دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 141
فهرست عناوین مجله شماره 53
1 ـ غدیر تکمیل نعمت الهی بر پذیرفتگان نعمت(سرمقاله)
2 ـ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
3 ـ ریزمغذی ها و نیاز به آنها در دوران بارداری
4 ـ اقدامات لازم برای پیشگیری در درمان سرماخوردگی
5 ـ بهداشت روان کار در ادارات
6 ـ کمردرد و راههای پیشگیری از آن
7 ـ اسلام و تربیت در خانواده
8 ـ نحوه تهیه غذا و نگهداری آن بعد از پخت
9 ـ مضرات سرخ کردن موادغذایی
10 ـ مشارکت مردمی و برقراری ارتباط با مردم
11 ـ سیگار را فراموش کنید
12 ـ گزارشی از گردهمایی رابطان فصلنامه
13 ـ بهداشت روانی مادران در دوران بارداری
14 ـ خصوصیات یک خانواده موفق
15 ـ سرطان
16 ـ ازدواج موفق جوانان
17 ـ مشکلات بهورزان و سایر کارکنان
18 ـ بخشنامه ها و دستورعمل ها
19 ـ عفونت های دستگاه ادراری
20 ـ به زوجها «صلاحیت نامه» دهیم
21 ـ بهداشت دهان و دندان در دوران بارداری
22 ـ بدوید تا سالم بمانید
23 ـ گوناگون
24 ـ خبرهایی خوب از روستای سالم گیوان
25 ـ تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی
26 ـ گزارشی از عشق به کار و ایثار برای سلامت مادران و کودکان
27 ـ حاملگی های ناخواسته
ـ بوی بد دهان
ـ گزارشی از اقدامات و نتایج پروژه BDN
ـ عسل و اهمیت آن
ـ خانه بهداشتی که هیچ ایرادی نداشت
ـ آثار شما
ـ ارتقای مستمر کیفت و برنامه ریزی تفضیلی مبتنی بر فرآیندها
ـ ایران سرزمین
ـ برندگان جدول
ـ پاسخ به نامه ها
ـ زیرنویس صفحات
سرمقاله
غـدیــر
تکمیل نعمت الهی بر پذیرفتگان نعمت
روایات فراوانی در زمینه حجه الوداع وجود دارد؛ بعضی از روایات بسیار مفصل و طولانی و بعضی مختصر و فشـرده است، بعضــی از روایات گوشه ای از حادثه را نقل می کند و بعضی گوشه دیگر را ولی از مجمـوع این روایات و همچنین تواریخ اسلامی و ملاحظه قراین و شرایط و محیط و محل چنین استفاده می شود که:
در آخرین سال عمر پیامبر(ص) مراسم حجه الوداع، با شکوه هر چه تمامتر در حضور پیامبر)ص( به پایان رسید، قلبها در هاله ای از روحانیت فرو رفته بود،و لذت معنوی این عبادت بزرگ هنوز در ذایقه جان ها انعکاس داشت.
یاران پیامبر (ص) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالی درک این فیض و سعادت بــزرگ در پوسـت نمی گنجیدند.
نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر (ص) را همراهی می کردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همـراه پیامبر (ص) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر کوهها و دره ها می پاشید، اما شیرینی این سفر روحانی بی نظیر، همه چیز را آسان می کرد؛ ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابان های خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان می شد.
اینجا در حقیقت چهار راهی است که مردم سرزمین حجـــــاز را از هم جدا می کند، راهی به سوی مدینه در شمال، و راهی به سوی عراق در شرق، و راهی به سوی غرب و سرزمین مصـر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش می رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجــام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریت های موفقیت آمیز پیامبر (ص) بود، از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان می گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر (ص) به همراهان داده شد، مسلمانان با صدای بلند، آنهایی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشیـــد از خط نصف النهار گذشت،مؤذن پیامبر (ص) با صدای الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز می شدند، اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند، قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ های داغ بیابان و اشعة آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت می کرد. نه سایبانی در صحرا به چشم می خورد و نه سبزه و گیاه و درختی،جز تعدادی درخت خشک بیابانی که با گرما،با سرسختی مبارزه می کردند.
جمعی به همین چند درخت پناه بــرده بودند، پارچه ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی بر ای پیامبر(ص) ترتیب دادند، ولی بادهای داغ به زیر این سایبان می خزید و گرمای سوزان آفتـــاب را در زیر آن پخــش می کرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه های کوچکی که با خود حمل می کردند پناهنده شوند،ولی پیامبر (ص) به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی که در ضمن خطبة مفصلی بیان می شد خود را آماده کنند. کسانی که از پیامبر(ص) فاصله داشتند قیافة ملکوتی او را در لابلای جمعیت نمی توانستند مشاهده کنند.
لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر (ص) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد،سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: «من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما می روم. من مسؤولم ، شمـــا هم مسؤولید. شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟»
مردم صدا بلند کردند و گفتند: «ما گواهی می دهیم تـو وظیفه رسالت را ابلاغ کـردی و شــرط خیرخواهی را انجام داده ای و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی. خداوند تو را جزا ی خیر دهد.» سپس فرمود: « آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیختــه شدن مردگان درآن روز نمی دهید»؟ همه گفتند: «آری گــواهی می دهیم.» فرمود: « خداوندا گواه باش!» ...
بار دیگر فرمود:«ای مردم! آیا صدای مرا می شنوید؟». گفتند: آری و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای باد چیزی شنیــده نمی شد. پیامبر (ص) فرمـود:« … اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میــــان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟»
یکی از میان جمعیت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟
پیامبر(ص) بلافاصله گفـت: « اول ثقل اکبر، کتاب خداست که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شماست، دست از دامن آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.»
ناگهان مردم دیدند پیامبر(ص) به اطراف خود نگاه کرد ، گویا کسی را جستجــو می کند و همین که چشمش به علی(ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هــر دو نمایان شد و همة مردم او را دیدند و شناختند کــــه او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است، در این جا صدای پیامبر (ص) رساتر و بلند تر شد و فرمود: ایهاالناس من اولی الناس بالمؤمنین من