سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله گروه های مرجع در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی با تاکید بر نظریه های مرتن و فستینگر

اختصاصی از سورنا فایل دانلود مقاله گروه های مرجع در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی با تاکید بر نظریه های مرتن و فستینگر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

در فرآیند شکل گیری نگرش، تصمیم گیری و کنش افراد در جامعه، عواملی چند نقش دارند. از جمله مهمترین آنها افراد یا گروههای مرجع اند که مبنا و معیار داروی و ارزیابی کار کنش گران اجتماعی قرار می گیرند. گروههای مرجع دو کارکرد عمده ی هنجاری و مقایسه ای دارند. سوال اصلی دراین مقاله آن است که گرایش و نیاز افراد تا چه حد بنیانی اجتماعی دارد و در جامعه ساخته می شود و تا چه حد مستقل از عوامل اجتماعی و فرهنگی شکل می گیرد . در پاسخ به این سوال مهم، رویکردهای روان شناختی و روان شناسی اجتماعی به ویژگی ها وابعاد فردی توجه می‌کنند و رویکرد جامعه شناختی به عامل ساختارها و نظام ارزشی حاکم در جامعه می پردازد. این مقاله به شرح و تفصی و مقایسه این رویکردها به ویژه دیدگاههای مرتن و فستینگر خواهد پرداخت.

 


واژگان کلیدی :گروه مرجع، تعامل، مقایسه اجتماعی، ساخت اجتماعی، کارکرد، منزلت .
مقدمه
در جریان تصمیم گیری ها، کنش ها و حتی شکل گیری نگرش انسانها در جامعه، عواملی چند نقش آفرینند که از جمله مهمترین آنها افراد یا گروههایی هستند که مبنا و معیار قضاوت و ارزیابی کنشگران اجتماعی قرار می‌گیرند. اینها که «گروه مرجع» گفته می شوند دو کارکرد عمده ایفا می‌کنند: اولاً هنجارها، رویه ها، ارزشها و باورهایی را به دیگران القا می کنند و به اصطلاح کارکرد هنجاری دارند، ثانیاً‌ استانداردها و معیارهایی در اختیار کنشگران قرار می دهند که کنش و نگرش خود را با آنها محک می زنند و اصطلاحاً کارکرد مقایسه ای و تطبیقی ایفا می کنند. با ملاکهای عینی به صحت رفتارها یا باورهای خود یقین پیدا کنند، مقایسه با گروههای مرجع وارجاع به آنها راهی برای برون شدن از این معضل و بن بست است. این ارجاع حتی اگر خود آگاهانه نباشد، نقش انکار ناپذیر و به سزایی در تصمیم گیریها و رفتارهای اعضای جامعه ایفا می کند.
در تحلیل و بررسی این موضوع، سوالی که مطرح می شود این است که‌، این گرایش و نیاز تا چه حد از نیازها و انگیزشهای فردی ناشی می شود و چه میزان از ساختارهای فرهنگی و اجتماعی تاثیر می پذیرد؟ به عبارت دیگر در تعیین گروههای مرجع- که نقطه اتکا و مبنای مقایسه، ارزیابی و تصمیم گیری افراد قرار می گیرند، عوامل و عناصر اجتماعی یا گروهی و فردی چه میزان تاثیر گذار هستند؟
در رویکرد روانشناختی و روانشناسی اجتماعی به ویژگیها و ابعاد فردی مساله در گروه توجه می‌شود، اما در رویکرد جامعه شناختی، ارزشهای اجتماعی و ساختارهای حاکم در جامعه نقش آفرین تلقی می شوند و بیشتر مورد توجه قرار می گیرند. زیرا اساساً موضوع جامعه شناسی بررسی ساختارها و تعاملات اجتماعی است در حالی که روانشناسی اجتماعی به رفتارهای فردی انسانها در بستر جامعه می پردازد وعلائق و انگیزشهای فردی را در تعامل با دیگران مورد توجه قرار میدهد. « روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی هر دو رفتار افراد را در گروه یا نسبت به قالبهای گروهی یا دریافت جمعی مطالعه می کنند، اما جامعه شناسی به رفتارها آن چنان که در افراد خاصی ظاهر می شوند، کاری ندارد، بلکه آنها را به صورت جمعی ، یا به بیان بهتر به صورت تعیین اجتماعی در نظر می گیرد، در حالی که رواشناسی اجتماعی به عکس در رفتارها به مطالعه ی چگونگی ایجاد آنها در فرد می پردازد.» (استوتزل 1374، صص 30-29).
مقایسه این دو رویکرد و بهره گیری از امتیازات هر یک می تواند پرتویی روشنگر بر موضوع بحث بیافکند و با توجه به کاربردهای رو به گسترش آن در زمینه های مختلف از قبیل جامعه شناسی سیاسی، جرم شناسی، تبلیغات و بازار یابی، آسیب شناسی و... الگویی مناسب برای تحقیقات میدانی و کاربردی در اختیار محققین قرار دهد.
در حوزه ی جامعه شناسی «رابرت.کی.موتن» شاخص ترین نظریه پردازی است که به شرح و بسط مفهوم «گروه مرجع» پرداخته است. او این مفهوم را در قالب نظریه برد متوسط ارائه کرده است. وی در مقالات مفصلی که طی سالهای 1950 تا 1957 با همکاری جامعه شناسان دیگری از قبیل «لازارسفلد» ، «روسی» و «کیت» به رشته تحریر در آورد، تلاش کرد تا یک تئوری کامل و جامع درباره کارکردها و عوامل انتخاب گروههای مرجع ارائه دهد. مرتن در این راه از دستاوردهای جامعه شناسانی از قبیل «کولی» و «مید» و بخصوص از یافته های تحقیق معروف «استوفر» تحت عنوان «سرباز آمریکایی» استفاده کرد و در تداوم تلاش های علمی آنان، «تئوری گروه مرجع » را به عنوان یک تئوری جامعه شناختی در عرصه این علم ارائه داد. اما همانطور که خود او نیز اذعان دارد خاستگاه اصلی مفهوم «گروه مرجع» در روانشناسی اجتماعی است. در واقع «هیمن» اولین کسی است که این مفهوم را وضع کرد و بکار برد. پس از وی سایر روانشناسان اجتماعی از قبیل «نیوکمب» ، «مظفر شریف» و «سینگر» تحقیقاتی درباره ی این مفهوم انجام دادند و آثاری از خود به جا گذاشتند. اما «لئون فستینگر» مهمترین نظریه پردازی است که در حوزه ی روانشناسی اجتماعی در باب مضمون و کارکرد گروه مرجع- یعنی تاثیر گروه بر شکل‌گیری نگرش ها و رفتارهای فرد- به نظریه پردازی پرداخته است، وی با ارائه «نظریه ی مقایسه ی اجتماعی » جایگاهی ویژه در فرآیند تاریخی رشد و تکوین مبحث تاثیرات گروه بر فرد یافته است. جذابیت و کاربرد وسیع نظریه فستینگر موجب شده است که طی چند دهه گذشته تحقیقات علمی فراوانی در چارچوب این نظریه اجرا شوند و اهمیت و سودمندی آن مورد توجه قرار گیرد.

 

گروه مرجع در روانشناسی اجتماعی
«هیمن» مفهوم گروه مرجع را اولین بار در سال 1942 بکار برد. او در مقدمه ی کتابی که همراه با «سینگر» تحت عنوان «مطالعاتی درباره تئوری گروه مرجع» تدوین کرد، آورده است:« انسان ها در شکل دهی به نگرشهای خود بیش از آنکه به خود متکی باشند، به گروههایی که با آنان در ارتباط اند، تکیه دارند» (هیمن و سینگر 1968 ، ص 4) . وی همچنین در مقاله ای تحت عنوان «روانشناسی منزلت»،مفهوم منزلت ذهنی را به عنوان یک بعد از رفتار بشر معرفی کرد و آن را به عنوان تصور فرد از موقعیت خود در مقایسه با سایرین تعریف نمود. او برای بررسی منزلت ذهنی و شناسایی ویژگی های مشترک گروههایی که توسط افراد مبنای ارزیابی و مقایسه قرار می‌گیرند، مصاحبه‌ها و آزمایشات کنترل شده ای را انجام داد. وی در این مصاحبه ها سوالات زیر را درباره ی گروه های مرجع از مخاطبین پرسید:
1) خود را با چه گروه هایی مقایسه می کنید؟
2) آیا آنان افرادی واقعی و شناخته شده هستند یا گروههایی فرضی اند؟
3) آیا آنان دارای منزلت بالاتری هستند یا منزلتی پایین تر از شما دارند؟
او در این تحقیق به این نتیجه رسید که گروه های مرجع افراد غالباً از میان نزدیکان آنها هستند. بنابراین افراد در یک جامعه ی بزرگ غالباً تحت تاثیر همان کسانی قرار دارند که در قالب گروههای کوچک ارتباط نزدیکی با آنان دارند، به عنوان مثال دوستان و همکلاسی ها بیشترین تاثیر را در فرآیند خود ارزیابی بر افراد به جا می گذارند. نتیجه اینکه چون گروه مبنای مقایسه فرد در ارزیابی منزلت ذهنی او قرار می گیرد، وقتی که فردی گروه مرجعش را تغییر دهد، شاخصهایی که برای ارزیابی خود در روابط اجتماعی در نظ دارد، تغییر یافته و قضاوتش درباره ی منزلتی که در جامعه دارد، تغییر خواهد کرد.«شریف» نیز در تحقیقاتش، به بررسی ابعاد هنجاری گروههای مرجع پرداخته است. او در تعریف گروههای مرجع چنین می گوید: گروههای مرجع ، گروههایی هستند که فرد در صدد کسب عضویت آنها است یا حداقل از حیث ذهنی و روانی پیوستن به آنها را آرزو می کند. بنابراین ارزشها و هنجارهای گروه مرجع یک فرد، مهمترین تکیه گاه او را در شکل گیری هویت فردی و اجتماعی اش تشکیل می دهد. گروههای مرجع ازنظر شریف، لزوماً گروههای عضویت فرد نیستند بلکه هر گروهی که مورد توجه وی قرار گیرد و ارزشها و هنجارهای آن گروه در شکل گیری و سازمان یابی درک فرد از موقعیت و هویتش نقش ایفا کند، گروه مرجع وی تلقی می‌گردد.
یکی دیگر از روانشناسان اجتماعی که تحقیقاتی درباره ی گروههای مرجع انجام داده، «نیوکمب» است. وی اولین کسی است که به صورت تجربی تاثیرات گروههای مرجع را مورد بررسی قرار داده است. او نقش گروههای مرجع را در شکل گیری دریافتها و تغییر نگرشهای افراد مهم و تعیین کننده می داند و بر جنبه ی هنجاری این گروهها تاکید می کند. به اعتقاد نیوکمب انگیزه فرد برای کسب تعلق یا عضویت در یک گروه ( به عنوان گروه مرجع هنجاری) بیش از عضویت واقعی او در آن گروه در رفتارهایش تاثیر گذار است. در نتیجه تمایل و ارجاع فرد به یک گروه موجب شکل گیری نگرش ها و رفتارهای وی براساس هنجارها و رویه های گروه مزبور خواهد بود. وقتی فرد علاقمند باشد که عضو یک گروه شود، آمادگی لازم را برای کسب و پذیرش نگرشهایی پیدا می کند که به اعتقاد او در آن گروه رواج دارند. این آمادگی به دلیل انگیزه ی او برای کسب پاسخ و واکنش مناسب از سوی اعضای گروه است. انگیزه ای که خود از نوع ارزیابی فرد از جایگاه خویش در میان اعضای گروه متاثر است.
نیوکمب دو مفهو مجدید نیز درباره ی گروه های مرجع عرضه کرده است: گروه مرجع مثبت و گروه مرجع منفی. گروه مرجع مثبت، گروهی است که فرد تمایل به حضور و عضویت در آن دارد و نگرشها و رفتارهای جاری در آن را مطلوب می انگارد. گروه مرجع منفی، در مقابل، گروهی است که جاذبه ای برای فرد ندارد و او سعی می کند که خود را از آن دور نگه دارد و از هنجارها و رویه های حاکم در آن تبری جوید.
نیوکمب نیز معتقد است که گروه های مرجع می توانند، گروههای غیر عضویت یا گروههای عضویت فرد باشند. گروههای عضویت به اعتقاد او به میزانی می توانند برای فرد، گروه مرجع مثبت قرار گیرند که رضایت خاطر او از عضویت در آنها حاصل شود و مطلویت و جذابیتی برای وی داشته باشد.
نظریه فستینگر
همانطور که گفته شد، خاستگاه مفهوم و تئوری گروه مرجع در روانشناسی اجتماعی است اما نظریه‌ای که در این مقاله بیش از مباحث دیگر، مد نظر ما است، نظریه «مقایسه اجتماعی لئون فستینگر» است. این نظریه اگر چه با تئوری گروه مرجع متفاوت است، اما مضمون مشابهی دارد و به موضوع واحدی که همانا «تاثیر گروه بر فرد» است می پردازد. بنابراین برای بسط و فراهم آوردن زمینه لازم جهت مقایسه مباحث جامعه شناختی و روانشناختی درباره ی این موضوع به طرح و معرفی مختصر این نظریه می پردازیم.
فستینگر در مقاله ای که در سال 1954 به چاپ رساند، فرآیند تاثیر گذاری افکار در گروه های اجتماعی را به بحث گذاشت. در این مقاله که تحت عنوان «تئوری فرآیند مقایسیه ی اجتماعی» چاپ شد، تاثیر مقایسه ی اجتماعی وارزیابی افکار و توانایی ها بر شکل گیری افکار در گروه بحث و بررسی شد. به اعتقاد فستینگر تئوری او قادر است واقعیت های فراوانی را تبیین کند و فریه های آزمون پذیر بسیاری نیز از آن اشتقاق می یابند. خلاصه ای از این تئوری در قالب قضایای محوری و نتایج علمی آنها به شرح زیر ارائه می گردد:
قضیه اول: در ارگانیسم بشر سائقه ای وجود داد که او را به ارزیابی افکار و توانایی هایش وادار می‌سازد. اگرچه در نگاه اول به نظر می رسد که تفاوت زیادی میان افکار و توانایی ها وجود دارد، اما پیوند کارکردی نزدیکی میان این دو وجود دارد، زیرا آنها در پیوند با یکدیگر بر رفتار تاثیر می گذارند. در واقع شناخت وارزیابی فرد از موقیت و توانایی های خود، رفتار او را شکل می دهد واگر این شناخت و ارزیابی درست نباشد شکست و تنبیه او را در پی خواهد داشت.
قضیه دوم : در شرایطی که معیارهای عینی غیر اجتماعی در دسترس نباشد، افراد افکار و استعدادهای خود را با مقایسه با افکار و تواناییهای دیگران ارزیابی می کنند. به عنوان مثال برای ارزیابی سرعت و قدرت دوندگییک فرد می توان شاخصهایی عینی در نظر گرفت، اما برای ارزیابی مزایای یک کاندیدای سیاسی یا قضاوت درباره ی اجتناب ناپذیر بودن جنگ، چنین شاخصهایی وجود ندارد و به ناچار در ارزیابی و قضاوت باید از معیارهای اجتماعی و ذهنی استفاده کرد. از این قضیه دو نتیجه زیر گرفته می شود:
اولاً در صورتی که نه مقایسه اجتماعی ونه مقایسه با شاخصهای عینی فیزیکی، امکان پذیر باشد ارزیابی های افراد متزلزل و بی ثبات خواهد بود.
ثانیاً‌در صورتی که شاخصهای عینی غیر اجتماعی برای ارزیابی افکار و تواناییها در دسترس باشد، افراد افکار و استعدادهای خود را از طریق مقایسه با دیگران ارزیابی نخواهند کرد.
قضیه سوم : تمایل افراد به مقایسه ی خودشان با دیگران، در صورتی که تفاوت زیادی میان افکار و تواناییهای آنان وجود داشته باشد، کاهش می یابد. افراد مایل نیستند که افکار و استعدادهای خود را با کسانی مقایسه کنند که تفاوت فاحشی با آنان دارند. به عنوان مثال کسی که تازه بازی شطرنج را یاد گرفته است، خود را با فهرمانان برجسته شطرنج مقایسه نمی کند. از این قضیه نیز دو قضیه فرعی استنتاج می شود:
اولاً در صورتی که امکان مقایسه با افراد مختلفی وجودداشته باشد، شخصی برای مقایسه انتخاب خواهد شد که نزدیکترین ویژگیها را با مقایسه کننده داشته باشد.
ثانیاً در صورتی که تنها امکان مقایسه با فردی باشد که ویژگی های کاملاً‌متفاوتی با مقایسه کننده دارد، وی قادر به ارزیابی دقیق استعدادها و افکار خود نخواهد بود.
نتیجه ای که فستینگر می گیرد این است که در ارزیابی افکار واستعدادها، امکان انتخاب مبنای مقایسه برای افراد وجود دارد و عامل مهمی که در این انتخاب تعیین کننده است، میزان تشابه یاتفاوت میان مقایسه کننده و مقایسه شونده است. وی همچنین چهار نتیجه کلی از قضایای سه گانه فوق ارائه می دهد:
1)ارزیابی ذهنی افکار و استعدادها در صورتی ازثبات برخوردار خواهد بود که مبنای مقایسه افرادی باشند که ویژگیهای مشابه و نزدیک با مقایسه کننده دارند.
2) وقتی یک فرد خود را با کسانی مقایسه می کند که افکار و استعدادهایی متفاوت با او دارند، به تغییر ارزیابی از افکار واستعدادهای خود متمایل می شود. بنابراین آگاهی از افکار و استعدادهای دیگر اعضای گروه، بر ارزیابی فرد از خود تاثیر می گذارد و او را به ایجاد تغییر در قضاوت نسبت به داشته های ذهنی و عملی اش وادار خواهد کرد.
3) افراد نسبت به قرار گرفتن در موقعیت ها و گروههایی که دیگران تفاوت زیادی با آنها دارند، رغبتی نشان نمی دهند. بر عکس، آنان تمایل دارند در موقعیتهایی حضور یابند که افراد مرتبط با آنان دارای افکار و استعدادهایی مشابه و در حد خودشان باشند. بنابراین گروههایی که دارای ویژگی‌های بسیار متفاوتی هستند، جاذبه زیادی برای آنان ندارند.
4) وجود تفاوت در میان اعضای گروه از جهت افکار و توانایی ها، کنشهایی را بر می انگیزاند که به کاهش اینتفاوتها بیانجامد. به عبارت دیگر، افراد کاری می کنند که تفاوت فکری و ذهنی میان آنان و دیگر اعضای گروه که مبنای مقایسه ی آنان قرار می گیرند، کاهش یابد. بالطبع این اقدامات در زمینه ی افکار و تواناییها، تفاوتهایی با هم خواهد داشت.
قضیه چهارم : همواره سائقه وانگیزه ای برای رشد و تقویت توانایی ها و استعدادها وجود دارد. اما چنین چیزی در مورد افکار صادیق نیست، زیرا برتری قائل شدن برای یک فکر معنی ندارد . افکار می توانند درست و معتبر یا نادرست وغلط باشند ولی تقویت و پیشرفت فکری معنی دار نیست.
قضیه پنجم: تغییر توانایی ها با محدودیتها و موانعی عینی و غیر اجتماعی مواجه است در حالی که این گونه موانع غالباً‌در مورد تغییر افکار و آراء وجود ندارد. تغییر فکر ممکن است مشکلاتی اجتماعی یا عاطفی و شخصیتی داشته باشد، ولی تغییر تواناییهای فرد بسیاری اوقات نیاز به مقدمات و لوازمی عینی دارد که از اختیار فرد به کلی بیرون است. اما از آنجا که تغییر تواناییها همیشه مقدور نیست و تغییر افکار جهت هماهنگی با سایر اعضای گروه هم با دشواری هایی همراهاست، فرد ممکن است برای کاهش فشار ناشی از ناهمگونی با دیگران یکی از مواضع سه گانه زیر را اتخاذ کند:
1) وقتی که تفاوتهایی میان فرد و سایر اعضای گروه از حیث افکار یا استعدادها وجود داشته باشد، ممکن است تغییراتی در موضع و موقعیت خود پدید آورد و خود را با دیگران همساز کند.
2) در این شرایط ممکن است که فرد تلاش کند دیگران را به خود نزدیک سازد و آنان را تغییر دهد. ایجاد تغییرات تا زمانی که مربوط به ایده ها وافکار باشد، عملی تر است اما همانطور که در قضیه اخیر اشاره شد، تغییر تواناییها با موانعی محیطی مواجه می شود. بنابراین تغییر توانایی درسی یا ورزشی اعضای یک کلاس به مراتب مشکل تر از تغییر نگرشهای آنان درباره ی موضوعی خاص است. تغییر توانایی ها جهت رسیدن به یکنواختی و هماهنگی اعضای گروه گرچه امکان پذیر است، اما هممیزان آن ناچیز است و هم مقدمات و زمان بسیار زیادی نیاز دارد.
3) در صورتی که شرایط دیگر اعضای گروه تفاوت بسیار زیادی با فرد داشته باد، وی به سمت ترک مقایسه سوق پیدا خواهد کرد و ممکن است اساساً موقعیت مقایسه را به هم بزند یا رابطه ی خودش را با گروه قطع کند، از گروه خارج شود و موقعیت جدیدی برای مقایسه و ارزیابی افکار و عقاید خود پیدا کند. البته این شرایط پیامدهایی نیز در بر دارد که در قضیه ششم مطرح می شود.
قضیه ششم: ترک مقایسه با دیگران به خصوص در زمینه ی افکار و عقاید، همراه با احساس خفت و کوچکی و حتی دشمنی خواهد بود، تا جایی که ادامه مقایسه می تواند عواقب ناگواری برای فرد به دنبال بیاورد.
قضیه هفتم : هر چه اهمیت گروهی که مبنای مقایسه قرار می گرد، بیشتر باشد، فشار جهت هم شکلی فرد با گروه بیشتر می شود. همچنین هر چه انگیزه ی فرد برای مقایسه ی خود با گروه بیشتر باشد، تلاش بیشتری برای تغییر افکار و استعدادهایش جهت هم شکلی با گروه خواهد کرد. بر همین اساس، هر چه اهمیت یک فکر یا توانایی خاص یا ارتباط آن با رفتارهای جاری و مهم بیشتر باشد، فشار بیشتری برای رفع تفاوتها و ناهمگونی های موجود در گروه بروز می کند.
نتیجه ای که از این قضیه گرفته می شود این است که :
اولاً هر چه جاذبه ی گروه برای فرد بیشتر باشد، اهیمت آن به عنوان مبنای مقایسه بیشتر خواهد بود و در نتیجه فشار بیشتری برای هم شکلی با آن و رفع تفاوتها متوجه فرد خواهد شد.
ثانیاً هر چه یک ایده یا توانایی خاص در روابط گروهی اهمیت و ضرورت بیشتری داشته باشد، تاکید و فشار بیشتری برای همشکلی با آن صورت خواهد گرفت.
قضیه هشتم : اگر تفاوت بین فرد و کسانی که مبنای مقایسه قرار می گیرند، ثابت و لایتغیر باشد، تمایل وی به مقایسه خود با آنان کاهش می یابد.
قضیه نهم : وقتی مجموعه ای از افکار و استعدادهای افراد درگروه مورد ارزیابی آنان قرار گیرد، واکنش های کسانی که به اکثریت نزدیکترند، با واکنش دیگران متفاوت خواهد بود. این افراد تمایل بیشتری دارند که دیگران را تغییر دهند و کمتر به تغییر در وضع خودشان میل دارند. در حالی که کسانی که در حاشیه قرار می گیرند، آمادگی بیشتری برای پذیرش تغییر در وضعیت خود پیدا می‌کنند.
فستینگر پس از شرح نظریه خود و ارائه قضایای نه گانه، تاکید می کند که تمایل افراد به مقایسه و ارزیابی استعدادها و افکار خود در گروه، نه تنها بر رفتار گروهی آنان تاثیر می گذارد بلکه در شکل‌گیری گروه و تغییر اعضای آن هم موثر خواهند بود. به اعتقاد وی مردم مایلند وارد گروههایی شوند که دارای افکار و تواناییهایی مشابه و هماهنگ با خودشان هستند. آنها از گروههایی که دارای چنین ویژگی هایی نباشند خارج می شوند یا رفتار و افکار خود را به گونه ای تغییر می دهند که با الگوهای رایج در گروه تطابق پیدا کند. بنابراین مقایسه و ارجاع به گروههایی که دارای منزلتهای خیلی بالاتر یا خیلی پایین تر هستند، در مواردی بسیار نادراتفاق خواهد افتاد. طبق نظریه ی فستینگر افکار و رفتار فرد در چارچوب روابط گروهی و تحت تاثیر دیگران شکل می گیرد و فشار برای همشکلی در گروه به تغییر ایده ها و عملکردهای اعضاء منجر می شود. این نظریه اگر چه به تاثیر گروه بر فرد می پردازد و شرایطی را بررسی میکند که دیگران مبنای ارزیابی و تصمیم گیری فرد قرار می گیرند، اما صرفاً به روابط و تعاملات فرد با گروههایی می پردازد که عضو آنهاست و تاثیرات سایر گروههایی را که در عمل می توانند مرجع افراد قرار گیرند و حتی موجب تحرک اجتماعی آنان شوند، نادیده می گیرد. بنابران شرح و توضیح نظریه هایی که در حوزه ی جامعه شناسی به مبحث تعاملات فرد و گروه و کارکردهای گروههای مرجع پرداخته اند، مکمل این بحث خواهد بود.

 


گروه مرجع در جامعه شناسی
اولین جامعه شناس صاحب نامی که در باب تعاملات گروه و فرد و تاثیرات گروه بر فرد، به نظریه پردازی پرداخته است،«چارلز هورتن کولی» است. وی در سال 1902 در کتاب معروفش «طبیعت انسان و نظم اجتماعی» مباحثی ارائه داد که ارتباط نزدیکی به مفهوم گروه مرجع دارد . کولی معتقد است تصور افراد درباره ی خودشان براساس تعریفی که دیگران از آنها دارند شکل می‌گیرد: «‌خود اجتماعی بازتابی از خود آئینه سان است.... ما در آینه ی تصورات دیگران، حالات و ویژگی‌های خود را می یابیم و از آن تاثیر می پذیریم... چیزی که ما را به غرور و مباهات یا بالعکس شرمندگی و نارضایتی می کشاند تصویری ذهنی است که از تصورات دیگران درباره ی خودمان داریم.» (کولی 1902 ، ص 183). بنابراین به نظر کولی تصویر فرد درباره ی برداشت دیگران از او بر نوع نگاه و احساس او درباره ی خودش تاثیری تعیین کننده دارد و در نتیجه نگرشها، رفتارها و هنجارهای او را جهت خواهد داد(داوسون و دیگران 2000، ص 3).
بحث «مید» درباره ی «دیگری تعمیم یافته» حوزه ی نظری دیگری است که ارتباط نزدیکی به بحث گروه مرجع دارد. مرتن نیز مید را به عنوان یکی ازمهمترین پیشگامان نظریه اعضای گروه یا از منظر گروه اجتماعی که به آن تعلق دارد، خودش را تجربه و ارزیابی می کند. به اعتقاد مید فرد گروه اجتماعی خودش را به عنوان یک مجموعه سازمان یافته از گرایش ها، هنجارها، ارزش ها و هدف هایی که به رفتار او و دیگری شکل می دهد، فرض می کند.« فرایند اجتماعی از راه دیگری تعمیم یافته بر رفتار افراد گروه تاثیر می گذارد، زیرا از این راه است که فرآیند اجتماعی یا گروه، به عنوان عامل تعیین کننده در ذهن فرد نفوذ می کند.»(دوچ و کراس 1374،ص 202)

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  43  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله گروه های مرجع در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی با تاکید بر نظریه های مرتن و فستینگر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد