مردم می رن گنج واینا پیدا می کنن ماهم گنج پیدا می کنیم . یادمه یه روز از خونه زدم بیرون با پسرخالم هنوز دوکوچه از خونمون دورنشده بودیم به یه کارتون رسیدیم که از خونه گذاشته بودن بیرون که اشغالی ببره نیگاش کردم بدم خندید از کنارش ردشدم بهم چشمک زد درشو باز کردم ای.ای.ای اقا پرتوش ملجه مکتاب بود منو می گی اصلا حالمو نمی دونستم همونجانشستم رو زمین کتابارو در میاوردم ونیگاه می کردم همش از داش قاضی سعید وامیر عشیری ومجله های دختران پسران وووو بود سرتونو درد نیارم کتابارو گرفتم بغل رو به خونه پسر خالم گفت اشغالارو بریز دور بیریم خیابون گردی گفتم ... خودتی برو من هیچ جا نمیام یادش بخیر.....دورانی داشتیم
کیهان بچه های قدیمی