تعریف روانشناسی
از روانشناسی دو تعریف متفاوت می توان بیان کرد که هر یک جنبه ویژه ی را نمایان می کند:
1-روانشناسی علم رفتار است. این تعریف که از سوی روانشناسان رفتارگرا داده شده است انسان و سایر جانداران را از دیدگاه رفتاری آنان مورد مطالعه قرار می دهد.این نگرش تنها جنبه های رفتار آدمی را در بر نمی گیرد بلکه شامل رفتار همه موجودات زنده می شود و بدین گونه دانش روانشناسی درباره مجموع رویدادهایی که با موجود زنده پیوند و بستگی دارند مطالعه می کند.بی شک چنین مطالعه و پژوهشی باید بر پایه روشهای علمی استوار باشد تا روانشناسی را چون دیگر علوم تجربی قابل استفاده سازد .
علوم رفتاری که با این جنبه روا نشناسی بستگی دارد رفتار را بیشتر مطالعه می کند تا ذهن و اندیشه و یا احساسات را ، زیرا رفتار قابل مشاهده ، ثبت کردنی و درخور مطالعه است . این نگرش بر این باور است که چون ذهن آدمی قابل لمس کردن ، دیدن و یا شنیدن نیست بنابراین برداشتهای گوناگونی که از مطالعات ذهنی می شود یکسان نبوده و قابل اعتماد علمی نیست .
در روانشناسی رفتار آنچه موجود زنده می بیند و می شنود قابل اندازه گیری است . روانشناسی در واقع به فراگرد ذهنی فرد توجه دارد ولی اندیشه ها ، احساسها و درک افراد را از راه مطالعه رویدادهایی که به صورت رفتار آشکار می شوند قضاوت می کند .
1- تعریف دیگری که از روانشناتسی شده است موضوع علم روانشناسی را مطالعه درباره ماهیت رفتار ، استعدادها ، عواطف و محصولات ذهنی می داند یا در واقع روانشناسی را مطالعه ذهنیتها و احساسها و عواطف و حالتهای روانی تعریف می کند . در این نگرش بیشتر جنبه های ذهنی چون درون نگری و پدیده هایی که با ذهن ناهشیار و ناخودآگاه آدمی سروکار دارد مطالعه می شود . طرفداران این نگرش روانشناسانی هستند که از افکار و اندیشه های " فروید " ، " یونگ " و " ادلر " و دیگران بهره می گیرند و مکتب آنان به نام روانکاری شناخته شده است . برای چنین مطالعه ای تنها دیدن رفتار کافی نیست زیرا هنگامی که دو نفر با یکدیگر دعوا می کنند و یا یک بیمار روانی رفتاری را از خود نشان می دهد در پشت آن رفتار انگیزه ها و دلیلهایی در کار است که ما از آن آگاه نیستیم آنجه قابل مشاهده است رفتار است نه انگیزه های رفتار . از این رو برای شناخت انسان نیاز به شناخت جنبه های ذهنی و احساسی او وجود دارد . رویدادهای گذشته بویژه اتفاقات دوران کودکی در بروز بسیاری از رفتارها نقش موثری دارند . امروزه درمدیریت در هر دو تعریف بالا استفاده می شود و برای شناخت روانی کارکنان یک سازمان عواطف ، انگیزه ها ، استعدادها ، شخصیت و ذهنیتهای افراد مورد توجه و بررسی قرار می گیرد .
مکتب مهم روانشناسی
در سال 1879 " ویلهم وونت " ویزیولوژیست آلمانی برای نخستین بار روانشناسی را به نام یک علم تازه بنیان گذاشت و نخستین آزمایشگاه روانشناسی را تاسیس کرد . در مطالعات اولیه ، وی در زمینه احساسها پژوهش کرد و پس از آن آزمایشگاهای بسیاری در سراسر اروپا و آمریکا تاسیس شد ." وونت " و پیروان مکتب او ساختگرایان نامیده شدند زیرا آنان ادعا کردند تجربه های ذهنی پیچیده برفراز حالتهای ذهنی ساده بنا می شود ، همانگونه که ترکیبات شیمیایی از عناصر شیمیایی ساخته می شود . اسا کار آنان کشف ساختار خود آگاهی و پی بردن به قوانین حاکم بر آن بود . نخستین آزمایشها با تحلیل درونی احساس آغاز شد .
نقش روانشناسی در مدیریت و سازمان
موضوعهای روانشناسی و بویژه رفتار سازمانی و اثر آن در سالهای اخیر بیش از پیش مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است . شاید یکی از دلایل آن میزان دشواریهایی است که مدیران سازمانها در رده های مختلف کاری خود با آن مواجه هستند .برای پی بردن به اهمیت این موضوع می توان دلایلی چند عنوان کرد:
نخست آنکه هر سازمان علاوه بر لزوم در دست داشتن منابع مادی و مالی نیاز به نیروی انسانی دارد . به نظر دانشمندان مدیریت مانند " کتز " و "کان " مدیران نباید فقط در پی جذب نیروی انسانی برای سازمانها باشند بلکه باید در نگاهداری این منابع کوشش فراوان بکار برند . دیگر آنکه باید کاری کنند تا کارمندان در حالی که کار و وظیفه خود را انجام می دهند ، نوعی وابستگی و دلبستگی به کار وسازمان پیدا کنند و به عبارت دیگر سازمان را همچون خانه خود دوست بدارند . به سخن دیگر برای آنکه سازمانی اثربخش باشد باید جنبه های انگیزشی کار ، مشارکت در کار و استفاده از عوامل روانی و رفتاری را در مناسبترین بخشهای برنامه کاری خود جای دهند .
فشار عصبی ناشی از شغل