مقاله کامل بعد از پرداخت وجه
لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"
فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحات: 40
-1 مقدمه
شاه، شخصیت مرکزی در دنیای سیاست ایران بود. از زمان به تخت نشستن در سال 1320، شاه تلاش کرد، ظرفیتش را برای باقی ماندن سلطنت، به ملل در حال توسعه، نشان دهد. در جریان اشغالهای خارجی، نهضتهای جدایی طلب حمایت شده از سوی خارجیان، نزاعهای قبیلهای، تلاشهای نافرجام برای ترور وی و حتی کودتا، شاه تلاش نمود تا حامیانش را متقاعد کند و نیز اشکال جدید کنترل و نهایتاً گسترش قدرت سیاسی خویش را تجربه کند. مسلماً کل دورهی حکومت شاه با موانع و موقعیتش را میتوان به این ترتیب تعریف نمود: یک ربع قرن که در آن دیوانسالاری مدنی و نظامی به طور مداوم کنترلشان را روی فعالیتهای مردم آزاد، گسترش داده بود. شاه، هم به صورت نسبی و هم به صورت مطلق، قویتر از پدرش و یا هر یک از حکمرانان قبلی ایران بود. وی را در هیچ شکل سیاسی، نمیتوان با بقیه، برابر تلقی نمود. وی، شخصاً بدون کمک شورای مشورتی، یار و رفیق شفیق، یا محرم نزدیک، هزاران تصمیم اینکه آیا خیابان اصلی در طبس سنگ فرش شود یا نشود، شاه، تصمیم گیرنده بود. محمّدرضا، اوّلین پسر و سومین فرزند رضاخان (یک افسر بیسواد با کمسواد در تیپ قزاق تحت فرماندهی روسها) بود. دو سال پس از تولد پسرش، رضاخان، به فرماندهی تیپ قزاق رسید و حمایت لازم را برای کودتا (توسط یک روزنامهنگار [سیّدضیاءالدین طباطبائی]) برضد رژیم مریض قاجار فراهم نمود.
شش سال پس از تولد پسرش، رضاخان مدتها بود که سیّدضیاءالدین طباطبائی را از نخستوزیری عزل کرده و او به همراه تعدادی از طرفداران محلیاش، تبعید نموده و بسیاری از منتقدین داخلیاش را ساکت نموده بود. آخرین شاه قاجار را، عزل نموه و خودش را به نام رضاشاه، نخستین حکمران سلسلهی جدید پهلوی، نامیده بود.
با تاجگذاری رضاخان در 1304 محمّدرضا، به عنوان ولیعهد منصوب شد. بچهگی ولیعهد، تقریباً تقلیدی مسخهآمیز از تربیت شاه آینده بود. در محاصرهی خدمتکاران و متملقین و تحت حفاظت افسران نظامی مسن، در حالی که همبازیش از فرزندان نخبگان انتخاب شده بودند، با وی طوری رفتار میشد، که در کلاس درس در مدرسه، اولین باشد. عکسهای زیادی، وی را به شکل جوانی برومند در لباس فرم نظامی نشان میدهد، در حالی که عدهای در مقابلش، خبردار ایستادهاند. از فارغالتحصیلی از دانشکده افسری تا پیشآهنگان ایران، وی در میان بقیّه متفاوت بود. در کنار سرسپردگی دربار، ولیعهد جوان، تجربیات کودکی مهم دیگری هم داشت. در زمان کودکی، وی بسیار ضعیف و مریض احوال بود. کمی پس از ولیعهد شدن، وی مورد هجوم تب حصبه قرار گرفت و ظرف چند هفته تا نزدیکی مرگ، پیش رفت. طبیعت ضعیف و بیماری کودکیاش، محافظت وی را پررنگتر نمود و تقریباً در جو منزوی، رشد کرد. این تجربهی آخر، تأثیرش از بقیه بیشتر بود. تا سن 6 سالگی این پسر دور از، برادران و خواهرانش زندگی میکرد. زمانی که به ولیعهدی منصوب شد، پدرش تصمیم گرفت که شاه آینده نیاز به تعملیمات مردانهتری دارد. بنابراین، وی از مادر و خواهرنش جدا شد و توسط معلم سرخانهی فرانسوی رشد کرد. وی تحصیلاتش را در مدرسهی ویژهای با گروهی از پسران نخبگان (که به دقت انتخاب شده بودند) گذراند[1].
رضاشاه (شاید، به منظور جداکردن پسرش از جوّ تضعیف کنندهی دربار) این پسر را برای تحصیل به مدرسه رزی[2] در سوئیس فرستاد. شاه، بعدها نگاهی به گذشته انداخته و این دوره را، اینطور به یاد میآورد:
«من تقریباً چهارسال در سوئیس ماندم. این زمان از دورههای بسیار مهم در زندگی من بود. محیط دموکراتیک غرب، روی شخصیت من اثر گذاشت. این اثر، پس از پدرم، دوّمی بود[3]». شواهد دیگر نشان میدهد که ولیعهد، در واقع تابع کاملی از محیط دموکراتیک غرب نبود. رضاشاه (به دلیل بنیهی ضعیف پسرش) یک پزشک شخصی را برای نظارت بر سلامت ولیعهد جوان، همراه او کرده بود[4]. یک معلم سرخانهی ایرانی، برادرش و دو تن از دوستان پسرش، مجموعهی ملازمان و همراهان وی بودند. به نظر میرسد که این گروه و تیم منزوی ایرانی (که از پیش تعیین شده بودند)، بخشهای نامناسبتر محیط دموکراتیک غرب را استنشاق میکردند.
هر نفوذی که روی شخصیت ولیعهد در خارج صورت گرفته بود، با بازگشتن وی به ایران در سال 1315، از بین رفت. او یک بار دیگر، خود را مغروق در محیط دربار یافت. محمدرضا، به دانشکده افسری وارد شد و دو سال بعد به عنوان سردستهی کلاس و با درجهی ستون دوّم، فارغالتحصیل شد. کمی بعد، وی توسط پدرش به عنوان بازرس نیروهای مسلح شاهنشاهی منصوب شد. در سال 1318، وی با شاهزاده فوزیه، خواهر شاه فاروق مصر، ازدواج کرد. اگرچه یک سال بعد، دختربچهای به دنیا آمد، این ازدواج، ظاهراً یک شکست شخصی بود. خانوادهی حکمران مصر، با یک ایرانی سازگار نبودند و با مصریان، سازگاری بیشتری داشتند.
این پسر تا سن 21 سالگی زمانی که (در سال 1320) بریتانیا و روسیه به کشورش حمله کردند، زندگی عادی داشت. دو قدرت مذکور، با آگاهی از رشد نفوذ آلمانها بر روی رضاشاه و ترس از ایجاد چیزی شبیه کودتای کشور عراق، از رضاشاه درخواست نمودند، از سلطنت کنارهگیری کند. سپس وی را به تبعید فرستاده و پسرش را پسرش را برتخت نشاندند. واضح است که شاه جوان، برای ایفای نقش جدیدش، آماده نبود.
مقاله در مورد شاه ایران و ترکیب نخبگان سیاسی