آهن و احساس مترجم احمد شاملو
آهن و احساس مترجم احمد شاملو
آهن و احساس مترجم احمد شاملو
این فایل در قالب ورد و قابل ویرایش در 496 صفحه می باشد.
فهرست
فصل اول ۲
کلیات طرح ۲
بیان مسأله : ۲
۱-۲ هدفهای تحقیق : ۳
۱-۳ اهمیت موضوع تحقیق و انگیزش انتخاب آن ۳
۱-۴ سوالات و فرضیه های تحقیق ۴
- سوالات تحقیق ۴
- فرضیه های تحقیق: ۵
۱-۵ روش تحقیق ۵
۱-۶ پیشینه ی تحقیق ۶
فصل دوم ۸
مطالعات نظری ۸
مقدمه : ۸
پانوشت های مقدمه: ۱۲
۲-۱ اسطوره چیست؟ ۱۳
۲-۲ اسطوره و تاریخ: ۱۶
۲-۳ اسطوره و قصه: ۱۹
۲-۴ اسطوره و دین: ۲۱
۲-۵ اسطوره و هنر ۲۴
۲-۵-۱ اسطوره و موسیقی: ۲۴
۲-۵-۲ اسطوره و هنرهای دیداری ۲۵
۲-۵-۳ اسطوره و ادبیات ۲۶
۲-۶ اسطوره از دیدگاههای گوناگون ۲۹
۲-۶-۱ اسطوره از دیدگاه زبانشناسی ۲۹
۲-۶-۲ اسطوره از دیدگاه ساختارگرایی ۳۰
۲-۶-۳ اسطوره از دیدگاه پدیدار شناختی ۳۳
۲-۶-۴ اسطوره از دیدگاه روانشناختی (روانکاوی) ۳۷
۲-۶-۵ اسطوره از دیدگاه فلسفی ۴۱
۲-۷ زمان و مکان در اسطوره ۴۳
۲-۸ نگرشی بر ساختار و کارکردهای اسطوره ۴۵
۲-۹ اسطوره سازی و اسطورهشکنی (اسطورهزدایی) ۴۷
پانوشتهای فصل دوم: ۵۰
فصل سوم ۵۸
محورهای کاربردی اسطوره ۵۸
۳-۱ مباحث زیباییشناسی: ۵۸
۳-۱-۱ تعریف زیبایی شناسی ۵۸
۳-۱-۲زیباییشناسی از دیدگاههای گوناگون: ۵۹
۳-۱-۳ زیبایی شناسی کلاسیک و نوین: ۶۴
۳-۲ محورهای کاربردهای اسطوره ۶۶
۳-۲-۱ آنیمیسم(Animism): ۶۶
۱) تعریف آنیمیسم : ۶۶
۲)تفاوت «آنیمیسم» با «شخصیتبخشی»: ۶۹
۳) کارکرد آنیمیسم در شعر احمد شاملو ۷۰
۳-۲-۲ تلمیح ۱۹۸
۳-۲-۳ تلمیحات اسطورهای در شعر شاملو و فروغ فرخزاد ۲۰۵
۳-۲-۴ کـهـن الـگــو : ۲۸۹
۳-۲-۵ کارکرد آنیمیسم در حوزة زیباییشناسی: ۴۳۹
پانوشتهای فصل سوم: ۴۴۲
فصل چهارم ۴۵۷
اسطوره زدایی و اسطوره آفرینی در شعر شاملو و فروغ ۴۵۷
۴-۱ اسطورهزدایی و اسطوره آفرینی در شعر احمد شاملو: ۴۵۷
۴-۲ اسطورهزدایی و اسطوره آفرینی در شعر فروغ فرخزاد: ۴۶۵
پانوشتهای فصل چهارم: ۴۷۰
فصل پنجم ۴۷۳
نتیجه گیری ۴۷۳
۵-۱ مقایسه و تطبیق محورهای کاربردی اسطوره در شعر احمد شاملو و فروغ فرخزاد: ۴۷۳
پانوشتهای فصل پنجم: ۴۸۳
منابع و مآخذ ۴۸۵
مقالات ۴۹۲
مقدمه :
انسان از بدو تولد و در طول دوران حیات خود برای پاسخگویی به حوادث و نیازهایی که در حوزه زندگی وی واقع می شدند و برای شناخت حوادث خارق العاده به جستجوی خصوصیات ایزدان ،مطلقها ، ابدیت ، لامکانی و لازمانی می پرداخت و باید چنین تفسیر و تعبیر نمود که اسطوره زاده ی باورها و تفکر خلاق انسان است.انسان در هر زمان و مکانی بی نیاز از اسطوره و کاربرد آن در زندگی نیستند و همین امر بررسی اسطوره را مهم و با اهمیت جلوه می دهد.اگر روند توجه به اساطیر را در زندگی روزمره مورد توجه قرار دهیم به این نتیجه خواهیم رسید که جامعه بدون وجود اساطیر جامعه ای فقیر محسوب می شوند.
«امروزه بحث اسطوره (Myth) یکی از مهمترین مباحثی است که در آراء نظریه پردازان علوم انسانی به طور گسترده به آن پرداخته شده است.از تاریخ اسطوره پژوهی بر می آید که در گذشته ، این بحث ، بطور جداگانه ،چندان مورد توجه نبوده و بیشتر در روایت تاریخ زندگی بشری و چگونگی تسلط او بر جهان ، در قالب افسانه یا حکایت بیان می شده ولی هنوز امروزه ، این بحث از جهان متعددی قابل تامل است و هرکدام ا زشاخه های علوم انسانی با توجه به عملکرد خود از بحث اساطیر بهره می گیرند.»([i])
«در طول تاریخ اسطوره ها به طور گسترده ادبیات را تغذیه نموده اند»([ii]) اگر اسطوره امروزه بعد مذهبی خود را از دست داده است اما توجه اسطوره شناسانی چون میرچا الیاده ،ارنست کاسیرر ، رولان بارت و همچنین روانشناسی چون فروید و یونگ و ساختار گرایانی چون لوی استروس را به خود جلب کرده است.
اسطوره و ادبیات به گونه ای به هم پیوسته اند تا آنجا که «نورتروپ فرای» در کتاب تحلیل نقد می نویسد : «اسطوره و ادبیات یکسان اند» به طور کلی می توان گفت که اسطوره از جمله مباحثی است که با علوم مختلف از جمله موسیقی ،هنرهای دیداری مانند معماری و مینیاتور و… ادبیات که از جمله هنرهای زیبا که زاده ی تخیل انسان است ارتباط دارد.«اسطوره شناسی (Mythologie) شاخه ای از مطالعات ادبیات تطبیقی تلقی می شود. در ادبیات مطالعه اسطوره از سه جهت اهمیت دارد:
الف) این نوع مطالعات به ما امکان می دهند تا ادبیات را تکیه گاه اسطوره ها قرار دهیم.
ب) این نوع مطالعات به ما امکان می دهند تا توانمندی خاص ادبیات را در پرداختن به اسطوره بررسی کنیم.
ج) همچنین به ما امکان می دهد تا به حد و مرزهای تفکر اسطوره ای پی ببریم».([iii])
کارکردن به طور تطبیقی در ادبیات از مباحث و محورهای اصلی آن به شمار می رود زیرا ادبیات (شعر و نثر) از جمله هنرهایی است که در دوره های مختلف با بیانها و شیوه های گوناگون پا به عرصه می گزارد.بنابراین تطبیق آن ها از جمله موارد است که در این زمینه مهم و با اهمیت می باشد.بنابراین در این جا سعی شده است که محورهای اسطوره ای را به صورت تطبیقی در شعر دو شاعر (شاملو وفروغ) معاصر بودند مورد بررسی قرار گیرد و نتایج آن در این زمینه مشخص گردد.
دانستن و شناخت اساطیر دوران جدید نیاز به پژوهش در آثار ادبی گذشته دارد.از آنجا که شاعران امروزی (مدرن) سعی در بیان اساطیر مدرن و جدید دارند لذا درک آنها مستلزم بررسی آثار و اساطیر جهان خواهد بود به گونه ای که «سلینگ» می نویسد : «اساطیر بر اساس حقیقت خود شناخته می شوند.بنابراین فقط هنگامی حقیقتاً شناخته می گردند که در فراگرد شناخته می شوند و فراگردی که به طریقی خاص در اساطیر تکرار می شوند همان فراگرد کلی است یعنی فراگرد امر مطلق است.از این رو علم حقیقی اساطیر علمی است فراگرد امر مطلق را در اساطیر آشکار کند.اما نشان دادن این فراگرد کار فلسفه است.بنابراین علم حقیقی اساطیر، فلسفه اسطوره شناسی است».([iv])
در پایان می توان به این نتیجه رسید که با بررسی محورهای اسطوره در شعر شاملو و فروغ اسطوره به طور کلی در ادبیات حضور دارد و می توان آن را لمس کرد چرا اسطوره های کهن و چه اسطوره های کهن و چه اسطوره های مدرن.
2-1 اسطوره چیست؟
«واژة “اسطوره” در زبان فارسی وامواژهای است برگرفته از زبان عربی». “اسطوره” و “الاسطیره” در زبان عربی به معنای هدایت و حدیثی است که اصلی ندارد.
اما این واژه عربی خود وامواژهای است از اصل یونانی historia به معنای استفسار، تحقیق، اطلاع، شرح و تاریخ؛ و از دو جزء ترکیب یافته است: «یکی واژة history یا history- به معنای داور و دیگری پسوند ia- .»(۱) البته در باب اشتقاق اسطوره نظریات متفاوتی است که این یکی از آنها می باشد.
« در فرهنگهای فارسی که اسطوره «اسطوره، (اسطوره، اسطاره) را معرب historia ( البته نه به معنای تاریخ و سرگذشت، بلکه به معنای دوم لغت که قصه و یاوه و … اباطیل و ترهّات است) میدانند، اسطوره طبیعتاً «افسانه و قصه و سخن پریشان و بیهوده و باطل» تعریف شده است.»(۲)
«در فرهنگ انگلیسی آکسفورد (The oxford English Dictionary) یا آکسفورد بزرگ، چاپ بریتانیا، در زیر مدخل myth گذشته از سوابق تاریخی کلمه و شواهد مثال، دو تعریف دارد، به قرار زیر:
«روایت ساختگی محض که معمولاً حاوی اشخاص یا اعمال یا وقایع فوق طبیعی است و نوعی تصور رایج را دربارة پدیدههای طبیعی تا تاریخی دربردارد.
«شخص یا شیء ساختگی یا خیالی.»(۳)
«اسطوره و به زبان یونانی (Muthos) عموماً، داستانی است که حقیقی نیست و به طور معمول با هستیهای فوق طبیعی یا مخلوقات فوق انسانی درگیر میشود. اسطوره اغلب با آفرینش ارتباط مییابد و توضیح میدهد که چگونه چیزی به وجود میآید. اسطوره بیانگر یک احساس یا ایده است…»(۴)
اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیدهایست که از دیدگاههای مختلف و مکمل یکدیگر ممکن است مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد: تعریفی که به نظر الیاده از دیگر تعریفها کمتر نقص دارد، زیرا گستردهتر از بقیه آنهاست این است: «اسطوره نقلکنندة سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعهایست که در زمان اولین، زمان شگرد بدایت همه چیز رخ داده است… اساطیر ورود و دخولهای گوناگون ناگهانی و گاه فاجعهآمیز عنصر مینوی (یا فوق طبیعی) را در عالم وصف میکند.»(۵)
به عقیدة رولان بارت «اسطوره یک گفتار است». او میگوید:« از آنجا که اسطوره یک گفتار است هر چه که به کمک شیوة بیان آن پیام مشخص میشود. برای اسطوره حدود صوری وجود دارد ولی در مورد آن عناصر ذاتی مطرح نیست. پس آیا هر چیزی میتواند اسطوره باشد؟ به نظر رولان بارت بله. زیرا جهان بیاندازه الهامبخش است. هر موضوعی در دنیا میتواند از موجودیتی بسته و خاموش به وضعیتی گویا و گشوده به تعلق اجتماعی، گذر کند.(۶)
«اسطورهها آینههایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزارهها منعکس میکنند و آنجا که تاریخ و باستانشناسی خاموش میمانند اسطورهها به سخن درمیآیند و فرهنگ آدمیان را از دوردستها به زمان ما میآورند و افکار بلند و منطق گسترده مردمانی ناشناخته ولی اندیشمند را در دسترس ما میگذارند.»(۷)
«اسطوره به لحاظ روایت عبارت است از تقلید اعمالی که نزدیک به آرزو یا در محدودههای به تصور آمدة آرزو قرار دارد… عرصه عمل اسطوره در بالاترین مرتبة آرزوی انسانی به این معنی نیست که دنیای آن الزاماً به نحوی عرضه میشود که انسانها بتوانند بر آن دست یابند یا آن را قابل دسترسی بدانند. اسطوره به لحاظ معنی همان دنیایی است که عرصه یا میدان فعالیت است البته با در نظر گرفتن این اصل که معنا یا الگوی شعر عبارت از ساختار تصاویری است که دلالتهای مفهومی دارد.»(۸)
«به عقیده ماکس مولر اسطوره نه تبدیل شکل تاریخ به صورت یک داستان افسانهای است و افسانهای است که به عنوان تاریخ پذیرفته شده باشد… آنچه را که ما اسطوره میخوانیم برای او چیزی است موکول و مشروط به وساطت زبان» (۹)
به عقیدة دکتر عبدالحسین زرینکوب «اسطوره قصهگونهای است که طی توالی نسلهای انسانی در افواه نقل میشود، منشأ پدیدههای طبیعت و همچنین آیینها و عقاید موروث را به نحوی غالباً ساده لوحانه تبیین میکند، دخالت قوای مافوق طبیعت را در امور طبیعی و انسانی همراه با اسباب پیدایش دگرگونیهایی که بر اثر دخالتها در احوال عالم حاصل میآید به بیان میآورد.»(۱۰)
در پایان میتوان گفت با توجه به تعاریف و نظریاتی که در باب اسطوره بررسی شد تعاریف الیاده مبنی بر اینکه «اسطوره نقل کنندة سرگذشتی قدسی و مینوی است…» و رولان بارت که میگوید:« اسطوره یک گفتار است» از تعاریف دیگر کاملتر و در عین حال قاطعتر به نظر میآید. زیرا اساطیر بررسی شده در اشعار دو شاعر معاصر (احمد شاملو و فروغ فرخزاد) مصداق کامل این دو تعریف میباشد.
۲-۲ اسطوره و تاریخ:
«اسطوره با تاریخ پیوندی تنگاتنگ و ناگسستنی دارد.»(۱۱) بطوری که زرینکوب در کتاب تاریخ و ترازو میگوید:« هیچ خط و مرزی نمیتواند دنیای تاریخ را بکلی از دنیای اسطوره ـ دنیای شعر جدا کند.»(۱۲)
«تاریخ منطقی و خردپسند به نظر میآید و اسطوره باورناپذیر و خردآشوب و مایة شگفتگی و سرگشتگی است. دوگانگی میان اسطوره و تاریخ، باعث شده است که زبان اسطوره نمادین گردد و به خاطر نمادینگی اسطوره، دو بنیاد استوار ـ زمان و مکان ـ که بناکنندة تاریخ است از هم پاشیده شود. هر پدیدة تاریخی الزاماً پدیدهای است با زمان و مکان روشن و شناخته شده.
از بنیادیترین تلاشهای تاریخ نگار یافتن زمان و جایگاه پدیدههاست. در حالی که در پدیدههای اسطورهای، زمان و مکان گم شده است.
روند اسطورهای شدن تاریخ روندی است تدریجی که اندک اندک به انجام میرسد. اگر پدیدهای به یکبارگی از تاریخ به اسطوره برسد گویای گسیختگی و آشوب شگرف تاریخی میتواند بود.
مرزی بنیادین و برّا که تاریخ را از اسطوره میگسلد و جدا میدارد جز این نیست: تاریخ پهنة نمودهاست؛ اسطوره گسترة نمادها.»(۱۳)
«حوادثی که در اسطوره نقل میشود همچون داستان واقعی تلقی میگردد، زیرا واقعیتها برگشت داده میشود و همیشه منطقی را دنبال میکند. اسطوره گاهی بظاهر حوادث تاریخی را روایت میکند اما آنچه در این روایتها مهم است صحت تاریخی آنها نیست، بلکه مفهومی است که شرح این داستانها برای معتقدان آنها دربردارد.»(۱۴)
«رویداد تاریخی به خودی خود، هر چند مهم نیز که باشد، در خاطرة عامه نمیماند و یادآوری آن نیز سلب الهامات شاعرانه نمیشود. جز مواقعی که یک واقعة تاریخی مشخص با نمونهای اساطیری کاملاً شباهت پیدا میکند.»(۱۵)
«اما در اسطوره دنیای عینی و ذهنی به هم میآمیزد. زمان واقع عینیت خود را از دست میدهد و به زمان ذهنی تبدیل مییابد.»(۱۶) اما الیاده معتقد است که:
«اسطوره به تاریخ تقدّس میبخشد ولی با آن در تضاد است زیرا متعلق به مقولهای دیگر است یعنی جهان لایزال و جاودانی.»(۱۷)
«در جدایی تاریخ از اسطوره نوشته آمده که تاریخ گزارشی است خودآگاه از نمودها، از آنچه که به راستی رخ داده است و در برابر آن اسطوره گزارشی است ناخودآگاه از پدیدههایی که نیک در جان و نهاد مردمان و تبارها در درازنای زمان کارگر افتادهاند. از آنجا که ارزشها و نهادهای اسطورهای با ناخودآگاهی در پیوند است و از آن مایه میگیرد، گزارش اسطوره از پدیدهها گزارشی است نمادین. زیرا زبان ناخودآگاهی زمان نمادهاست.»(۱۸)
«اسطوره در جوامع بدون نوشتار و بدون بایگانی تاریخی تضمین کنندة این مسئله است که آینده تا حد امکان به حال و گذشته پایبند و اصیل باقی بماند.»(۱۹)
«مطالعة اساطیر یک قوم، در همه ابعاد آن، ما را یاری می دهد تا تاریخ رشد تمدن و فرهنگ آن را بازشناسیم.»(۲۰)
به اعتقاد الیاده «اسطوره تاریخ راستینی است که در سرآغاز زمان روی داده و الگویی برای رفتار انسان فراهم آورده است.
در جوامع سنتی کوشش شد تا با قلمداد کردن اسطوره به مثابه مهمترین شکل «تفکر جمعی» جایی برای آن در تاریخ عمومی اندیشه باز کند.»(۲۱)
« به مفهومی، کل اسطوره بخشی از تاریخ است، زیرا اسطوره دیدگاههای انسان را دربارة خود او و جهاتش و تحول آن دربردارد.
اسطوره و تاریخ در دین رزتشتی کاملاً با هم درمیآمیزد. ایرانیان همة تاریخ خود، گذشته و حال و آینده را در پرتو اسطورههای خود درک میکنند. تاریخ صحنهای است برای نبرد میان خیر و شر، و اهمیت حوادثی که در این صحنه رخ می دهد.»(۲۲)
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که مراد از تاریخ در برابر اسطوره، تاریخی واقعی و رویدادهایی است که به راستی اتفاق افتادهاند ولی هرگز به ثبت نرسیدهاند و پیش از «دوره تاریخی» که ما میشناسیم، وجود داشتهاند.
۲-۳ اسطوره و قصه:
«اسطوره چون قصههای موهوم و قصه جانوران و قصه خندهآور و ترانه و تصنیف عاشقانه (romance) مردمی است. البته این بدین معنی نیست که اسطوره آفریدة جماعتی خاص است زیرا جماعات هرگز چیزی ابداع و تخیل نکردهاند. هر اسطوره چون مضمون هر قصه موهوم و هر قصه جانوران و هر ترانه و تصنیف زادة طبع یک یا دو انسان است.»(۲۳)
«تفاوت قصه و اسطوره تنها در درجهبندی است نه در ماهیت. به عبارتی قصه شکل کودکانه اسطوره است و به قول ژان دوران قصه اسطورهای است که به آن بیمهری شده است … پس به هر قصهای نمیتوان نام اسطوره اطلاق کرد.»(۲۴)
به عقیدة و.ونت (W.Wundt) «معتقدات ساحرانه و جادویی یا خرافات عامهپسند میتوانند در اساطیر نفوذ کنند اما با اینهمه اساطیر اساساً آفریدة تخیل هنرمندانه محسوب میشوند بر خلاف عقیدهای که زمانی عموماً مقبول بود و قصههای مردم پسند را صورتهای تنزّل یافته و فروافتادة اساطیر کهن میدانست. ونت قصه را ابتداییترین شکل و صورت (اسطوره) میپندارند.»(۲۵)
«اسطوره چنان قصه ای است که ناظر به توجیه واقعیّات طبیعی از طریق تبیین رابطه موهوم بین آنها با قول طبیعی منظور می شود از این روست که انسان و حیوان دنیای اسطوره هم هرگز عین انسان و حیوان طبیعی و مربوط به عالم تاریخ نیست.»(۲۶)
به نظر هینلز «اسطورهها را باید داستانهای نیمه واقعی پنداشت که ممکن است راست یا دروغ باشند.»(۲۷)
اما به عقیدة الیاده «در جوامعی که اسطوره در آنها هنوز زنده است، بومیان به دقت میان اساطیر ـ «سرگذشتهای راست» ـ و قصه (fable) و حکایت (conte) که آنها را «داستانهای دروغ» مینامند فرق میگذارند. در فرهنگهای عتیق اتفاق میافتاد که اسطورهای معنای مذهبی خود را از دست داده، به افسانه و یا قصه برای کودکان تبدیل شود؛ اما اساطیر دیگر به قوت و قدرت خود باقی بودند. «داستانهای دروغ» را همه وقت و همه جا میتوان نقل کرد و اساطیر باید در برههای از زمان قدسی گفته شود.»(۲۸)
«اسطوره با … قصه و خیالبافیهای شاعرانه و ادبیات داستانی تفاوت دارد.»(۲۹)
۲-۴ اسطوره و دین:
اسطوره و دین دارای خویشکاری است و نظام اجتماعی عصر خود را مشروع میسازد به زبانی دیگر ارتباطی نزدیک و ناگسستنی میان تجارب دینی و اساطیری یک قوم با حقایق اجتماعی وجود دارد. (۳۰)
در قرآن مجید کلمه «اساطیر» نُه بار و همه جا در ترکیب «اساطیر الاولین» آمده است. گفتهاند که این تعبیری است که اول بار یکی از مشرکان مکه به نام نضربن حارث دربارة قصص قرآن به کار برده است؛ به این معنی که در برابر دعوت پیامبر اسلام می گفته است: “«داستانهای محمد بهتر از داستانهای من نیست؛ داستانهای او مشتی اساطیرالاولین است”». منظور او هم از داستانهای خودش برخی افسانههای ایرانی بوده است. (۳۱)
بدان سان که در قرآن میخوانیم:
و اذا تتلی علیهم ایاتنا قالواقد سمعنا لونشآء لقلنا مثل هذا ان هذا الّا اساطیرالاولین. (سورة انفال، آیه ۳۱).
- و چون بر آنان آیات ما تلاوت شود گویند ما این سخنان را شنیدیم اگر ما هم میخواستیم مانند آن میگفتیم که چیزی جز سخنان افسانه پیشینیان نیست.
و اذا قیل لهم مّاذآ انزل ربکم قالوا اساطیرالاولین.(سورة نحل. آیه ۲۴)
- و هرگاه به این مردم متکبر گفته شود که خدا چه ( بزرگ آیاتی به وحی) فرستاده گویند این آیات همه افسانههای پیشینیان است.
لقد وُعدنا وءاباوناهذا من قبل ان هذا الّا اساطیرالاولین.(سورة مؤمنون آیه ۸۳)
- از این وعدهها بسیار به ما و پیش از این به پدران ما داده شده ولی اینها افسانههای پیشینیان است.
و قالو اساطیرالاولین اکتتبها فهی تُملی علیه بکرةً و اصیلاً. (سورة فرقان، آیه ۵)
- بازگفتند که این کتاب افسانههای پیشینیان و حکایات سابقین است که محمد برنگاشته و اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت میکنند.
لقد وعدنا هذا نحن وءاباء نامن قبل ان هذا الّا اساطیرالاولین. (سورة نحل ، آیه ۶۸)
- بما و پیش از این به پدران ما وعدهها داده شد (لیکن) این سخنان چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
والذی قال لوالدیه اُفٍ تکمآ اتعداننی ان اُخرج و قدخلت القرون من قبلی و همایستغیتان الله و یلک امن ان وعدالله حق فیقول ماهذا الّا اساطیرالاولین. (سورة احقاف ، آیه ۱۷)
- …. البته وعدة خدا بر حق و حقیقت است، باز آن نااهل فرزند گوید این سخنان جز افسانه و اوهام پیشینیان نیست.
و منهم من یستمع الیک و جهلنا علی قلوبهم أکنهً ان یفقهوهُ و فیءاذانهم و قراً و ان یروا کلّ ایةٍ لایومنوابها حتی اذا جاوک جاد لونک یقول الذین کفروا ان هذا الّا اساطیرالاولین. (سورة انعام، آیه ۲۵).
- بعضی از آنان بسخن تو گوش فرا دارند ولی پرده بر دلهایشان نهادهایم که فهم آن نتوانند کرد و گوشهای آنها از شنیدن سخنان حق سنگین است که اگر همه آیات الهی را مشاهده کنند باز بدان ایمان نمیآورند تا آنجا که چون نزد تو آیند در مقام مجادله برآمده و گویند این آیات چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
اذا تتلی علیه آیاتنا قال اساطیرالاولین.(سوره فلم، آیه ۱۵)
- در صورتیکه چون آیات ما را بر او تلاوت کنند گوید این سخنان افسانه پیشینیان است.
اذتتلی علیه آیاتنا قال اساطیرالاولین.(سوره مطفقین ، آیه ۱۳)
- که بر آنها چون آیات ما تلاوت شود گویند این سخنان افسانه پیشینیانست.
بنابراین با توجه به معنای اسطوره که «داستانی راست» پنداشته شده، طبیعی است که «اساطیرالاولین» در قرآن به زعم مفسران، «افسانههای قدما و خرافات پیشینیان» معنی میدهد. (۳۲)
نقشی که اسطورهها در دین دارند، آنها را از حکایتها متمایز میکند، آدمی میکوشد که در دین خویش شناختش را از خویشتن و طبیعت و محیط خود بیان کند. اسطورهها که تفکرات انسان را دربارة هستی روایت میکنند، قالبهای تثبیت شدهای هستند که در آنها آدمی میکوشد این شناخت را بیان دارد.(۳۳)
در پایان میتوان گفت، اگر چه در قرآن نه بار واژة «اسطوره» بیان شده است ولی در همة موارد به معنی «افسانههای پیشینیان» است و با آنچه امروز مورد توجه قرار میگیرد تفاوت دارد.
۲-۵ اسطوره و هنر
۲-۵-۱ اسطوره و موسیقی:
«اسطوره و موسیقی در بسیاری از فرهنگها به شیوههای مختلف به هم گره خوردهاند. در همة جشنهای آیینی جهان معمولاً موسیقی مینوازند، به ویژه به هنگام نیایش دعا و استغاثه به درگاه ایزدان در پرستشگاهها.»(۳۴)
لوی استروس در کتاب اسطوره و تفکر مدرن میگوید:« ارتباط اسطوره و موسیقی دوگانه هست. یکی همانندی و دیگری همجواری، و در حقیقت این دو بسیار مشابهند. اما این تشابه به راحتی قابل درک نیست.
به عقیدة او در ذهن شنونده موسیقی و به همین گونه شنونده داستانهای اسطورهای نوعی بازسازی مداوم در جریان است که یک تشابه جهانی نیست. این موضوع دقیقاً به گونهای است که وقتی یک شکل مشخص موسیقی خلق میشود، تنها ساختارهایی بازسازی میشود که پیش از این در سطح اسطورهای وجود داشته است.»(۳۵)
۲-۵-۲ اسطوره و هنرهای دیداری
«معماری و تندیسگری، کشفهای باستانشناسی موید برتری تجلی نظام اساطیری است. اشیای سه بعدی ساخته انسان پیش تاریخی، شامل سنگ یادبود و مقبره، خود بازتابی از نگارههای اساطیری است. نیز نقش خورشید و ماه به گونهای اساطیری، در برخی جوامع باستانی بازمانده است.
نگرشهای اساطیری حتی در آثار معماری به چشم میخورد. یک جلوه آن نقش اساطیری متون است. در بسیاری از روایات عامیانه، آسمان بر یک یا چند ستون نهاده شده است.
آثار نقاشی ایرانیان باستان نیز بنمایههای اساطیری دارد. نگارههای مادی، عیلامی، هخامنشی سرشار از مایههای هنر انتزاعی است.»(۳۶)
۲-۵-۳ اسطوره و ادبیات
«اسطوره به خاطر ماهیت و مفهوم و قدرت انعطاف پذیری به راحتی می تواند خمیرمایة اثر ادبی شود و آثار ادبی الهام گرفته از آن بسیارند.»(۳۷)
«در زمانهای باستانی و حتی امروزه در جوامع نیمه متمدن، ادبیات شفاهی که اسطوره جزئی از آن است، زادة قوه و استعدادی انسانی و عمومی و مردمی و بس اندک فردی است و اثریست که همگان، حس و درکش میکنند و گر چه بعضی از افراد با استعداد آن را آفریدهاند اما دیری نمیپاید که اثر به مالکیت و تصرف مردمان قبیله و ملّت درمیآید.»(۳۸)
« نورتروپ فرای در کتاب “کالبد شکافی نقد” خود انواع ادبی منطبق بر چهار فصل را به صورت زیر نشان داده است:
۱- اسطوره بهار : کمدی
۲- اسطورة تابستان : رمانس
۳- اسطورة پاییز: تراژدی
۴- اسطوره زمستان: طنز
فرای با جسارتی درخشان اسطوره را با ادبیات یکسان میبیند و میگوید که «اسطوره “اصل ساختاری و سازمانده شکل ادبی است” و یک کهن الگوی “اساساً غالباً عنصر تجربة ادبی فرد” است.»(۳۹)
«کسانی که مانند نورتروپ فرای تعریف اسطوره را به عنوان پیرنگ از اسطوره میگیرند و چنین میپندارند که «اسطوره عنصری ساختاری در ادبیات است، زیرا ادبیات به طور کلی “اساطیر به جا شده” است.» هیچ یک از آنان وابستگی بنیادین میان اسطوره و ادبیات را مورد تردید، قرار نمیدهند.
آنان که بر تفاوت میان اسطوره و ادبیات تأکید میورزند، عموماً بر حسب مقولههای شکل و محتوا میاندیشند. هربرت رید مینویسد: «اسطوره و شعر از این نظر تفاوت دارند که اسطوره به سبب تخیل پایدار است و این تخیل از طریق نمادهای لفظی هر زبانی قابل انتقال است… اما شعر بواسطه زبان پدیدار است و جوهرش به آن زبان خاصی تعلق دارد و ترجمه پذیر نیست.»(۴۰)
«دنی روژومون(Denis Rougemont) و “لوی استروس” ادبیات را چه از نظر موضوع و چه از نظر شکل استخراج و منتج از اسطوره تلقی میکنند. دنی روژومون معتقد است که ادبیات عملکرد مذهبی و مقدس اسطوره را از بین میبرد و آن را در مسیر انحطاط قرار میدهد.
طبق نظر «پیر برونل» اسطورهها آنهایی هستند که ادبیات آنها را به صورت اسطوره در آورده است، یا آنچه یک فرهنگ توانسته یا خواسته به اسطوره مبدل سازد. (۴۱)
«ادبیات که در بعدی وسیع بیانگر داستانی است متشکل از حوادث و موقعیتهای پی در پی به میزان گسترده از اسطوره بهره میبرد.
ادبیات در افسانههایی که اسطوره در اختیارش میگذارد از یک سو مضمونهایی مییابد که میتواند به دلخواه تغییر دهد و حتی از اسطورهای به اسطورهای دیگر بپیوندد و از سوی دیگر به نمونهها و شخصیتهایی که برایش حکم کهن الگو یا الگوی نخستین را دارد، همچون الگوی خدایان و قهرمانان دست یابد.»(۴۲)
«اسطوره یکی از معنیدارترین عناصر ادبیات است عنصری که سخن را به ژرفا میکشاند و در ایجاد طیف گستردهای از معانی رمزی تأثیری فراوان دارد. علاوه بر ظهور و تجلی ناخودآگاهانة صور اساطیری (orchetype) در بافت کلام ادبی،آگاهی خودآگاهی شاعر، نیت ذوق و سلیقه او هم میتواند در به کارگیری اسطوره دخالت داشته باشد و حتی در بافت اصلی آنها دخل و تصرف کند.»(۴۳)
۲-۶ اسطوره از دیدگاههای گوناگون
۲-۶-۱ اسطوره از دیدگاه زبانشناسی
«زبانشناسان معتقدند که دانش اساطیر نوعی ضایعه یا «بیماری زبان» است، بدینمعنی که نخستین انسانها با تخیّل سیلآسایشان به اشیاء اوصافی منسوب میداشتند، ولی بعداً ازیاد بردند که آنها اوصافی بیش نیستند و در نتیجه آن اوصاف را به ایزدان مبدل ساختند.» (۴۴)
به عقیدة ماکس مولر «اسطوره فرآوردة یک کوتاهی بنیادی و ضعف ذاتی زبان است… اگر ما زبان را به صورت بیرونی و تجلی اندیشه بدانیم، پس اسطورهسازی باید امری گریزناپذیر، طبیعی و ضرورت ذاتی زبان باشد. درواقع اسطوره سایه تاریکی است که زبان بر اندیشه میافکند و این سایه هرگز ناپدید نخواهد شد مگر آنکه زبان و اندیشه کاملاً همطراز شوند، امری که هرگز رخ نخواهد داد… اسطورهسازی در والاترین معنایش: همان قدرتی است که زبان در هر یک از قلمروهای امکانپذیر فعالیت ذهنی بر اندیشه اعمال می کند.»(۴۵)
به نظر او (ماکس مولر) «اسطوره پیامد فرهنگی است که گونهای انحطاط را پشت سر نهاد و پویهای تازه را آغاز نموده است. کسانی چون او مدعیاند که اسطوره صورت تکامل نیافته و ابتدایی یک فرهنگ به شمار میآید. اما بعضی از همین پژوهندگان بر نظریه ماکس مولر خرده گرفته و میگویند که اسطوره محصول بیماری زبان نیست، بلکه نشان از تجربههای ماقبل زبانی «طبیعت» دارد…». (۴۶)
۲-۶-۲ اسطوره از دیدگاه ساختارگرایی
«به اعتقاد کلودلوی ـ استروس اندیشمند ساختارگرای فرانسوی، پژوهش دربارة اسطوره سخت دچار آشفتگی است و بایستی به این حوزه از لحاظ علمی سر و سامان داد. او اسطورهها را حکایاتی تخیلی میداند که سعی دارند در پرتو منطقی خاص تقابلهای دوتایی میان فرهنگ و طبیعت را حل نمایند. … به عقیدة او اسطوره بیان خاصی از منطق زندگی است و دریافت منطق شکل دهندة آن به معنای درک کنشهای ذهنی است. (۴۷)
«لوی ـ استروس اسطوره را بیش از هر چیز دیگر، ابزاری منطقی ( با در نظر داشتن خصوصیات اندیشة بدوی) برای غلبه بر تعارض قوانین و تنازع احکام میداند. اندیشة اساطیری به قول او از تبیین دو حد متناقض متدرجاً به میانهگیری و توسط بین آن دو میرسد. استروس سعی در اثبات این معنی دارد که اسطوره، تضاد یا شکل دو حدین زندگی ـ مرگ را به طور قاطعی حل میکند (یعنی جانب یکی را میگیرد) و این گزینش تعیین کننده ساختار اسطوره است. (۴۸)
به عقیدة او «اسطوره برخاسته از سخن است». «هر چیزی ممکن است در اسطوره رخ دهد. گویی زنجیرة رویدادها در آن پیرو قاعده منطقی یا توالی نیست، هر موضوعی میتواند گونهای گزاره داشته باشد … با این وجود همین اسطورهها که ظاهراً دلبخواهی و قراردادی هستند با ویژگیهایی یکسان و اغلب همواره جزئیاتی همانند در قسمتهای مختلف دنیا پدید میآیند … اسطوره مانند هر موجود زبان شناسیک از واحدهای بنیادی تشکیل یافته است، این واحدهای بنیادی مانند واحدهای بنیادینی هستند که در ساختار زبان دخالت دارند از جمله واجها (phone mes) ، تک واژهها (mor phemes) و سازههای معنایی (Semanye me). لوی استروس این واحدهای اسطوره ای را (myteheme) سازه اسطوره ای می نامیم.این به خودی خود دارای معنا نیستند اما در رابطه با واحدهای دیگر معنا مییابد. (۴۹)
ک.لوی ـ استروس «با الهام پذیری از کشفیات زبانشناسی معاصر، توجه میدهد که دانش اساطیر هنوز در مرحلهایست که زبانشناسی پیش از انقلاب دو ـ سوسور (de saussure) داشته، یعنی مرحلة کشف پیوند درونی معانی با اصوات.
اگر اساطیر معنایی دارند، این معنا نمیتواند مربوط به تک تک عناصر یا عناصر منفرد و مجزایی باشد که در ترکیب آنها موجودند و به کار رفتهاند، بلکه مربوط به نحوة ترکیب و جفت و جور شدن این عناصر با هم است.
اسطوره از مقولة زبان است و جزء تام و تمام آن محسوب میشود؛ معهذا زبان بدانگونه که در اسطوره به کار گرفته شده، نمایانگر خواص و صفات ویژهایست.» (۵۰)
«لوی ـ استروس یادآور میشود که برای فهم معانی اسطورهها باید ساختارهای نهانی و عمیق آنها معلوم داشت. بدیهی است که این ساختارهای نهانی و عمیق نمودی از انگارههای عام ذهن آدمی است و تحلیل اسطوره، آدمی را قادر به درک انگارههای مزبور میگرداند.» (۵۱)
«لوی استروس تأکید میکند که اولاً بر خلاف تصویر جاری، جستن و یافتن ساختار ثابت در پدیدههای متغییر کار تازهای نیست، بلکه با عصر نوین «مدرنیته» از زمان رنسانس به این سو، در فرهنگ اروپایی آغاز میشود؛ ثانیاً این کار چیزی نیست جز گردهبرداری از یکی از دو روشی که همیشه در «علوم دقیقه»، یا به اصطلاح انگلیسی «علوم سخت» مانند فیزیک و شیمی، به کار میروند».(۵۲)
به نظر لوی استروس «اسطوره بیان نمادین ارتباط متقابلی است که توسط انسان میان پدیدههای گوناگون پیرامون او و نیز خود وی برقرار گشته است. (۵۳)
به زعم او «هر اسطوره “مجموعهای به هم پیوسته از مناسبات” است که در روایات مختلف مضمونی واحد، یافت میشوند… یقین است که مضامین اساسی در کل اساطیر تقریباً بیشمار همه اقوام بدوی، یافت میشوند و میتوان آنها را بسان یونگ چون فرآوردههای تخیّلی که صور مثالی ناخودآگاهی جمعی بر آن حاکم است تفسیر کرد یا بنا به روش تقریباً ریاضی مکتب ساختارگرایی، به مثابه انحاء مختلف گردآوری تصاویری که معانی قراردادی دارند و برای تفسیر واقعیت به کار میروند، و البته در این صورت با مشاهده اینکه چگونه مضمونی اساطیری (mytheme) از جامعهای به جامعة دیگر تغییر میکند میتوان آن معانی را بازیافت.»(۵۴)
به عقیدة لوی استروس «بین اسطوره و موسیقی؛ رابطه وجود دارد البته نه فقط یک رابطه بلکه دو نوع رابطه، متفاوت وجود دارد: یکی رابطه همجواری (contiguity) و دیگری رابطة همانندی (similarity).
منظور از جنبة همانندی این است که یک اسطوره را دقیقاً مثل یک پاتیتور (score) موسیقی نمیتوان به عنوان یک رشته پیوسته فهمید … زیرا که اسطوره را باید در کلیتش شناخت. معنای بنیادی اسطوره در سلسلهای در پی حوادث نهفته نیست بلکه در مجموعههای کلی حوادث قابل درک است.
در جنبه همجواری واقعیت این است که در طی دوران رنسانس و سدة هفدهم که تفکر اسطورهای در اندیشة غربی به کنار رانده شد، در همین زمان، اولین رمانها پدیدار شدند و جایگزین داستانهایی که بر الگوی اسطورهای استوار بودند، شدند.»(۵۵)
۲-۶-۳ اسطوره از دیدگاه پدیدار شناختی
این دیدگاه براساس نظریات اسطورهشناس میرچا الیاده مبتنی است.
به اعتقاد الیاده «اسطورة زنده در جوامع سنتی داستانی قدسی و مینوی است که کارهای غلیان خدایان و موجودات فوق طبیعی، یا نیاکان فرهنگ آفرین را که در ازل، در زمان بیآغاز روی داده حکایت میکند … به بیانی دیگر اسطوره، روشنگر معنای زندگی است و به همین جهت “داستانی راست” است».(۵۶)
میرچا الیاده میگوید:«اسطوره همواره در جامعه عمل میکند. مستقل از این که جامعه تا چه حد از وجود آن باخبر باشد. الیاده میگوید که چون انسان مدرن از اهمیت نقشی که اسطوره در زندگیش ایفا میکند دیگر آگاه نیست. اسطوره بیشتر در شکلی منحرف کار میکند.»(۵۷)
به عقیدة او «اسطوره همیشه متضمّن روایت یک “خلقت” است، یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی که واقعاً روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن میگوید. آدمهای اسطوره، موجودات مافوق طبیعیاند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سرآغاز همه چیز انجام دادهاند، شتافتهاند و شهرت دارند. … مخلص کلام اینکه اساطیر ورود و دخولهای گوناگون ناگهانی و گاه فاجعهآمیز عنصر مینوی ( یا مافوق طبیعی) را در عالم وصف میکند… از آنجا که اسطوره، اعمال یا شاهکارهای موجودات مافوق طبیعی و تجلی نیروهای مینوی آنها را شرح میدهد، خودسرمشق و الگوی نمونة همه کارها و فعالیتهای معنیدار آدمی میشود.
گر چه آدمهای اساطیر عموماً خدایان و موجودات مافوق طبیعیاند و بازیگران قصهها، پهلوانان یا جانوران عجیب و غریب، اما همه آنها یک وجه مشترک دارند و آن اینکه متعلق به دنیای عادی نیستند.
درواقع اساطیر نه تنها اصل و پیدایش جهان، جانوران، گیاهان و انسان را شرح میدهند؛ بلکه همچنین همه وقایع اولین و اصلی را نیز که بر اثر آنها، انسان شد. آنچه امروزه هست یعنی موجودی میرا، صاحب جنس، متشکل به هیئت اجتماع، مجبور به کار کردن برای زنده ماندن و زیستن و کار کردن بر حسب قواعد، حکایت میکنند.»(۵۸)
به اعتقاد میرچا الیاده «بسیاری از اساطیر دنیای جدید در جوهر و ذات و از بسیاری جهات، کمابیش دنباله همان اساطیر قدیماند. بدین علت عمده که کارکردهای تفکر اساطیری جزء عوامل سازندة وجود انسان به شمار میروند.»(۵۹)
«الیاده اسناد و مدارک مربوط به اسطوره را از دو راه فراهم میآورد. نخست در اساطیر اقوامی که در تاریخ نقش مهمی ایفا کردهاند یعنی اقوام یونان و مصر و خاورمیانه و هند، به جستجو و تفحّص میپردازد و با تحلیل انتقادی آن اساطیر به این نتیجه میرسد که آنها پریشان و از هم گسیخته و از نو تفسیر شدهاند … نظر به آنکه اسطوره با رفتار و کردار پیوسته و همبسته است و از آن جدا نیست. بنابراین از طریق پژوهش قومشناسی میتوان آن را در زندگانی اقوام و اعمال انسانها کشف کرد. الیاده براساس استوار این پژوهش تاریخی به قلب اسطوره راه میبرد.»(۶۰)
«در نظر وی اسطوره وجهی خاص از تفکر جمعی و یا مشارکت همگان در نمادهای مشترک است. پژوهشهای الیاده که بیشتر به اسطورههای جوامع شفاهی معطوف بود، وی را به کشف بقایای اساطیر سنتی در جوامع مدرن رهنمون ساخت… به اعتقاد او «جامعة بدون طبقه مارکس» صورت تازهای از اسطورة عصر طلایی به حساب میآید.»(۶۱)
به عقیده الیاده «در زبان مرسوم قرن نوزدهم، به هر آنچه که با واقعیت تضاد داشت، اسطوره اطلاق میشد. در حالیکه در جوامع ابتدایی و باستانی اسطوره بیانگر حقیقت مطلق است، زیرا تاریخ مقدسی را بازگو میکند… اسطوره، واقعی و مقدس است و به همین سبب سرمشق و در نتیجه تکرارپذیر میشود، زیرا به مانند الگو عمل میکند، و با همین استدلال به مثابه توجیهی برای تمامی کردارهای انسان است… اسطوره درواقع شیوة تفکری متفاوت با شیوة اندیشه ورزی ماست.
در مقایسه با جوامع سنتی، جهان نوین ما تهی از اسطوره است. حتی گفته شده که بیماری و دردهای جوامع نو را به درستی میتوان به نبود اسطورة مناسب در آنها نسبت داد. جهان نوین، حداقل در ظاهر، از بابت اسطوره چندان غنی نیست.» (۶۲)
«اسطوره به خودی خود، ضامن “خیر” و اخلاق نیست. نقش و کارکرد آن، کشف و نمودار ساختن الگوها، و از این رهگذر تدارک معنایی برای دنیا وجود بشر است. بدین لحاظ در نضجگیری و قوامیابی انسان، نقش عظیمی دارد و به یمن اسطوره، مفاهیم واقعیت، حقیقت، و تعالی یا استعلاء متدرجاً پدید میآیند.»(۶۳)
« در تمدنهای بدوی اسطوره کار لازمی انجام میدهد: معتقدان را بیان میدارد، اعتلا میبخشد و مدون میسازد؛ حافظ اصول اخلاقی است و آنها را حاکم میسازد؛ اثربخشی هر اسم و تشریفات آئینی را تضمین میکند و … بنابراین اسطوره یک عنصر اساسی تمدن انسانی است، به هیچوجه افسانهسازی و قصهپردازی نیست، بلکه برعکس واقعیتی زنده است که علیالدوام به آن
چکیده
پژوهش حاضر با عنوان "بررسی فراهنجاری های زبانی شعر شاملو" کوششی است جهت شناساندن سبک فردی شعر شاملو به لحاظ معیارهای زبانشناختی. یافته های این پژوهش از طریق بررسی منتخب اشعار شاملو در کلیه مجموعه آثارش بدست آمده است. در این پژوهش این نکته را دریافتیم که راز زیبایی و زبان نسبتا منحصر به فرد شعر شاملو در فراهنجاری های زبانی خاصی است که او در اشعارش از آنها بهره برده است؛ فراهنجاری هایی از نوع واژگانی، صرفی، نحوی ،معنایی و کهن گرایی. با بررسی آین فراهنجاری ها در منتخب اشعار شاملو پی بردیم که برجسته ترین فراهنجاری بکار رفته در اشعار، فراهنجاری زمانی یا همان کهن گرایی است، که شاملو بطرز مبالغه آمیزی در اشعارش از آن بهره برده بطوری که زبان شعرش را نسبتا یکدست آرکائیک کرده است.
شاملو با بهره گیری از این قبیل شگردها نه تنها به زیبایی، صلابت، فصاحت و بلاغت اشعارش افزوده بلکه کاربرد فراهنجاری هایی از این دست توسط او به آفرینش سبکی منحصر به فرد با عنوان "شعر سپید" انجامیده است.
پیشگفتار
ادبیات به اقتضای ماهیت خود که دربارﮤ زندگی و پیچیدگی وجوه گوناگون آن است، از سرشتی پذیرنده برخوردار است و این قابلیت را دارد که از دیدگاه علوم دیگر مورد بررسی قرار گیرد. سالهاست که شیوه هایی در نقد ادبی متداول شده اند که اصول و روشهای آنها از علوم نشأت می گیرد؛ از قبیل نقد فلسفی، نقد روانکاوانه، نقد تاریخ مبنایانه، نقد ساختار گرایانه، نقد مارکسیستی، نقد صور نوعی، نقد جامعه شناسانه، نقد نشانه شناسانه، و... . با این حساب زبانشناسی را نباید یک استثنا تلقی کرد. از آنجا که زبانشناسی مطالعه ی علمی زبان یعنی تار و پود بوجود آورندﮤ ادبیات است، قاعدتاً می تواند با نقد ادبی پیوند داشته باشد.(خوزان مریم، 1369، ص 12)
پیشرفت سریع دانش زبانشناسی در قرن حاظر به فراهم آوردن امکاناتی جدید برای مطالعه ی زبان و ادبیات انجامیده است. حاصل پژوهش هایی از این دست در زمینه ی زبان به شکل مجموعه ای از دستورهای ساختاری در اختیار ما است، و اگرچه استفاده از امکانات ساختگرایی در زمینه ی ادبیات و بررسی ویژگی های آن گامهای نخستین راه را می پیماید، بازده آن حتی امروز نیز چشمگیر است.
پیشگامان استفاده از زبانشناسی در ادبیات و پیروان آن سعی داشته و دارند که برای ادبیات بطور اعم و هر یک از گونه های ادبی بطور اخص توجیهی زبانشناختی بیابند و توصیفی علمی از هر فن ادبی به دست دهند، زیرا چنین می نماید که استفاده از فنون پراکنده ای چون عروض و قافیه، بدیع، معانی و بیان در مطالعات ادبی سنتی در چهارچوب مبنایی نظری قابل توجیه نباشد.(صفوی کورش، 1383، ص 7)
مجموعه ی حاضر با این امید نوشته شده است که دانشجویان و علاقه مندان به زبانشناسی بتوانند تصویری کم و بیش روشن از کاربرد زبانشناسی در ادبیات بدست آورند. اما پنداری خطاست اگر تصور کنیم صرف آشنایی با مباحث زبانشناسی می تواند مجوزی برای بررسی ادبیات باشد.
از آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که زبانشناسان مایل به تجزیه و تحلیل متون ادبی از دیدگاه زبانشناسی، باید پیش از کار، شناخت کافی از ادبیات داشته باشند؛ و به همین ترتیب، منتقدان ادبی که قصد نقد متون ادبی با شیوﮤ نقد زبانشناسانه را دارند، باید نخست با آن مباحثی از زبانشناسی که به این زمینه مربوط می شود آشنا باشند.
زبان با تمام شگردهای شاعرانه ای که آن را به چشم خواننده بیگانه و خلاف عادت می سازد، در خدمت بیان عاطفه و حادثهٴ ذهنی انگیخته از آن است. اما زبان خاص شعر نه تنها بیگانه نمایی خاص خود را در پرتو عاطفه ی آمیخته با معنی یا معنی گرایی حادثه انگیز به دست می آورد، بلکه در عین حال کلید های گشودن طلسم گنج عاطفه و معانی پنهان و رمز زیبایی ها و ظرافت های شعر را در خود نهفته دارد. عناصر آشنایی زدایی از زبان که هم می تواند با کاهش و هم افزایش عناصری از زبان و بر زبان صورت گیرد، متعدد است. اما برجسته ترین آنها را می توان به مقوله های موسیقی، بیان و بلاغت، صرف و نحو و واژگان زبان و مطالب فرعی مربوط به هر یک از آنها محدود کرد. زبان از این نظرگاه گسترده که به آن بنگریم، چنان که اشاره کردیم، از دیدگاه نظریه پردازان جدید، مهم ترین عنصر شعر است. شکلوفسکی، که شعر را رستاخیز کلمه ها خوانده است، زبان شعر را از همین چشم انداز گسترده دیده است و به همین سبب تعریف او می تواند دربرگیرندﮤ تعریف های متعدد دیگری که بر اساس توجه و تاکید بر یکی از این ابعاد گستردﮤ زبان، صورت گرفته است، نیز باشد: (( اگر بپذیریم که مرز "شعر و نا شعر"، همین رستاخیز کلمه هاست، یعنی تمایز و تشخیص بخشیدن به واژه های زبان، آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید که چون "رستاخیز کلمه ها" یا صورت تشخیص یافتن آنها در زبان می تواند هم علل و هم صور متعدد داشته باشد، کسی که در تعریف شعر، وزن و قافیه را اساس قرار می دهد، درک او از قیامت کلمه ها، و تمایز زبان شعر از زبان مبتذل و اتوماتیکی، در حد وجود وزن و قافیه و یا عدم آنهاست، آنکه فراتر از این می رود و شعر را کاربرد مجازی زبان تعریف می کند، او نیز تمایز با قیامت کلمات را در جابجا شدن مورد استعمال آنها می داند...)).(شفیعی کدکنی محمدرضا، 1358، ص 6)
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:2
فهرست:
احمد شاملو در سال 1304 در تهران متولد شد. تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش که افسر ارتش بود اغلب از این شهر به آن شهر اعزام می شد و خانواده هزگز نتوانست برای مدتی طولانی جایی ماندگار شود. در سال 1322 به سبب فعالیت های سیاسی به زندانهای متفقین کشیده شد، و این در حقیقت تیر خلاصی بود بر شقیقه همان تحصیلات نامرتب. به سال 1325 برای بار نخست، در سال 1336 برای بار دوم، و در سال 1343 برای سومین بار ازدواج کرد. از ازدواج اول خود چهار فرزند دارد، سه پسر و یک دختر. احمد شاملو در سوم مرداد ماه سال 1379 چشم از جهان فروبست.
آثار: اولین اثری که از شاملو منتشر شد، مجموعه کوچکی از شعر و مقاله بود که در سال 1326 به چاپ رسید. پس از آن آثار بسیاری از این شاعر، نویسنده، مترجم و محقق به چاپ رسیده است