می داند. در حالی که (از دیدگاه ماده گرایی) تمایل او به طبیعت وابسته است. ما حس زیبایی خود را مدیون کار اجتماعی هستیم.»[16] یا اینکه « زیبایی، در تنوع استثنایی و بیکرانگی تجلیاتش،‌همیشه عینی است. بدین لحاظ، هیچ کس، در هیچ جایی، بدیدن و درک زیبایی، به معنی کلی ، توفیق نیافته است، بلکه فقط تجلی عینی مجرد و تفکیک شده ای از شی زیبا را دیده است.»[17]

کسانی که دارای نظریة ذهنی هستند، عقیده دارند که زیبایی در عالم خارج وجود ندارد بلکه کیفیتی ذهنی است که ذهن انسان در برابر محسوسات در خود بوجود می آورد. بنه دتوکروچه ( 1866 1952 م) در کلیات زیبا شناسی[18] می نویسد: زیبایی یک فعالیت روحی صاحب حس است نه صفت شیء محسوس، پس هنگامیکه بیننده ای در مقابل یک منظر ه بدیع یا اثری هنری شگفت انگیزی خود را سرگشته و شیفته می بیند. باید همانگونه که از اثر و صاحب اثر تحسینی در خور توجه می کند، خود را نیز بستاید و از اینکه توانسته است در خود این فعالیت روحی را به وجود آورد و یا تقویت نماید که قدرت درک و تصور آمیخته با التذاذ روانی را به او بخشیده، سپاسگذار باشد. پس در این نظریه فاعل شناسایی اصل واقع شده است. پس چه با کسی چیزی را زیبا و دیگری زشت بداند. اما نظریه عینی زیبایی را صفت موجودات خارجی دانسته و اصالت را به موارد زیبایی در جهان خارج می دهد، حالا چه کسی پیدا شود آنرا درک کند یا پیدا نشود. در زیبایی آن شی تأثیری ندارد.

بهر حال این دو نظر افراط و تفریط کرده اند، و بزرگان مکتب جمال، که نمونه آن را در نظر حافظ شیرازی دیدیم، زیبایی را وابسته به هر دو عنصر دانسته و نقش عوامل عینی و ذهنی را نادیده نگرفته و هر دو مطلب را در جایگاه خود درک نموده و اصالت هر دو را در محدودة خودشان به رسمیت شناخته اند.

دستگاههای فلسفی دیگر نیز دربارة زیبایی دیدگاههای خاصی دارند که برخی از آنها به مطلب زیبایی و زیبایی شناسی پرداخته اند و برخی از مکتب های فلسفی هنوز به تشریح آن نپرداخته ان، زیرا تاریخ فلسفه نشان می دهد که دستگاههای فلسفی ممکن است مدتها فراموش شوند و یا قرنها درباره آنها سکوت شود و در مقابل برخی دستگاههای فلسفی دیگر به علل اجتماعی یا سیاسی و غیره چنان مورد توجه قرار گیرند که قرنها تاریخ بشر را تحت تاثیر قرار داده و همة جنبه های فلسفی آنها بطور کامل نقد و بررسی شود.

از جملة مکتب های فلسفی که دیدگاه زیباشناسی آن نیز بیان گردیده مکتبلذت گرایی (هدونیم) می باشد. این نظریه که اصالت لذت گفته می شود، در تحلیل زیبایی به لذت بخشی اهمیت می دهد، بزرگان آن معتقدند که هر چه لذت بخش باشد زیبا نیز خواهد بود. از همین طریق زیباشناسی را بر اساس اصالت لذت بررسی می کنند. این نظریه از یونان باستان بطور رسمی آغاز گردیده و در قرن هجدهم در اروپا مورد توجه قرار گرفته است. درنیمه دوم قرن نوزدهم نیز باز رونق گرفته و امروز نیز این مکتب طرفدارانیی دارد. آنها هنر را به عنوان یکی از جلوه های اصلی زیبایی زائیده لذت بخشی آن می دانند. اپیکور که در سال 342 ق . م متولد شده مهمترین متفکر اصالت لذت در یونان باستان است، قبل از او کورنائیان لذت را غایب زندگی دانسته و مانند اپیکور معتقد بودند که « هر موجودی در جستجوی لذت است و نیکبختی در لذت است.»[19] این مکتب بیشتر از جنبة اخلاقی و روانشناسی مورد توجه قرار گرفته است. در زیباشناسی تامس هابز انگلیسی ( 1588 1679 م) را نیز طرفدار این نظریه می دانند، چنانکه استندال و سانتایانا را نیز از آن جمله شمرده اند. ویل دورانت می نویسد: « به قول سانتایاتا زیبایی لذتی است که وجود خارجی یافته است. و استندال بی آنکه خود بداند از هابز پیروی کرده و می گوید: زیبایی وعده لذت است.»[20]

نظریة دیگری که دربارة زیبایی و زیبایی شناسی ابراز شده، نظریه ایست که زیبایی را دارای منشأ حیاتی یا زیستی می داند. فریدریش ویلهلم نیچه ( 1844-1900 م) از بزرگان این عقیده است « نیچه زشت و زیبا را امری بیولوژیکی می داند، هر چیز زیان بخش به حال نوع زشت می نماید. شکررانه برای شیرینیش می خوریم بلکه شیرینی آن در مذاق ما از آن روست که یکی از منابع مهم انرژی ماست. هر شی مفید پس از مدتی لذیذ می گردد. مردم آسیای شرقی ماهی گندیده را دوست دارند زیرا تنها غذای ازت داری است که می توانند به دست بیاورند. زشتی مایة کاهش نشاط و سوء هضم و ناراحتی اعصاب است. شیء زشت ممکن است تهوع آور باشد یا دندان را کند کند یا شاعران را به انقلاب وا دارد.»[21]

این نظریه زیستی (بیولوژیکی ) از طرف مارکسیست ها نیز مورد حمایت قرار گرفته است. نمونة دیگر از معتقدان به این ظریه چارلز داروین ( 1809 1882 م) می باشد که در پنجاه سالگی کتاب منشأ انواع را منتشر ساخت و منشأ تحولی بزرگ گردید. او عقیده دارد، « هنگامی که طاووس نر، پرهای رنگارنگ خود را با حالتی غرود آمیز می گستراند و با خشم و افر به رقبای خود می نگرد، یا زمانی که بلبلی بر علیه رقیبان خود آنقدر به آواز خواندن مشغول می شود که خسته و کوفته نقش زمین می گردد، نمی توان منکر شد که اعمال آنها جلب نظر ماده ها را نکند. بعضی از کبک های نر، حرکاتی مخصوص می کنند که خود رقص است و بدان وسیله نظر ماده های خود ر ا، که به حالت اجتماع شاهد آن حرکات عجیب اند، جلب می کنند. نرهای مرغ ماده را به خود متوجه می سازند. چنانکه دیده می شود جانوران نیز زیبایی و رنگ و آهنگ موسیقی را احساس می کنند»[22]در این دیدگاه احساس زیبایی در ماهیت زیستی موجودات زنده ریشه دارد، لذا داروین زیبایی را به انسان منحصر نمی کند و در کتاب مهم خود بیان می دارد که زیبایی طبیعت از دورانهای کهن، برای ارضای احساسات انسان آفریده نشده و زیبائیها قبل از پیدایش انسان به ظهور رسیده اند. داروین هم با ارائه انتخاب طبیعی و بقای اصلح و مطالعات زیستی ( بیولوژیکی) قصد دارد زیبایی و زیبایی شناسی را در این مراحل تکاملی جای دهد.

نظریة دیگر را بایستی عشق گرایی بنامیم، زیرا این دسته عشق را منشأ زیبایی می دانند و اعتقاد دارند که در اثر شدت علاقه ای که به چیزی یا کسی پیدا می کنیم، آنرا زیبا می دانیم. یعنی این خواست درونی و عشق و علاقة ماست که زیبایی را می آفریند. در این باره می خوانیم: « هر دون کیشوتی محبوب خود، دولثینثا، را زیباترین زن می داند و وابستگی زیبایی را به عشق از اینجا می توان شناخت. که مظاهر زیبایی، در نوع انسانی، همان اندامهایی است در تن او که اعضای ثانویه جنسی به شمار می آیند و به هنگام بلوغ بر اثر فعالیت هورمونهای جنسی شکل می گیرند»[23] این نظریه از یک سو به عقاید فروید نزدیک می شود و از طرفی به پندار گرایان ( ایدئالیست ها) نیز شباهت دارد. این نظر عکس عقیدة مکتب جمال را دارد. زیرا در مکتب جمال این زیبایی است که عشق را بوجود می آورد. ویل دورانت در همین کتاب خود را طرفدار نظریة عشق گرایی دانسته و اعتقاد دارد که عشق باعث پیدایش زیبایی می شود.

برخی نظریه افلاطون را در ردیف پندارگراها ( ایدئالیست ها) می گذراند و برخی برای او مکتبی جداگانه در زیبایی شناسی قائل هستند. دلیل اصلی آنها نظریة خاص مثالی اوست که زیبایی حقیقی را در عالم مثال می داند و هر چیزی به اندازه ای که از آن زیبایی مثالی بهره داشته باشد، زیباست. او این زیبایی حقیقی و مثالی را از انواع کلیات معقول می داند که این جهان مادی سایه و نمودی از آن حقیقت است. از این نظر می توان به هر دو دسته حق داد که دیدگاه برجستة افلاطون را نتوانند در چهار چوبی ویژه بگنجانند. چه بسا وسعت و عمق اندیشة افلاطون باعث شده که بعد از قرنهای متمادی هنوز به عنوان زنده ترین فیلسوف در جهان مطرح باشد. خود او در مکالمة فیدون عقیده اش را دربارة زیبایی چنین شرح می دهد،« اگر کسی به من بگوید سبب زیبایی فلان چیز تندی رنگها یا تناسب اعضاء یا مانند این امور است باور ندارم و آنرا جز مایة تشویق ذهن نمی گیرم، آنچه او را زیبا ساخته است، همانا حلول زیبایی در اوست. هر چه زیباست بواسطة وجود زیبایی است و تا وقتی که این اصل را در دست دارم می دانم که به خطا نمی روم.»[24]

به همین ترتیب دیدگاههای دیگری را نیز در مکتب های فلسفی، می توان جستجو نمود که با نگاهی خاص به تحلیل زیبایی پرداخته اند. اما این مطلب خود نیاز به تحقیقی جداگانه دارد که امید است در وقت دیگری بدان پرداخته شود. در اینجا به نقل نمونه هایی از نظریه ها اکتفا شد. چنانکه مشاهده شده فیلسوفانی که به مکتبی خاص و دستگاهی در فلسفه معتقد بوده اند، ناچار از زیبایی نیز تلقی خاص متناسب با آن داشته اند، اما اگر از دیدگاهی کلی تر به مسئله نگاه کنیم، همه آنها برای زیبایی اهمیتی ویژه قائل شده اند: بطور نمونه فریدریش ویلهلم یوزف فن شلین ( 1775 1854م) در مقالة « درباره مذهب هنر» می نویسد: « من به این یقین رسیده ام که بالاترین کنش خرد، که بر تمامی ایده ها حکومت می کند، کنش زیبایی شناسانه است، حقیقت و نیکی جز در زیبایی دست یافتنی نیستند»[25] از اینجاست کهبه مکتب جمال در عرفان اسلامی نزدیک شده اند.

اختلاف در تعریف زیباییی در این حد و در مبادی فلسفی محدود نشده و دستة دوم با اختلاف های دیگری نیز مواجه بوده اند. در این دسته گروهی بر اساس رشتة علمی و تخصصی خود به جهان نگریسته و زیبایی را نیز متناسب با آن معنی و تعریف کرده اند. بطور مثال مکتب روانشناسی که زیبایی را مربوط به روح انسان دانسته و آنرا یک نیاز روحی و روانی تحلیل نموده اند. از نظر آنها در زیبایی، خوشی ها و رنج ها، میل ها و اضطراب ها، افکار و تصورات، آرزوها و اشتیاق ها نقش اساسی دارند و تا آنجا که زیبایی شناسی را جزئی از روان شناسی می دانند. بهترین نمونة این مکتب زیگموند فروید (1856-1939 م) می باشد کا روان انسان را دارای دو سائقه تحلیل می کرد، یکی اروس[26]یا شور حیات و دیگری تاناتوس[27] یا شور مرگ، لذا انسان موجودی دو بعدی است، یکی شور زندگی و صیانت ذات و دیگری شور مرگ و بی نظمی و پریشانی. ( البته این جنگ بین مهر و کین از ایران باستان و مذهب مهر پرستی آغاز شده و در یونان بصورت عقاید امپد و کل در قرن پنجم قبل ازمیلاد انعکاس یافته و در دوره ای از عقاید زرتشتی نیز دیده می شود.)

از نظر فروید ادامه حیات بوسیلة اروس با دو عمل تغذیه و آمیزش جنسی است. همة زیبائیها از نظر او زائیده غلبة اروس بر تاناتوس می باشد. مهمترین نیروی اروس همانا لیبیدو یا نیروی جنسی است که عشق را در بر می گیرد و شامل عشق به خود و به هر معشوقی می شود. حتی عشق های معنوی، اختراعات، نوآوری های هنری و عشق های زمینی و آسمانی را زائیده لیبیدو می داند. ( در عرفان اسلامی معادل لیبید و همان شهوت است که در تکاپوی اطفای شهوات و کامجویی های مادی است) از نظر فروید، انسان از لحظة تولد کامجو و لذت پرست و بدنبال ارضای تمایلات خود می باشد، اما هر چه به سنین بالاتر می رسد کامجوئی هایش متنوع تر و پیچیده تر می گردد. اما اگر  لی بیدو دچار موانع خارجی شود منحرف گردیده و دچار انحراف روانی می گردد که عشق به همجنس، خود آزاری (مازوشیم)، آزار دوستی( سادیسم) خود نمایی، حتی بت پرستی و غیره از انواع آنست.[28] 

مکتب دیگر جامعه شناسی است که زیبایی را مربوط به ساخته های هنری و محصول زندگی اجتماعی انسان می داند. از نظر این مکتب آنچه در زیبایی نقش اساسی را یافا می کند عبارتست از آداب و رسوم، عادات و سازمانهای اجتماعی، تا آنجا که از نظر نژادهای مختلف و محیط های جغرافیایی متفاوت، معنای زیبایی نیز تفاوت می یابد.

برخی در تعریف زیبایی به ریشه هایی پرداخته اند که پاسخ قانع کننده ای را نیز به دست نمی دهد. یکی از صاحبنظران می گوید: مبدأ زیبایی در جهان، روح است، حال باید دید منشأ و مبدأ زیبایی روح چیست یا کیست؟ شناسایی مبدأ زیبایی روح مشکل و پیچیده است. صراحتاً بای گفت نتیجة تتبعات و تحقیقات هر قدر وسیع و هر چند عمیق بوده، متأسفانه همواره معادل است با هیچ و یا اندکی بالاتر از آن.»[29]و یا پیتراسمیت که زیبایی را به دو بخش ظاهری و سطحی، باطنی و عمیق تقسیم کرده و هر دو را در حالت تغییر می داند. می گوید: « امواج بزرگتری که عمل کنندة امواج بالایی هستند نمایانگر سبکها در دوره های مختلف فرهنگی و در زیر تمامی این امواج ارزشهای بنیادی زیبا شناختی هستند که به آرامش در تغییر هستند.»[30] این عقیده نیز هیچ ثبات و اساسی را برای زیبایی بجا نمی گذارد. بلکه آنرا در تغییر و حرکت دائمی تصویر می کند.

چنین تحلیل هایی هرگز به روشنی مطلب نمی انجامد. چه بسا موجب ناامیدی در ادامة موضوع گردد، چون زیبایی با بسیاری از مفاهیم اساسی رابطة مستقیم دارد، پس سزاوار است که بطور ریشه ای از آن بحث شود. بی شک،ط زیبایی» با « لذت» ارتباطی نزدیک دارد، تا آنجا که دیدیم برخی آنها را یکی دانستند. در حالی که درک و دریافت زیبایی موجب «لذت» می شود و بر اساس مکتب جمال، زیبایی علت بوجودآمدن همه چیز است. برخی با « مطلوبیت» و «ارزشمندی» به تحلیل زیبایی پرداخته اند، در حالی که این دو نیز در سیر طبیعی خود زائیدة زیبایی هستند، اما در زندگی مادی و معنوی انسان حتی به مسیری جدای از زیبایی نیز می رسند. چنانکه « تعجب و شگفتی» نیز همین سرنوشت را دارد. یعنی چه بسا شگفتی و تعجب ناشی از جهل باشد چنانکه گفته اند: عندالعلم بالاسباب یرتفع الاعجاب.

در پایان بحث دربارة زیبایی، لازم است اشاره ای به ارتباط بحث زیبایی با مکتب عرفانی جمال داشته باشیم، تا انگیزة این بررسی روشن تر گردد.« زیبایی» مهمترین عامل پیوند انسان با عرفان و گرایش بسوی تعالی است. « آن گونه که با زیبایی می توان به سرعت رو به جمال الهی پیش رفت، با اصول قانونی نمی توان به مهندس کل هستی رسید. تأثیر زیبایی در زندگی انسان این است که می توان از آن میای بری برای رسیدن به جمال الهی سود جست. روح انسان ذاتاً کیفیت طلب و جمال طلب است، و زیبایی، فراتر از تفسیرهای کوچک وبزرگ، در مسیر زندگی آشیانه می کند تا انسان به کمال نزدیک شده، و در جاذبه کمال ربوبی قرار گیرد. حتی می توان ادعا کرد که مسئله زیبایی، رازدارتر، مرموزتر، و اسرار آمیز تر از قانونمندی جهان هستی است. زیبایی عالی ترین نماد کیفیت ها است و یکی از پهناورترین عرصه ها را برای ارائه کیفیت فراهم می کند. روح کیفیت طلب با توجه و شناخت زیبایی ها شدیداً ارضاء می شود، تا آنجا که زیبایی، حتی می تواند به عنوان تنها انگیزه برای حیات انسانها خود نمایی کند. اولین عامل اساسی که انسان را وادار به زیبایابی می کند، همانه درک زیبایی، فطرت یا استعداد زیبایابی است که با کیفیت های مختلف وجود دارد و این استعداد در نهاد انسان است، به عبارت دیگر،زیبایی امری فطری، غریزی و نهایتاً امری روحی است.»[31]

در کتاب فصول فی علم الجمال که بیشتر به فلسفة هنر پرداخته، تعریف زیبایی را بسیار وسیعتر از آنچه تاکنون گفتیم، دانسته است و می آورد که: « فرقی بین آنچه زیباستبا آنچه سودمند می باشد، نیست، آنچه زیباست یا لذیذ، یا روح بخش، یا لطیف، یا خوب و یا شریف است . پس همة این معانی با هم ارتباط دارند و در احکام زیبایی شناسی وارد می شوند. ممکن است چیزی زیبا، لذیذ و سودمند نیز باشد. بطور مثال رنگ سبز را زیبا توصیف می کنیم و آن رنگ را آرامش بخش اعصاب می یابیم و یا یک میز را زیبا می دانیم چون راحت و سودمند است.»[32] اگر یا تعریف ها کمکی به شناخت منطقی زیبایی نکنند، وسعت معانی آنرا نشان می دهند. و در مکتب جمال وشعت زیبایی از همة اینها فراتر می رود و تمامی هستی بلکه علت پیدایش هستی را نیز در بر می گیرد.

« عارفان می گویند: انسان می تواند به مقامی برسد که همه چیز را زیبا ببیند. شخص عارف می تواند روح و ضمیر خود را چنان سامان دهد که از هیچ چیز زشتی نیابد. در واقع یکی ازا اکتشافات مهم عارفان همین بود که می توان همة جهان را یکسره زیبا دید. هنگامی که این چشم زیبا بین در دل انسان گشوده شود، نسبت آدمی به جهان یکسره متفاوت خواهد شد.»[33]یعنی جنبة دیگر دیدگاه عارفانه اینست که زشتی و زیبایی امری نسبی هستند. از یک سو وابسته به درک و شعور انسان بوده و از سوی دیگر اشیاء و امر واقعی نیز دارای،‌عناصری از زشتی و زیبایی، زیان آور و سود بخش. ملایم طبع انسان و مخالف طبع انسان هستند. جنبه دیگر درس مکتب جمال اینست که اخلاق هم زائیده زیبایی است یعنی فاعلی که کاری را زیبا و خوب تشخیث بدهد و آنرا انجام بدهد آنرا اخلاقی می دانیم. البته عرفان فوق اخلاق است یعنی اخلاق برتر زائیده زیبایی است. جنبة دیگر این مکتب نیز آنست که الهیات نیز زائیده زیبایی است یعنی بهترین راه شناسایی وتعلیم خدا شناسی از راه زیبایی و جمال الهی است و همینطور جنبه های دیگر.دانسته و عده ای دیگر آنرا فلسفة زیبایی فهمیده اند، در هر حال این دو دیدگاه از هم فاصله زیادی ندارند، دایره المعارف آمریکانا، زیبایی شناسی را چنین تعریف می کند:« علم شناخت زیبایی و هنر»[34] سپس زیبایی شناسی را از سه دیدگاه قابل بررسی دانسته است: دیدگاه علمی،‌ دیدگاه تاریخی و دیدگاه فنی ( سیستماتیک) و بیشتر به توضیح تاریخی آن پرداخته که چندان روشنگر نیست.

اگوست کنت (1789 1857م) که به تقسیم بندی علوم به شیوة جدید اقدام نمود، زیبایی شناسی را جزء فلسفه قرار داده است، او فلسفه را شامل چهار مطلب می داند: روانشناسی، منطق، اخلاق و زیبایی شناسی، که آنرا شامل مطالعة زیبایی، هنرها و انواع هنرها می داند. فلاسفة بزرگ دیگری را نیز می شناسیم که زیبایی شناسی ار از ارکان فلسفه دانسته اند. بهر حال بهتر است در ابتدا به تعریف شناسی از نظر چند صاحبنظر بپردازیم تا مطلب روشن تر گردد.

هربرت مارکوزه می نویسد: « زیبای شناسی، از نظام فلسفی خاصی سخن می گوید که کارش کاوش در معنای جمال و شناخت زیر و بم های این پدیده است. زیباشناسی به عنوان نظامی در زمینه علم و فلسفه تا میانه قرن هجدهم جایگاه مشخصی نداشت.

 تا الکساندربومگارتن این واژه را به معنای جدید آن تثبیت کرد و آن را از علم مربوط به حواس به علم مربوط به زیبای و هنر منتقل کرد.»[35]مارکوزه بیشتر به تئورهای مارکسیستی علاقه داشته و بدانها پرداخته، اما علاقة بسیاری به زیبایی شناسی نشان داده است. بر این اساس می گوید: « سر منشأ نظریه زیباشناسی جدید را باید نظیر هر جریان و مشرب دیگر در هگل دید. پس از او از یک طرف در نحلة فکری فلاسفه اگزیستانس یا وجودی ( کی یرکه گور، هایدگر، سارتر، یا سپرس و..) و از سوی دیگر در مشرب فکری مارکسیستها، در اندیشه های لوکاچ و اعضای مکتب فرانکفورت. بنابراین قطع نظر از آرای تحققی مسلکان ( پوزیتیویستهای منطقی) در باب زیباشناسی، که آن را صرفاً در متن ساختمان زبان و شیوه کاربرد کلمات و ساخت گزاره و میزان تحقق پذیری (Vcrification)  و اعتبار منطقی گزاره می سنجد، جریان اصلی اندیشه زیبا شناسی جدید را هنوز دو مشرب اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم به پیش می برند.»[36]

این دیدگاه قابل انتقاد به نظر می رسد. اما نقد همة دیدگهها در این مختصر نمی گنجد، از طرفی مطالعة چندانی دربارة زیبایی شناسی معاصر انجام نشده است. در ایران نیز تحلیل هایی انجام شده از جمله اندیشمند معاصر بابک احمدی که می نویسد: « اصطلاح زیبایی شناسی در نیمه دوم سده ی هجدهم در روزگار روشنگری پدید آمد. تاریخ اندیشه و خرد ورزی فلسفی در مورد زیبایی از آغاز رنسانس سده ی هجدهم پیشرفتی جدید را نشان نمی دهد. در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه ای فلسفی لالاند که به سال 1926 منتشر شد، زیبایی شناسی به دو معنا تعریف شده است. « 1- هر آنچه منش زیبایی را تعریف کند. 2- علمی که موضوعش داوری و ارائه ی حکم باشد دربارة تفاوت میان زیبا و زشت» سپس از دو گونه ی زیباشناسی کلی یا نظری، و خاص یا عملی یاد شده که نخستین باید دریابد که کدام منش یا صفات در تمای ابژه ها وجود دارند که موجب احساس زیبایی شناسانه می شوند، و دومی شکل های متفاوت هنری را بررسی می کند.»[37] و سپس ادامه می دهد که « در فرهنگ زبان فلسفی فولکیه زیباشناسی: « دانش اثباتی که موضوعش زیبایی هنری باشد، مترادف با فلسفه ی هنر آمده است،‌اما این باین نا دقیق است. فلسفه هنر دانشی اثباتی نیست، بل هر گونه اندیشه ی فلسفی در مورد هنر است، و این با دانش اثباتی تفاوت بسیار دارد. شاید بهتر باشد بگوییم موضوع زیبایی شناسی داوری و ارائه ی حکم در باره ی زشت و زیباست، و در انجام این کار می تواند از قلمرو بحث فلسفی بیرون رود، اما فلسفهی هنر که در این قلمرو باقی می ماند، موضوعی به مراتب گسترده تر دارد و فقط به تمایز زشت و زیبا و اساساً فقط به مساله ی زیبایی نمی اندیشد.»[38]

هگل در کتابی جداگانه به زیبایی شناسی پرداخته و در آنجا تعریفی نیز ارائه داده است: « زیبای شناسی( استتیک) به معنای دقیق کلمه علم به محسوس، یا دانش دریافت حسی است. با اصطلاح زیبایی هنر، عملاً زیبایی طبیعت مستثنی می شود. زیبایی هنر از  زیبایی طبیعت ولاتر است، چه زیبایی هنر آفریده ی روح و باز آفرینی زیبایی است. و به حکم آنکه روح و پرداخته هایش از طبیعت  پدیده های آن برترند، به همان اعتبار نیز زیبایی هنر از زیبایی طبیعت والاتر است.»[39]

بحث قبلی که دربارة زیبایی آوردیم، در ارتباط مستقیم با زیبایی شناسی نیز می باشد، یعنی  همة کوششهایی که در تعریف زیبایی انجام شده به نوعی بخشی از بحث زیبایی شناسی نیز بود. در فلسفة معاصر شاهد راهگشایی و راه یابی های جدیدی  در این باره هستیم، این نوید را می دهد که در آینده شاهد دیدگاههای نوینی در زیبایی شناسی باشیم. یکی از این راهگشایی ها رامارتین هیدگر( 1889-1876 م) انجام داده است. او در مورد هستی به مطالعة جدی پرداخته و در اثر مهم خود« هستی و زمان» راههای نوینی را به سوی آینده گشوده است. اگر چه مسئله اصلی برای او معنای هستی از راه تحلیل هستی انسان بود، اما این موضوع بنیادی تمامی عرصه های فرهنگی را در بر می گیرد. عقاید او سرچشمه تحولی در فلسفة معاصر شده که تا کنون نتایج ارزشمندی از آن را مشاهده کرده ایم و به نظر می رسد که این حرکت گامهایی اساسی به سوی مکتب جمال در عرفان اسلامی نیز بوده است. زیرا سوال اساسی هیدگر که دربارة هستی هستی باشد، یکی از موضوعات اساسی مکتب جمال نیز می باشد و در آن پاسخ بسیار مناسبی گرفته است.« مارتین هیدگر زیبایی شناسی را به معنایی که از سده ی هجدهم به این سو بکار رفته مردود دانست، و از زاویه های یکسر نو به مسأله اثر هنری توجه کرد، همانطور که به کل فلسفه از منظر تازه ای نگریست. به گمان هیدگر زیبایی شناسی در پاسخ به پرسش های بنیادینی که اثر هنری بر می انگیزد ناتوان است، و دلیل آن را باید در وابستگی اش به سنت متافیزیک جستجو کرد. در حالی که آن آثار هنری ای که شایسته ی این عنوان هستند، به آن سنت ربطی ندارند. پرسش اصلی در تمامی آثار مارتین هیدگر این است: هستی هستی یعنی چه؟ یکی از کارهای بزرگ هیدگر نمایش ناتوانی هستی شناسی فلسفی است در پاسخ دادن به همین پرسش به ظاهر ساده، کتاب هستی و زمان در حکم گسست هیدگر از پدیدار شناسی ادموند هوسرل، و بنیان پدیدار شناسی هرمنوتیک است که خود هیدگر « هستی شناسی بنیادین» می خواند.»[40]

فلسفة اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم که هیدگر هم یکی از بزرگان آن محسوب می شود، دارای دیدگاهی خاص در زیبایی شناسی است که عنصر مشترک در این فلسفه بحث از وجود می باشد. اما عناصری در اصالت وجود دیده می شود که در زیبایی شناسی آن تأثیر مستقیم دارد مانند اضطراب، مرگ، پرتاب شدگی، زمان و از خود بیگانگی. بخصوص مفهوم از خود بیگانگی که در اندیشه هکل و مارکس جای ویژه داشت، در اصالت وجود به شکلی عمیق مطرح می شود. که در بحث هنری و زیبایی شناسی انعکاس پیدا می کند. این از خود بیگانگی (alienation)   در اصل به معنای غریب بودن می باشد، اما در سطحی دیگر نشان می دهد که ما انسانها خودمان را در خویشتن  غیر شخصی و اجتماعیمان گم می کنیم.

یعنی هر کدام از ما یک نقش اجتماعی داریم که آن نقش باعث می گردد که از خود اصلی مان بیگانه کردیم. و در این میان فن آوری ( تکنولوژی) نقش تاریخی و اساسی دارد. این چند بحث محوری اساس تفکر اصالت وجودی ها را دربارة زیبایی شناسی نیز تشکیل می دهد. اما جالب اینست که این عقاید به اصول مکتب جمال بسیار نزدیک است. همانطور که هیدگر متافیزیک را نقد می کرد، در عرفان اسلامی نیز ناتوانی فلسفه ها در دسترسی به حقایق هستی مورد بحث قرار می گیرد و در مکتب جمال متافیزیک و حتی دین شناسی گذشته به نقد کشیده می شود و نگاهی نو ارائه می دهد. این از خود بیگانگی و غریب بودن به شکل دیگری در عرفان و مکتب جمال وجود دارد و اینکه از نیستان آنها را بریده اند شکایت دارند. و عناصر مشترک دیگری که در این مختصر نمی گنجد، اما در نتایج زیبایی شناسی هر دو تأثیر مشابهی گذاشته است. در فلسفة معاصر شاهد نظریه راهگشای دیگری هستیم که هنوز در ابتدای راه پرداخت اندیشه های خویش است. فلسفة هرمنوتیک در زیبایی شناسی نیز راههای نوینی را گشوده است. برخی آنرا به هرمنوتیک رمانتیک و هرمنوتیک مدرن تقسیم کرده اند. بهر حال شلایر ماخر با تأویل فنی خود مسیری را آغاز کرد که با دیلتای و نیت مؤلف به ترقی رسید و با کتاب حقیقت و روش از هانس گئورگ گادامر به اوج خود رسید.

بحث درباره دریافت معنای هرمتن و نقش مخاطب و سطح فکری او در درک معنا و دسترسی یا عدم دسترسی به معنا بالاخره منجر به زیباشناسی ویژه ای گردید. بابک احمدی در این باره می نویسد: « گادامر دیدگاه محافظ کارانه ی کسانی را که هنر مدرن را ناتوان از بیان روح دوران می دانند به باد نقادی می گیرد، و نشان می دهد که اگر این هنر به معنای آشنای واژه برای این افراد زیبا نیست، از این روست که دنیا دیگر زیبا نیست،  وبی طرف و ابژکتیو شده است دنیاست که با سوبژکتیویته سر جنگ دارد.اعتبار هنر مدرن در این است که زمینه ی تاریخی، اجتماعی و فکری- دینی حل نمی شود....یکی از مقاله های مهمی که گادامر در زمینه ی زیبا شناسی نوشته است به سال 1964 با عنوان « زیبایی شناسی و هرمنوتیک» منتشر شد. در نخستین سطرهای این مقاله می خوانیم:« اگر مار رسال هرمنوتیک را ایجاد پلی میان فاصله های شخصی و تاریخی بینا ذهنی بدانیم، آنگاه تجربه ی هنری یکسر خارج از این قلمرو قرار خواهد گرفت. زیرا از میان تمامی چیزهایی که رویاروی ما در طبیعت و تاریخ قرار می گیرند،‌ اثر هنری است که با ما به صریح ترین شکل حرف می زند....هرمنوتیک مدرن سرانجام به این نکته می رسد که زیبایی شناسی نمی تواند امیدی به تسخیر و شناخت اثر هنری داشته باشد. مگر ابژه ها را در حضور هرمنوتیکی آنها پیش کشد، و بشناسد. هنرمدرن نشان می دهد که ابژه ها قابل شناخت نیستند. تاویل رابطه ای میان مخاطب و اثر می سازد. اثر هنری چشم انتظار تأویل نشسته است. اما معمای آن باقی خواهد ماند. در هنر نیز حرف آخر بی معناست.»[41]

هرمنوتیک از واژه ها و جهانی که آنها می سازند ترکیبی برای تاویل کننده بوجود می آورد. با این تفسیر هرمنوتیکی مناسبات و روابط ما را با جه

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد فلسفه زیبایی شناسی