اختصاصی از
سورنا فایل گزارش کارآموزی رشته تربیت مربی پیش از دبستان مرکز پیش دبستانی بهاران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
دانلود گزارش کارآموزی رشته تربیت مربی پیش از دبستان مرکز پیش دبستانی بهاران بافرمت ورد وقابل ویرایش تعدادصفحات 34
گزارش کارآموزی آماده,دانلود کارآموزی,گزارش کارآموزی,گزارش کارورزی
این پروژه کارآموزی بسیار دقیق و کامل طراحی شده و جهت ارائه واحد درسی کارآموزی میباشد
نوع فعالیت:اجرای مستقل تدریس عاشورا
وقتی نزدیک مهد شدم به دیواری رسیدم پر از نقاشی , هرچه نزدیک تر می شدم جان تازه ای در پاهایم احساس می کردم. سایه های کوچکی که دنبال هم می دویدند و من مشتاق تا این سایه ها را ببینم نوازششان کنم و پشت پرچین های کوچک کلاسهایشان برایشان از زندگی بگویم از زندگی که فرداها باید با ورود آن حقایق وجودی خود را آشکار کنند و تلاش برای ساختن افقی روشن. وارد مهد کودک بهاران شدم. مهد بسیار شاد و سرسبز در اطراف حیاط چرخ و فلک و سرسره و تاب و ... به چشم می خورد. وارد سالن شدم و با خانم بهارلو(مدیر مهد بهاران) و معاون ایشان(خانم داقستانی)آشنا شدم. قرار شد طبق نظر ایشان من به کلاس گل یاسمن بروم. مربی این کلاس خانم زاهدی راد بودند با ایشان و کودکان آشنا شدم و توانستم یک ارتباط دو جانبه خوبی با دلهای کوچک کودکان برقرار سازم و بعد از لحظاتی مربی از من خواستند که با کودکان بازی کنم و من نیز یک مسابقه بپا نیفته را بین کودکان اجرا کردم و سپس از مربی مربوطه خواستم تا اجرای طرح درس عاشورا را مستقلاً به من واگذار کنند که ایشان نیز موافقت کردند . هدف من از این طرح درس این بود که کودکان با شخصیت والای امام حسین(ع) آشنا شوند و با نحوة زندگی و به شهادت رسیدن آن بزرگوار آشنا شوند و اینکه امام حسین(ع) امام چندم ماشیعیان هستند و... را بفهمند .. که خوشبختانه تا حدود زیادی از پس این کار برآمدم و در بعضی از موارد نیز مربی برای تکمیل کردن مفاهیم من مرا در این امر یاری می کردند بعد از استراحت کوتاهی ایده ای دادم که تصویر پرچم بیرق را بکشند که خودم تمامی آنها را کشیدم و در داخل پرچم نیز نام مبارک امام حسین (ع) را با شمع نوشتم و سپس پرچمها را به دست کودکان دادیم تا داخل پرچم را با گواش سبز رنگ آمیزی کنند که یا حسین بصورت برجسته به چشم می خورد که مربی کلاس از این ایده من نیز استقبال کردند.(درضمائم تصویر شماره 1)در پایان نیز به اتفاق کودکان چند بازی انجام دادیم و سپس داستان شنل قرمزی را بیان کردم. گل نرگس, تاریخ 15/11/85 نوع فعالیت : اجرای تدریس مستقل چراغ راهنمایی ابتدا برای طرح درس چراغ راهنمایی دایره هایی با سه رنگ سبز, زرد , قرمز به تعداد کودکان برش زدم تا برای ساعت بعد آماده تدریس شوم. سپس داشتان شنل قرمزی را تعریف کردم و بعد از آن چند بازی برای سرگرم کردن کودکان از قبیل دستمال بازی, بپا نیفته و مسابقه ماست خوری که بین کودکان گذاشتیم و به آنها با عنوان جایزه یک برچسب می دادیم. ساعت 10 تدریس خود را رائه دادم که کودکان را به اتاق فیلم بردم و از آنها خواستم که با لگوها به کمک همدیگر یک چهارراه درست کنید و سپس چراغ راهنمایی مهد را که چراغهای آن روشن و خاموش می شدند را وسط چهارراه گذاشتم یکی از کودکان را در نقش پلیس و دیگر کودکان در نقش عابر پیاده و ماشین ها گذاشتم. در حین تدریس کودکان هم بازی کردند و هم با رنگ های چراغ راهنمایی آشنا شدند هدف من این بود که کودکان با قوانین راهنمایی تا حدودی آشنا شوند. مفاهیم اجتماعی را درک کنند که خوشبختانه تا حدود زیادی توانستم این کار را به خوبی انجام دهم و بعد نیز یک شعر در این مورد برای کودکان خواندم و آنها نیز هر کدام با یک آلت موسیقی که قبلاً خود از روی میز برداشته بودند روی میز آهنگی می نواختند که این کار قابل توجه مربی نیز واقع شد چون کودکان با شور و هیجان خاصی به شعر خوانده شده گوش می دادند تا آهنگ را درست بنوازند (این یکی از کارهایی بود که در سرکلاس خانم ثابت ایمانی اجرا شده بود و من نیز طبق آن در کلاس این کار را ارائه دادم که کودکان از آن استقبال خیلی خوبی داشتند) و چند بار این کار ادامه یافت تا کودکان حدود زیادی از این آهنگ را آموختند و سپس آن دایره هایی که قبلاً بریده شده بود را به کودکان دادم و آنها دایره ها را روی چراغ راهنمایی که کشیده بودم چسباندند. سپس بعد از استراحت کوتاهی من با کودکان شروع به صندلی بازی کردیم که کودکان از این بازی لذت بردند. گل یاسمن , تاریخ 18/11/85 نوع فعالیت : کلاس داری بصورت مستقل گروه سنی 5-4 سال به علت نبودن معلم مربوطه کلاس کاملاً در اختیار من بود من نیز از این فرصت استفاده کردم تا کار خودم را محک بزنم – کمی با کودکان بازی های متنوعی از قبیل گرگم و گله می برم- چشم بزار – تخم مرغ گندیده – آدم برفی – گرگم به هوا و... بازی کردم تا ساعت 5/8 که عده زیادی از کودکان وارد کلاس شدند . چند تا از شعرهای کودکان را به نحوی که در کلاس درس آموخته بودم به صورت تک خوان خواندم و سپس با نوار خواندم و کودکان نیز گوش دادند و چند دستک که قبلاً به کلاس آورده بودم را به چند تا از کودکان دادم و به کودکان دیگر نیز چند تا لگو , قرار شد بعضی از کودکان دست بزنند و چند نفر دیگر هم روی میز بزنند (البته به انتخاب خود کودکان)دلم می خواست بتوانم بفهم که کودکان از چنین کلاسی راضی هستند یا نه – که در همان لحظه نور عشق امید کودکان را در چشمان آنها خواندم , چند شعر را به همکاری کودکان خواندم و سپس ساعت 9 کودکان را برای صرف صبحانه آماده کردم حدود نیم ساعت بچه ها مشغول صبحانه خوردن بودند و من نیز برای آنها داستانهای که ذهنی برای آنها بیان می کردم را اجرا کردم به صورت نمایش عروسکی که این نمایش ها در مورد خوردن صبحانه بود در همین حال کودکی توجه مرا به خود جلب کرد . کودکی به نام امیر محمد اصلاً توجهی به خوردن غذا نداشت و هر یک لقمه ای که می خورد شاید حدود 5 دقیفه در دهان خود آن را نگه می داشت و این کار او ادامه داشت تا زنگ آخر ولی بازهم تمام نمی شد و مربی مجبور بود بقیه غذای او را به سطل زباله بیندازد. من نیز آن روز واقعاً احساس کردم. که یک مسئولیت خطیر به عهده من است. از آن روز به بعد به خودم قول دادم تا بتوانم هر دفعه یکی از مشکلات آنها را حل کنم (به قول استاد بلوکی کودکان در مدرسه زبان – قرآن – نوشتن را می آموزند ولی در کودکستان است که باید مشکلات کلامی و غیر کلامی آنها برطرف شود). با اکتفا به این کلام کار خود را شروع کردم. علت غذا خوردن امیر محمد را از کمک مربی پرسیدم و گفتند که باید غذا را به زور به او بدهید در غیر اینصورت او غذا نمی خورد و هر غذایی را نخورد به سطل آشغال می اندازیم چون غذا ها را نباید به خانه هایشان ببرند. شروع به خواندن داستان کردم و در حین داستان خواندن یک قاچ میوه به او می دادم و داستان را می خواندم تقریباً ساعت 10 بود که صبحانه امیر محمد تمام شد و همان لحظه به خاطر تمام کردن کودک به او یک جایزه کوچک دادم که او خیلی خوشحال شد بعد از صرف صبحانه و جمع کردن غذاها یکی یکی کودکان را برای شستن دست و صورت همراهی کردم و بعد نیز بازی کشیدن و برداشتن را با کودکان انجام دادم طبق عکس روبرو -وبازی دروازه پاها را اجرا کردم طبق عکس روبرو -یا طرز راه رفتن حیواناتی مثل اردک – جوجه – ببر – خرس و غیره را برای کودکان آموزش دادم و سپس از آنها خواستم تا مثل آن حیوان راه بروند و صدای آن را در آورند طبق تصویر روبرو. و چند نوع از این قبیل بازیها, سپس موزیکی برای کودکان پخش کردم و آنها نیز رقصیدند . سپس صندلی بازی کردند, معلم زبان آمدند ایشان برای درک مفهوم کلمات با کودکان بازی می کردند, کلماتی مثل هواپیما- دوچرخه و ... (ضمائم – تصویر شماره 3), قصه گویی توسط خود کودکان اجرا شد که در این نیز برای من قابل توجه بود چون در این صورت من با اشکالات کلامی کودکان آشنا می شدم پسر بچه ای به نام مهیار به جای کلمه (س) آن را (ش) بیان می کرد که از این به بعد قرار است روی صحبت کردن او از خانم ابراهیمی نظر خواهی کنم تا بتوانم مشکل این کودک را برطرف سازم. در ساعت 11:45 دقیقه نیز لگو بازی انجام شد که من نیز به همراه خود کودکان ساختمان بازی می کردم در همین حال بود که خانم حسینی وارد کلاس شدند و از بچه ها در مورد ساعتهای قبل سوال پرسیدند که آیا به بچه ها خوش گذشته یا نه و یا من را دوست دارند که به عنوان مربی جدید وارد کلاس آنها شدم که جوابی را که کودکان دادند خیلی مرا خوشحال کرد آنها مرا به عنوان یک مربی و کسی که بتوانند با او صحبت کنند قبول کرده بودند . از آن روز به بعد به کارم خیلی مصمم تر شدم و از دل و جان برای این کار مقدس مایه گذاشتم . در آخر ساعت 12:30 کودکان را به والدین آنها تحویل دادم.
دانلود با لینک مستقیم