بیش از هفتاد سال از مرگ و فغان وان گوگ میگذرد اما خاطره او هنوز در ما زنده است.«و نسان هلندی»-نامی که خود بر خویشتن نهاده بود-کمترین قرابتی با آن ولگرد یا دهقانی که در حالتی سرشار از جنون و جذبه دست به نقاشی می زد،همان تصویری که در بسیاری از کتابها و فیلم ها از او به دست می دهند،نداشت.ونسان،مهربان، ملایم و گشاده دست بود،از بیماری هول انگیزی که دردی جانکاه در مغز و تنش انداخته بود و هر چند گاه او را به موجودی دیگر،به موجودی عصبی و خشن بدل می کرد رنج می برد.در جستجوی شخصی خود در کشف حقیقت همچنین به کند و کاو در حقیقت مردم ساده زحمتکش، مطرود تباه شده نیز می پرداخت. دنیای او دنیای دهقانان برابانت،معدنکاران بوریناژ،سین روسی،مووه نقاش،با باتانگی سمسار،رولن نامه رسان و خواهراپی فن،بود.بیش از همه برادر همدل و هم زبانش تئو به او نزدیک بود و سهمی اساسی در کار او داشت،از لحاظ مالی او را یاری می کرد تا به نقاشی بپردازد، تا بتواند به رغم تمام موانع و محاسبات غلط،ناکامی ها و تردیدها، رنج ها و سرخوردگی ها و سرزنش ها بکار خود ادامه می دهد و به آنجا برسد که فریاد برآورد:«بسیار خوب این کاری است که من نقد جان برسر آن نهاده ام و برای آن نیمی از عقلم را از دست دادهام...اما تو چه می خواهی؟»صفحاتی که در پی خواهد آمد حکایت مردی را بازگو می کند که از راه جذبه و شور، شجاعانه،و فارغ بال به جستجوی حقیقت برآمد. و هنگامی که قلم رو به زمین گذاشت، قلم بدست گرفت و کوشید هر چه روشن تر درخود نظر کند و درون خویش را آشکار سازد.برای شناختن ونسان هیچ راهی بهتر از مطالعه نامه های او نیست.از همین رو است که نامه ها بافت اصلی این تحقیق را تشکیل می دهند،و در بسیاری مواقع خود اوست که سخن میگوید.راست است که ونسان برای شناخت نهضت امپریستونیستی،یعنی بزرگترین جنبش هنری عصر او ،به نقاشان پاریسی رو آورد اما از آنجا که هرگز نمی توانست در برابر طبیعت آرام و منفعل بماند و بیش از آن که دلبسته ضر به های پاره پاره رنگ و نیز فضا باشد دل مشغول طرح،رنگ،اشیای سخت و انسان های زنده و ملموس بود هرگز بصورت امپریسیونیستی راست آیین در نیامد.از همین روست که ونسان وان گوگ را در قالب مبهم«پست امپریسونیسم»جای می دهند.
زندگی و هنر وان گوگ(154صفحه)