سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد خطبه 84 نهج البلاغه

اختصاصی از سورنا فایل تحقیق در مورد خطبه 84 نهج البلاغه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد خطبه 84 نهج البلاغه


تحقیق در مورد خطبه 84 نهج البلاغه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه3

 

وَ مِنْ کَلام لَهُ عَلَیْهِ السّلامُ
از سخنان آن حضرت است

فى ذِکْرِ عَمْرِوبْنِ الْعاصِ
درباره عمروعاص

عَجَباً لاِبْنِ النّابِغَةِ، یَزْعُمُ لاَِهْلِ الشّامِ اَنَّ فِىَّ دُعابَةً، وَ اَنِّى امْرُؤٌ
مرا از پسر زانیه تعجب است، که به مردم شام وانمود مى کند که در من شوخ طبعى است، و انسانى
تِلْعابَةٌ، اُعافِسُ وَ اُمارِسُ. لَقَدْ قالَ باطِلاً، وَ نَطَقَ آثِماً.
بازیگرم، شوخى مى کنم و در بازى کردن کوشایم. او به باطل سخن گفته، و به این گونه سخن مرتکب گناه شده.
اَما وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ. اِنَّهُ لَیَقُولُ فَیَکْذِبُ، وَ یَعِدُ فَیُخْلِفُ،
بدانید که بدترین گفتار دروغ است. او در سخن راندن دروغ مى گوید، و وعده مى دهد و تخلف مى کند،
وَ یَسْأَلُ فَیُلْحِفُ، وَ یُسْأَلُ

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد خطبه 84 نهج البلاغه

تحقیق در مورد خطبه عقد و مهریه

اختصاصی از سورنا فایل تحقیق در مورد خطبه عقد و مهریه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد خطبه عقد و مهریه


تحقیق در مورد خطبه عقد و مهریه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه8

 

فهرست مطالب

 

پى‏نوشتها:

خطبه عقد و مهریه

مشهور آن است که خواستگارى و خطبه عقد بوسیله ابوطالب‏عموى رسول خدا(صلى الله علیه و آله)انجام گردید و پذیرش وقبول آن نیز از سوى عمرو بن اسد-عموى خدیجه-صورت گرفت.

و در برابر این گفتار مشهور،اقوال دیگرى نیز وجود دارد...

مانند اینکه خطبه عقد بوسیله حمزة بن عبد المطلب یا دیگرى‏از عموهاى آنحضرت انجام شد...

و یا اینکه پدر خدیجه-خویلد بن اسد-و یا پسر عموى‏خدیجه ورقة بن نوفل از طرف خدیجه قبول کرده و آن بانوى‏محترمه را به عقد رسول خدا درآورد...

و بلکه در پاره‏اى از روایات گفتار نابجاى


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد خطبه عقد و مهریه

دانلود مقاله خطبه 39

اختصاصی از سورنا فایل دانلود مقاله خطبه 39 دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


خطبه 39
ومن خطبة له علیه السلام
[خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر صاحب معاویة لعین التمر] [وفیها یبدی عذره، ویستنهض الناس لنصرته]
مُنِیتُّ بِمَنْ لاَ یُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَلا یُجِیبُ إِذَا دَعَوْ تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ؟ أَمَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ، وَلاَ حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ! أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَأُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً فَلاَ تَسْمَعُونَ لی قَوْلاً، وَلاَ تُطِیعُون لِی أَمْراً، حَتَّى تَکَشَّفَ الاَُْمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَساءَةِ، فَمَا یُدْرَکُ بِکُمْ ثَارٌ، وَلاَ یُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ، دَعَوْتُکُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْجَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الاََْسَرِّة، وَتَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ الْنِّضْوِ الاََْدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْ ضَعِیفٌ .
قوله علیه السلام : «مُتَذَائِبٌ» أی: مضطرب، من قولهم: تذاءبت الریح أی: اضطرب هبوبها، ومنه سمّی الذئب،
منیت‏بمن لا یطیع اذا امرت و لا یجیب اذا دعوت (من به مردمى مبتلا شده‏ام که اگر امر کنم اطاعت نمیکند و اگر دعوت کنم‏اجابت نمیکند) .
رهبرى مبتلا به پیروانى نا آگاه از عظمت تکلیف
چه دلخراش است وضع روحى یک رهبر عظیم الشانى که از رهبرى کمترین‏سود مادى و مقامى براى خود منظور ننماید و از همه عوامل سعادت و فضیلت‏همه ابعاد مردم جامعه‏اش مطلع باشد و شب و روز در راه بوجود آوردن همه‏عوامل سعادت و فضیلت‏براى مردم جامعه خود لحظه‏اى آرامش نداشته باشد،با اینحال مردم آن جامعه او را درک نکنند و طعم تکالیف و وظائفى را که براى‏سعادت و فضیلت همان مردم متوجه میسازد نچشند!آرى،بسیار دلخراش وشکنجه‏زا است وضع روحى رهبرى که بمردم جامعه خود از افق بالاترى‏مى‏نگرد و خباثت و پلیدى دشمنان آن جامعه را از همه جهات درک میکند،ولى مردم آن جامعه با یک سستى و بیخیالى به زندگى احمقانه خود ادامه میدهند!باید گفت که آن مردم یا آگاهى از عظمت تکلیف نداشتند و یا شایستگى رهبر خود را به رهبرى قبول نکرده بودند و یا مبتلا به ضعف اراده بودند و یا خود محورى‏افراد آن جامعه،آنانرا از شناخت‏«حیات معقول‏»بى‏بهره ساخته بود.حقیقت‏اینست که با نظر به وضع عمومى جامعه آن دوران،همه این عوامل مزبوروجود داشته است،نه باین معنى که هر یک از افراد آن جامعه بوسیله همه این‏عوامل پوچ و تباه شده بودند،بلکه بعضى از آنان بیکى از عوامل مزبوره،بعضى دیگر به چند عامل از آنها مبتلا بودند،مگر اقلیتى اسف انگیز که هم‏شایستگى رهبر را برهبرى در حد اعلا و هم عظمت تکلیف و هم قدرت اراده‏و انسان محورى را درک نموده و این امور را در«حیات معقول‏»خود عینیت‏بخشیده بودند،مانند مالک اشتر،عمار بن یاسر،اویس قرنى و امثال اینان.
لا ابا لکم،ما تنتظرون بنصر ربکم (اى مردمى که اصالت ندارید،براى یارى پروردگارتان در انتظار چه کسى‏و کدام روزى و چه حادثه‏اى نشسته‏اید) .
آخر در انتظار چه نشسته‏اید؟!
آیا در انتظار حادثه‏اى بالاتر از هجوم دشمن بى‏باک و خدانشناس وضد انسان نشسته‏اید؟! چه حادثه‏اى دردناکتر از کشته شدن انسانها و ویران‏شدن دودمانها و ذلت و خوارى شکستى که از دشمن خونخوار نصیب شمامیگردد؟!در انتظار کدامین روزى نشسته‏اید؟!در انتظار روزى که رزمندگانتان‏در خاک و خون بغلطند و کودکانتان پایمال و زنهایتان اسیر شوند و به بدترین‏وضعى مبتلا شوند؟!در انتظار کدامین رهبر نشسته‏اید؟!آیا من کمترین‏تفاوت و ترجیحى براى خود در میان شما قائلم؟!آیا شما را بمیدان جنگ‏فرستاده،خودم به رفاه و آسایش مى‏پردازم؟!آیا سعادت و فضیلتى را که‏موجب زندگانى اصیل شما میباشد درک نمى‏کنم؟!پس در انتظار چیستید و چشم براه کیستید؟!
اما دین یجمعکم و لا حمیة تحمشکم (آیا هیچ دینى ندارید که شما را اتحاد جمع کند و هیچ غیرتى نداریدکه شما را بر هجوم به دشمنانتان تحریک کند و به هیجان در آورد) .
یا بمقتضاى دینى که معتقدید از خود دفاع کنید یا بتحریک غیرت انسانى
با مضمون همین جمله بود که سرور شهیدان راه حق و حقیقت امام حسین‏علیه السلام در روز عاشورا در کربلاى خونین،دشمن تبهکار را مخاطب قرارداده و فرمود:
ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم(اگر براى شما دینى نیست و از روز معاد نمى‏ترسید،اقلا در این دنیا آزاد مردباشید).اگر شما واقعا به دین اسلام[یا هر دینى که بر مبناى انسانیت استوار است]معتقد هستید،باید از خود دفاع کنید.و باید به اصول انسانى که حیات فردى‏و اجتماعى شما را تامین میکند پاى بند بوده و از تباهى حیات خود جلوگیرى‏نمائید.همه مبانى دین اسلام با تاکید و اصرار صریح به حفظ حیات وارزشهاى آن در این دنیا دستور داده است،و جائى براى هیچگونه عذر وبهانه‏اى در اسلام وجود ندارد. دستورات اسلام به جهاد و دفاع از مستضعفین‏و مبارزه با مستکبرین و طغیانگران بحدى قاطع و روشن است که قابل هیچگونه‏تاویل و چشم پوشى نیست.واگذار کردن حیات و رها کردن آن در عرصه‏طبیعت و محیط که هر لحظه در معرض تباه شدن بوسیله عوامل مزاحم طبیعت‏و انسان نماهاى قدرت پرست است،کفران نعمت الهى و رفتار مخالف مشیت‏الهى ا ست.و اگر معتقد بیک دین نیستید،حد اقل از نوع جاندارانید که انسان نامیده مى‏شود.آیا فرار از ذلت و مبارزه با خوارى و تحقیر از مختصات‏طبیعت روانى انسانها نیست؟! آیا دفاع از حیات اساسى‏ترین مختص ذاتى‏حیات نیست؟!آیا دفاع از وطن که جایگاه بروز و گسترش ابعاد حیات است‏لازم نیست،با اینکه این روحیه در همه جانداران دیده مى‏شود،چگونه شماانسانها متوجه این اصل نیستید؟!بهمین جهت است که امیر المؤمنین علیه السلام‏در یک جمله از خطبه‏هاى گذشته فرموده‏اند:
و اى دار بعد دارکم تمنعون؟! (و از کدامین جایگاه غیر از جایگاه خوددفاع خواهید کرد؟!)
اقوم فیکم مستصرخا و انادیکم متغوثا،فلا تسمعون لى قولا و لا تطیعون لی امرا حتى تکشف الامور عن عواقب المسائة (در میان شما فریاد زنان میایستم و شما را بعنوان پناه‏جوئى ندا مى‏کنم،نه گفتارى را از من میشنوید و نه امرى را از من اطاعت میکنید،تا آنگاه‏که حوادث عواقب وخیم خود را نشان بدهد) .
پیش از آنکه عواقب وخیم حوادث گریبان شما را بگیرد،بفریادهاى من گوش بدهید
فریادهاى امیر المؤمنین از روى احساسات زودگذر نیست.فریادهائى‏که او سر میدهد،از اعماق جان الهى او بر میخیزد که امواجى از حقایق وو واقعیات روح او است.این حقایق و واقعیات مستند به درک مبانى عالى‏«حیات معقول‏»است که از معانى قرآن و اصول عقل سلیم و وجدان پاک و تصفیه‏شده بوجود آمده است.این همان فریادیست که نوح و ابراهیم و موسى و عیسى‏و محمد صلوات الله علیهم اجمعین براى پیشبرد بشریت راه انداخته بودند. آنهاچه میگفتند و فریادشان براى چه بود؟فریاد و گفتار همه آنان این بود که خدا از آن خبر میدهد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس‏بالقسط (1) ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان صلاح‏و فساد و خیر و شر را بوسیله آنان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند) .
پس فریاد پیامبران براى جلب و تحریک مردم به عمل به کتاب آسمانى‏و قوانین‏«حیات معقول‏»و عدالت ورزیدن بوده است.اگر همه اوراق تاریخ راورق بزنیم و در عوامل ناگواریها و تلخى‏هاى زندگى جوامع و سقوط تمدنها بادقت‏بنگریم،چیزى جز بى‏اعتنایى و تخلف از راهنمائى‏ها و فریادهاى‏پیامبران نخواهم دید.
فما یدرک بکم ثار و لا یبلغ بکم مرام،دعوتکم الى نصر اخوانکم فجرجرتم‏جرجرة الجمل الاسر و تثاقلتم تثاقل النضو الادبر.ثم خرج الى منکم‏جنید متذائب ضعیف کانما یساقون الى الموت و هم ینظرون‏» (نه بوسیله شما خونى که ریخته شده است جبران میگردد و نه بیارى شمابمقصودى میتوان رسید.هنگامى که شما را براى کمک به برادرانتان دعوت‏نمودم،مانند شتر زخم خورده ناله کردید و مانند شتر مجروح از حرکت‏باز ایستادید و سنگینى کردید،سپس مشتى سرباز متزلزل و ناتوان بطرف‏من حرکت کردید،مانند کسانیکه بسوى مرگ رانده مى‏شوند و فقط به‏نگریستن اکتفا مى‏کنند.
نه بانتقام خونهائى که با شمشیر تبهکاران ریخته مى‏شود اهمیتى میدهید و نه ازاحساس برادرى با آن انسانها که در راه شما بخاک و خون در غلطیده‏اندبرخوردار هستید
آیا هیچ فکر کرده‏اید دراینکه خونهائى که در راه دفاع از دین وآرمانهاى شما روى خاک میریزد،پیامى بشما دارند؟آیا هیچ در این مسئله‏حیاتى اندیشیده‏اید که احساس برادرى در دین اسلام که از علامات درخشان‏این مکتب است،بزرگترین عامل وحدت شما است و اگر این عامل تباه‏شود و یا با بى‏اعتنایى در آن بنگرید،هیچ عامل وحدت و یگانگى براى خودنخواهید یافت؟زندگى مشتى از مردم که از چنین احساسى بى‏بهره است‏اگر چه در محکم‏ترین نظم ریاضى باشد،برتر از زندگى مشتى حیوانات اهلى‏نخواهد بود که با هم میخورند و با هم میاشامند و با هم حرکت مى‏کنند وبا هم مى‏نشینند و مى‏خوابند و دیگر هیچ.مردم آن جامعه‏اى که انسانهائى ازآنان مظلوم کشته مى‏شوند و دیگران به تماشاگرى قناعت ورزیده و به زندگى‏بى‏اساس و بى‏پشتیبان خود دل خوش میدارند،همانندچارپایانى هستند که‏بعضى از آنها را مى‏کشند و دیگر جانداران به علف خوارى و جست و خیز مشغولند.تلختر از همه اینها که گفتم،اینست که اصلا شما هدف و مرامى درزندگى‏نپذیرفته‏اید!شما مانند برگهاى ناچیز و خشکیده خود را تسلیم هدف‏ها ومرام‏هاى قدرتمندان ضد انسان نموده‏اید،گویا نمیدانید که هدف و مرام‏اقویاى قدرت پرست،جز وسیله ساختن شما براى اشباع خودخواهى‏هایشان‏چیز دیگرى نیست.
خطبه 29
ومن خطبة له علیه السلام
[بعد غارة الضحاک بن قیس صاحب معاویة على الحاجّ بعد قصة الحکمین] [وفیها یستنهض أصحابه لما حدث فی الاَطراف:]
أَیُّهَا النَّاسُ، الُْمجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، الُمخْتَلِفَةُ أهْوَاؤُهُمْ کَلامُکُم یُوهِی الصُّمَّ الصِّلابَ وَفِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الاََْعْدَاءَ! تَقُولُونَ فِی الَمجَالِسِ: کَیْتَ وَکَیْتَ…ِ، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِیدِی حَیَادِ!مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَلاَ اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ، أَعَالِیلُ بِأَضَالِیلَ دِفَاعَ ذِی الدَّیْنِ المَطُولِ لاَ یَمنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ! وَلاَ یُدْرَکُالْحَقُّ إِلاَ بِالْجِدِّ!
أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ، وَمَعَ أَىی إِمَامٍ بَعْدِی تُقَاتِلُونَ؟ المَغْرُورُ وَاللهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَمْنْ فَازَبِکُمْ فَازَ بَالسَّهْمِ الاََْخْیَبِ وَمَنْ رَمَى بِکُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَنَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَاللهِ لا أُصَدِّقُ قَوْلَکُمْ، وَلاَ أَطْمَعُ فِی نَصْرِکُمْ، وَلاَ أُوعِدُ العَدُوَّبِکُم. مَا بَالُکُم؟ مَا دَوَاؤُکُمْ؟ مَا طِبُّکُمْ؟ القَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُکُمْ، أَقَوْلاً بَغَیْرِ عِلْمٍ! وَغَفْلَةً مِنْ غَیْرِ وَرَعٍ! وَطَمَعاً فی غَیْرِ حَقٍّ؟!
داستان ضحاک بن قیس
بنا به نقل ابن ابى الحدید:ابراهیم ثقفى در کتاب‏«الغارات‏»چنین میگوید:«غارتگرى ضحاک بن قیس پس از داستان حکمین (ابو موسى اشعرى و عمرو بن‏عاص) و پیش از جنگ نهروان بوده است.حادثه غارتگرى ضحاک چنین‏بوده است:هنگامیکه معاویه از آماده شدن امیر المؤمنین براى نبرد با او آگاه‏شد،بوحشت افتاده و از دمشق بیرون آمده و به همه نواحى شام اشخاصى فرستاد که‏بمردم اطلاع بدهند که على بن ابیطالب (ع) بسوى آنها حرکت کرده است و بر همه‏مردم یک نسخه نامه نوشت که براى آنان خوانده‏شد.این نامه چنین بود:
«پس از حمد و ثناى خداوندى،ما و على بن ابیطالب قراردادى نوشتیم‏و شرطهائى را در آن ذکر کردیم و دو مرد را بر ما و بر او حکم قراردادیم که‏مطابق قرآن حکم کنند و از آن تجاوز ننمایند و عهد و پیمان خداوندى رابراى کسى قراردادیم که تعهد را بشکند و حکم را اجراء ننماید.حکمى که طرفدار من بود و من او را حکم قرارداده بودم،زمامدارى مراتثبیت کرد و حکمى که طرفدار على (ع) بود،وى را از زمامدارى خلع نمودو اکنون على بن ابیطالب (ع) از روى ستمکارى رو به شما آورده است (وهرکس که پیمان بشکند،بضرر خود شکسته است) با بهترین وسائل براى‏جنگ آماده شوید و ابزار جنگ را مهیا کنید و بهر شکلى که بتوانید سبک وسنگین رو به من آورید،خدا ما را و شما را به اعمال نیکو موفق بسازد.پس از این دعوت،مردم از همه آبادیها و نواحى در نزد معاویه جمع شدند وآماده حرکت‏به صفین گشتند،معاویه با آنان به مشورت پرداخت و گفت:على بن ابیطالب از کوفه بیرون آمده و از نخیله عبور کرده است.حبیب بن مسلمة‏گفت:نظر من اینست که از شام حرکت کرده و به همان منزلى که بودیم برویم.
زیرا آن منزلى است مبارک و خدا ما را در آن منزل بهره‏مند ساخت وبراى ما از دشمن انصاف گرفت.عمرو بن العاص گفت:راى من اینست که باسپاهیان حرکت نموده و سپاه را در زمین جزیره که تحت‏سلطه آنها است واردکنى،این کار براى لشکریانت نیروبخش و دشمن را که با تو میجنگد تضعیف‏مینماید.معاویه گفت:سوگند بخدا،من میدانم که مطلب همانست که تومیگوئى،ولى مردم از این دستور من اطاعت نخواهند کرد.عمرو عاص‏گفت:جزیره زمین ملایم است معاویه گفت:کوشش مردم در اینست که بهمان‏منزلشان برسند که در آنجا بودند (صفین) معاویه و یارانش در بیرون دمشق‏دو روز و سه روز براى مشورت توقف نمودند،تا جاسوسان معاویه برگشتندو گفتند:در میان یاران على (ع) اختلاف افتاده و گروهى که مسئله حکمیت رامردود دانسته‏اند،از یاران على (ع) جدا شده‏اند و اکنون او از شما منصرف‏گشته و به کار آن مخالفین پرداخته است.مردم پیرامون معاویه از خوشحالى‏تکبیر گفتند،معاویه در همان آمادگى،منتظر سرنوشت على (ع) و یارانش بودو اینکه آیا وى بسوى معاویه حرکت‏خواهد کرد یا نه.دیرى نگذشته بود،خبر آمد که على (ع) خوارج را کشت و پس از شکست آنها،تصمیم گرفته است‏که حرکت کند ولى مردم از او مهلت خواسته‏اند،معاویه و مردم پیرامونش‏باین خبر خوشحال گشتند.ابن ابى سیف از عبد الرحمان بن مسعده فزارى نقل مى‏کندکه نامه‏اى از عمارة بن عقبه که در کوفه اقامت داشت‏به معاویه رسید و ما درآنحال در آماده باش جنگى با معاویه بودیم و میترسیدیم که على (ع) از غائله‏خوارج فارغ شود و سپس به طرف ما حرکت کند و با خود میگفتیم:اگرعلى (ع) بطرف ما حرکت کند،بهترین جائى که میتوانیم با او رویاروى شویم،همانجا است که سال گذشته بودیم.در نامه عمارة بن عقبه چنین آمده بود:قاریان‏و مقدس[مابان]یاران على (ع) بر او شوریدند و على (ع) آنها را از بین برد،در نتیجه اختلالى در لشکریان و اهل شهرش رخ داده و میان آنان عداوت افتاده، سخت پراکنده‏اند،خواستم این موضوع را بتو اطلاع بدهم،تا خدا راشکرگذار باشى...ابراهیم بن هلال ثقفى میگوید:معاویه ضحاک بن قیس فهرى‏را خواست و به او گفت:برو بطرف کوفه و هر قدر بتوانى مشرف به کوفه باش‏و به هرکس که دیدى در اطاعت على (ع) است،هجوم نموده و غارت کن واگر با مردم مسلح یا سواران روبرو شدى،بآنان حمله نموده و موجودیتشان‏را غارت نما،اگر روز را در شهرى بسر بردى شب را در جاى دیگر باش.و هرگز در برابر سوارانى که شنیده‏اى براى مقابله با تو بسیج‏شده‏اند،مقاومت مکن.
معاویه ضحاک را با لشکریانى که از سه‏هزار تا چهار هزار بودند،بسیج وروانه کرد.ضحاک حرکت نمود و اموال مردم را غارت کرد و هر کس را که ازاعراب دید،کشت و به حجاج بیت الله حمله برد و همه کالاهاى آنها راگرفت،سپس عمرو بن عبیس بن مسعود برادر زاده عبد الله بن مسعود را که ازاصحاب پیامبر بود،دید و او را نیز که در راه حجاج در نزدیکى قطقطانه بود،با جمعى از یارانش کشت.اینست داستان ضحاک بن قیس که از طرف معاویه‏تبهکار مامور به قتل نفوس مسلمانان و غارت اموال آنان گشته است.امیر المؤمنین (ع) در این مورد خطاب به مردم میفرماید:
ایها الناس المجتمعة ابدانهم،المختلفة اهوائهم (اى مردمى که بدنهایتان در کنار یکدیگر،ولى هوایتان گوناگون است)
پس من با که سخن بگویم؟!
با انبوهى گوشت و پوست و رگ و استخوان که جمعى متشکل از انسانهانیست،چه سخن میتوان گفت؟!آگاهى و هشیارى و تعقل جمعى در شما وجودندارد،زیرا بدنهایتان در کنار یکدیگر ولى ارواحتان پراکنده و هر یک دنبال‏خواسته‏هاى بى‏اساس خود را گرفته‏اید.من چه کسى را مخاطب قرار بدهم؟شما را؟شما کیستید؟بدانید که این تفرقه و پراکندگى خود دلیل آنست که من‏شما را با کلمه کیستید؟مخاطب نسازم،بلکه شما را باید با چیستید؟ طرف‏خطاب قرار بدهم آیا حواستان از کار افتاده است؟آیا نیروهاى مغزى وروانى شما راکد گشته است؟آیا خوب را از بد تشخیص نمیدهید؟آیا عزت‏و ذلت‏براى شما یکیست؟
این همه سئوالها که از شما میکنم،براى آنست که افکار و هدف‏ها وو آرمانهاى شما متحد نیست.اگر اتحادى در هدف داشتید،همه در یک‏مسیر حرکت میکردید،اگر واقعا ارواح شما با یکدیگر متحد بودند،پیروى‏از هواهاى پراکنده نمیکردید.
کلامکم یوهى الصم الصلاب و فعلکم یطمع فیکم الاعداء،تقولون فى المجالس کیت کیت،فاذا جاء القتال قلتم حیدى حیاد (سخن شما سنگهاى سخت را سست و کارتان دشمنان را درباره شما به‏طمع میاندازد.وقتى که در مجالس مى‏نشینید از همه جا سخن میرانید وو هنگامیکه جنگ به سراغتان میآید، فریاد برمیآورید،اى جنگ ازما دور شو)
با حماسه در سخن‏پردازى‏ها صخره‏هاى سخت را متلاشى میکنند،ولى خود در ب
رابر اراده دشمن متلاشى میشوند!
بله،
چنانش بکوبم به گرزگران که پولاد کوبند آهنگران
فردوسى
بالاتر از این: گر فلک یک صبحدم با من گران دارد سرش شام بیرون میروم چون آفتاب از کشورش مسیح کاشانى

 

بدین ترتیب:
ما چو خود را در سخن آغشته‏ایم از حکایت ما حکایت گشته‏ایم
مولوى
این حماسه‏ها و مشت گره کردنها آخرین شعله‏هاى رو به نابودى نیروهایى‏است که از هواهاى بى‏اساس و تخیلات و وسوسه‏هاى خودپرستى بوجود آمده‏و آنها را تباه میسازد.دشمن چه میخواهد؟دشمن موجوداتى بیحس و بى‏اراده‏که تمام قواى خود را براى تحریک زبان و جولان دادن چشم که سیماى‏شجاعان را مجسم میسازد،بسیج نموده‏اند.یکى از وحشتناکترین شکست‏هایى‏که مردم یک جامعه را بخاک سیاه مى‏نشاند،جایگزین کردن کلمات و سخنان‏پرطنطنه و حماسه‏آفرین،بجاى اراده و تصمیم و عمل عینى است.گویى باگفتن اینکه ما از سلسله شجاعترین نژادهاى بشرى هستیم،میتواند سنگرى رااز دشمن بگیرد.اداى اینگونه جملات فریبا با چنان حماسه و شور و عشق انجام‏میگیرد که هیجان و طوفانگرى خود پیروزى ناتوان‏تر از ایجاد چنان شور و عشق‏میباشد.سخن آن عامل سحرآسا است که نیروى کاذب بوجود میآورد و نیروى‏واقعى را تباه میسازد و بقول مولانا خود انسان را تبدیل به سخن مینماید.
ما عزت دعوة من دعاکم و لا استراح قلب من قاساکم (دعوت و تحریک کسى که شما را[بسوى حق و دفاع از آن]میخواندارزشى ندارد و آن کس که در جریان شکنجه شما قرار بگیرد هرگز دل راحتى‏نخواهد داشت)
نه ارزش دعوت به حق را درک میکنید و نه قلبى را که براى شما مى‏تپدتشخیص
میدهید.
آنچنان در توهمات و هواهاى بى‏پایه خود فرو رفته‏اید و آنچنان خودخواهى-هایتان رنگ حق را مات کرده است که نه حق را میشناسید و نه معناى دعوت‏حق را مى‏فهمید و نه دعوت کننده را بجاى میآورید.بدتر از این نابخردى‏هاى‏بنیان کن،حماقتهاى تبهکارانه شما است که ناله‏ها و فریادهایم را نمیشنوید.اضطراب و تشویش قلبم را که براى سعادت دنیا و آخرت شما مى‏تپد،در نمییابید.شما با خود چنین میگوئید که:على بن ابیطالب چه میگوید و از ما چه میخواهد؟ما را بکجا میکشاند،عاقبت کار ما چه خواهد بود؟آیا در این دنیا کسى راروشن‏تر از على (ع) و گفتارى را صریح‏تر از گفتار او سراغ دارید؟من که‏نه خودم را از شما پنهان میکنم و نه گفتارم مانند سیاستمداران عوام چند پهلوو ابهام‏انگیز است.گفتار من عبارتست از دعوت شما براى دفاع از حق،آیا در هدف‏گیرى من از دعوت تردیدى دارید؟صریحا بشما میگویم: هدف‏من از دعوت شما براى دفاع از حق،نابود کردن موانع‏«حیات معقول‏»شما است که پیامبر اکرم دعوت بسوى آن نموده است.هدف من از دعوت،ریشه‏کن کردن عوامل تباهى حیات است که امروز معاویه ضد بشر در راس آنهاقرار گرفته است.
دعوت من براى مبارزه بى‏امان با ماکیاولى‏گریهاى طاغوت شام است‏که اگر امروز به دعوت من گوش ندهید،فردا شما را به روز سیاه نشانده‏حیات شما را بازیچه خود کامگیهایش قرار خواهد داد.دریغا،تاکنون این‏حقیقت را درک نکرده‏اید که رابطه من با شما،رابطه یک سیاستمدار قدرت‏پرست و خودخواه نیست که براى یک دستمال در راه خواسته‏هایش قیصریه‏هاى‏حیات شما را آتش بزند.براى درک رابطه من با شما،اطلاع از لرزشهاو اضطرابات قلبم بگیرید.شما این بهانه را هم نمیتوانید بیاورید که ما قلب ترانمى‏بینیم،زیرا-
خطبه 49
ومن خطبة له علیه السلام
[وفیها جملة من صفات الربوبیة والعلم الالهی]
الْحَمْدُ للهِ الَّذِی بَطَنَ خَفِیَّاتِالاَُْمُورِ، وَدَلَّتْ عَلَیْهِ أَعْلاَمُالظُّهُورِ، وَامْتَنَعَ عَلَى عَیْنِ الْبَصِیرِ؛ فَلاَ عَیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ، وَلاَ قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ، سَبَقَ فِی الْعُلُوِّ فَلاَ شَیءَ أَعْلَى مِنْهُ، وَقَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلاَ شَیْءَ أَقْرَبُ مِنْهُ، فَلاَ اسْتِعْلاَؤُهُ بِاعَدَهُ عَنْ شَیْءٍ مِنْ خَلْقِهِ، وَلاَ قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فی المَکَانِ بِهِ،
لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ، ولَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفِتِهِ، فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلاَمُ الْوُجُودِ، عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ، تَعَالَى اللهُ عَمَّا یَقولُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَالْجَاحِدُونَ لَهُ عُلوّاً کَبِیراً!
الحمد لله الذى بطن خفیات الامور (سپاس مر خداى را است که به همه امور مخفى دانا است) .
اى خدا،اى خالق بى‏چند و چون آگهى از حال بیرون و درون
براى ذات اقدس ربوبى هیچ پوشیده‏اى وجود ندارد
ابن ابى الحدید در شرح خود ج 4 از ص 218 به بعد نظریات فلاسفه ومتکلمین را درباره علم خداوندى تا نه (9) نظریه میشمارد:
نظریه یکم
از متکلمین است که میگویند:خداوند سبحان به همه اشیاءدانا است،چه در گذشته و چه در آینده،و عالم است‏به ظاهر اشیاء و باطن‏آنها و بهر چه که محسوس یا نامحسوس است.این نظریه قطعا مطابق حکم‏ضرورى عقل و آیات قرآنى است.اما حکم ضرورى عقل چنین است که‏خداوند متعال جهان هستى را با همه اجزاء و حوادث و روابطى که دارند،با مشیت قاهره خود در عالم امر تقدیر فرموده،سپس با فیض مستمر خودبه عالم خلق سرازیر نموده و به جریان میاندازد.آیا امکان دارد که خداوندسبحان به آنچه که از مشیت و اراده ربانى‏اش گذشته و بوسیله فیض مستمر او[که بدون آگاهى به آن فیض نمیباشد]به عالم خلق سرازیر میگردد و به جریان‏میفتد،عالم نباشد؟!وانگهى با نظر به رابطه نورى که با همه اشیاء دارد، چیزى نمیتواند بر او پوشیده بماند.
دلیل دیگر اینست که هر چیزى که از یک موجود،غائب یا براى او مجهول‏باشد،آن چیز از سلطه و اختیار آن موجود بیرون خواهد بود،در صورتیکه‏هیچ چیزى در جهان هستى خارج از سلطه و اختیار خداوندى نیست.و درقرآن مجید به این دلیل اشاره شده است:
الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر (1) آگاه باشید،خداوند آنچه‏را که خلق کرده است، میداند و او لطیف و خبیر است) .
تکیه متکلمین در اثبات عمومیت علم خداوندى بهمین مسئله سلطه واختیار خداوندى است که کاملا بمورد و متقن است.
و اما آیات قرآنى که دلالت‏به عمومیت علم خداوندى دارد،بقدرى‏فراوان و صریح است که بهیچ وجه قابل تاویل نمیباشد.آیا آیاتى صریح‏تر ازآیات زیر براى اثبات عمومیت علم خداوندى میتوان تصور کرد:
و ان الله قد احاط بکل شیی‏ء علما (2) و قطعا علم خداوندى بر همه‏چیز احاطه کرده است) .
آیا امور مخفى و امور جزئى و رویدادهاى آینده،شیى‏ء نیستند؟!یاآیا کل از کلمات عموم حقیقى نیست؟!آیات مربوط به علم خداوندى رامیتوان در سه گروه مطالعه نمود و با نظر به این سه گروه روشن میشود که هیچ‏جزء و کلى و هیچ آشکار و نهانى و هیچ گذشته و حال و آینده‏اى بیرون از علم‏خداوندى نیست.
گروه یکم
صریحا مى‏گوید:خداوند سبحان بهمه امور مخفى و امورغیبى دانا است.مانند ا لم یعلموا ان الله یعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام‏الغیوب (3) آیا ندانسته‏اند که خداوند راز مخفى[یا درون و صحبت‏هاى مخفى] آنان را مى‏داند و اوست داناى کامل همه امور غیبى) .
کلمه الغیوب صیغه جمع است که الف و لام بر سرش آمده و باتفاق همه‏اهل ادب این صیغه دلالت‏بر عموم حقیقى دارد نه تقریبى.و آیه 77 از سوره البقره وآیه 23 از سوره النحل و آیه 7 از سوره طه و آیه 110 از سوره الانبیاء و آیه 29 ازسوره نور و آیه 25 و 65 و 74 از سوره النمل و آیه 69 از سوره القصص و آیه 51از سوره الاحزاب و آیه 19 از سوره غافر و آیه 26 از سوره محمد (ص) وآیه 18 از سوره الحجرات و آیه 4 از سوره التغابن و آیه 29 از سوره آل عمران وآیه 59 و 73 از سوره الانعام و آیه 94 و 105 از سوره التوبه و آیه 9 از سوره الرعدو آیه 92 از سوره المؤمنون و آیه 6 از سوره السجده و آیه 3 از سوره سبا وآیه 38 از سوره فاطر و آیه 46 از سوره الزمر و آیه 22 از سوره الحشر و آیه 8 ازسوره الجمعه و آیه 18 از سوره التغابن و آیه 26 از سوره الجن و آیه 1 ازسوره ممتحنه.این گروه از آیات با صراحت تمام علم خداوندى را بر همه‏اشیاء مخفى در پهنه هستى و پشت پرده آن و هر چه که در درون انسانها میگذردجزئى و کلى و ثابت و متغیر گوشزد مینماید و جائى براى اصطلاح بافى وشطرنج‏بازى‏هاى مغزى نمى‏گذارد.
گروه دوم
آیاتى است که علم خداوندى را بهمه اشیاء بدون استثناءاثبات مینماید.از آنجمله آیه 13 از سوره الطلاق است که در اول این مبحث‏آورده‏ایم.مانند آیاتى که جمله بکل شیى‏ء علیم را آورده است و هو بکل‏شیى‏ء علیم (4) و او به همه چیز دانا است) .
و آیه 231 و 282 از سوره البقره و آیه 176 از سوره النساء و آیه 97از سوره المائده و آیه 101 از سوره الانعام و آیه 75 از سوره الانفال و آیه‏115 از سوره التوبه و آیه 35 و 64 از سوره النور و آیه 62 از سوره العنکبوت‏و آیه 79 از سوره یس و آیه 12 از سوره الشورى و آیه 16 از سوره الحجرات و آیه 3 از سوره الذاریات و آیه 3 از سوره الحدید و آیه 7 از سوره المجادله‏و آیه 11 از سوره التغابن و آیه 32 از سوره النساء و آیه 40 و 54 از سوره‏الاحزاب و آیه 26 از سوره الفتح و آیه 80 از سوره الانعام و آیه 98 از سوره‏طه و آیه 7 از سوره غافر.
گروه سوم
آیاتى است که علم خداوندى را بگذشته و حال و آینده‏با بیانات مختلف متذکر مى‏شود مانند: یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم (5) (خداوند مى‏داند موقعیت فعلى و آینده[یا گذشته]آنانرا) .و آیه 19 از سوره‏محمد (ص) و آیه 9 از سوره العادیات و آیه 34 از سوره لقمان.
آن کدامین مغالطه و سفسطه بازیست که در برابر این آیات صریح‏بتواند علم خداوندى را محدود به نوع یا انواعى از واقعیات نماید درحالیکه سفسطه کننده قرآن را کتاب آسمانى خود هم بداند؟!جاى شگفتى‏است که بعضى از فلاسفه مسلمین متوجه نشده‏اند که گذشته و حال و آینده،سه‏نقطه از کشش زمانند که براى ما طبیعت نشینان مطرحند نه بر ذات اقدس ربوبى
لامکانى که در او نور خداست ماضى و مستقبل و حالش کجاست هست هشیارى زیاد ما مضى ما مضى و مستقبلت پرده خدا آتش اندر زن بهر دو تا به کى پرگره باشى ازین هر دو چو نى
نظریه دوم
میگوید:خداوند امور آینده را نمى‏داند و این عدم علم به‏آینده را به عدم درک آینده تشبیه نموده و گفته‏اند:چنانکه خداوند امور آینده‏را درک نمى‏کند (چون واقع نشده‏اند) همچنان امور آینده را نیز نمى‏داند.ابن ابى الحدید این نظریه را به هشام ابن الحکم نسبت داده است!! این نسبت ازابن ابى الحدید که محقق مطلعى است،بسیار بعید و ناروا است،زیراهشام بن الحکم از بهترین تلامیذ امام صادق علیه السلام بوده و آنحضرت علاقه‏شدیدى به او داشت،و محال است که هشام با داشتن فکر انحرافى مورد توجه امام صادق (ع) که علم قرآن در نزد او و پدران و فرزندانش بود،قراربگیرد.و اما استدلالى که به ادعاى فوق کرده‏اند،باضافه اینکه با آیات‏قرآنى مردود است،مبناى صحیحى ندارد،زیرا مبناى استدلال فوق براینست‏که چون حوادث آینده را خدا درک نمیکند،پس علم بآنها نیز ندارد،اشکال‏این مبنا اینست که اگر مقصود از درک همان دریافت علمى است،این اصل ادعااست و نمى‏تواند ادعا را ثابت کند و اگر مقصود از درک دریافت تاثرى است،دریافت تاثرى درباره خداوند امکان ناپذیر است،چه از حوادث گذشته باشد و چه ازحوادث حاضر و آینده.ممکن است این مدعیان مبناى استدلال خود را بر عدم‏وقوع حوادث آینده قرار بدهند و بگویند:چون حوادث آینده تحقق پیدانکرده است،لذا نمیتوانند معلوم خداوندى بوده باشند.خطاى آشکار این‏مبنا در این است که این مدعیان رابطه زمان را با خدا مانند رابطه ما با زمان‏تصور کرده‏اند.یعنى چنانکه قرار گرفتن یک رویداد در آینده،آنرا از درک وعلم ما بر کنار مى‏سازد،همچنین از درک و علم خداوندى نیز بر کنار مینماید!اینان نمیدانند که همه حوادث و رویدادهاى عالم هستى از آغاز تا بانجام بدون‏طناب ممتد زمان و یکى در کنار دیگرى،نه یکى پس از دیگرى براى خدامعلوم است.
اى بر ورق تو درس ایام ز اغاز نوشته تا بانجام
نظامى گنجوى
جهان خلق و امر از یک نفس شد که هم آندم که آمد باز پس شد ولى آنجایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگرى جز آمدن نیست تعالى الله قدیمى کاو بیکدم کند آغاز و انجام دو عالم جهان خلق و امر آنجا یکى شد یکى بسیار و بسیار اندکى شد
شیخ محمود شبسترى
نظریه سوم
اینست که خداوند حوادث و امور فعلى و حاضر را نمى‏داند
و این مسئله را به قدرت خداوندى تشبیه کرده‏اند و گفته‏اند:چنانکه خداوند قدرت به موجود ندارد، (چونکه موجود است) همچنین موجود را هم نمیداند.
ابن الراوندى این قول را به معمر بن عباد یکى از شیوخ معتزله نسبت داده است.
ابن ابى الحدید میگوید:اصحاب ما (معتزله) این نسبت را تکذیب نموده و این‏حکایت را از معمر دفع کرده‏اند.مغالطه این نظریه روشن است،زیرا قدرت‏خداوندى به چیزى که موجود است تفاوتى با آن چیزى که موجود نیست ومقدور خداوندیست،ندارد،زیرا بقاء و دوام همه موجودات ناشى از فیض‏دائمى و مستمر خداوندیست: یسئله من فى السماوات و الارض کل یوم هوفى شان (6) لذا همان قدرت خداوندى که پیش از بوجود آمدن هر موجودى‏براى بوجود آوردن و ادامه عدم آن،وجود داشت،همان قدرت براى معدوم‏نمودن و ادامه وجود نیز وجود دارد.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   101 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله خطبه 39

تحقیق درباره ی خطبه شقشقیه

اختصاصی از سورنا فایل تحقیق درباره ی خطبه شقشقیه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره ی خطبه شقشقیه


تحقیق درباره ی خطبه شقشقیه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه5

 

فهرست مطالب ندارد 

 

مِنْ خُطْبَهٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ الْمَعْرُوفَهُ بِالشِّقشْقِیَّهِ:  

اءَما وَ اللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اءَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرِّحى ، یَنْحَدِرُ عَنِّى السَّیلُ وَ لا یَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْبَا وَ طَوَیْتُ عَنْها کَشْحا، وَ طَفِقْتُ اءرْتَئى بَیْنَ اءنْ اءَصُولَ بِیدٍ جَذّاءَ اءوْ اءصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ. وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ، وَ یَکْدَحُ فِیها مُومِنٌ حَتّى یَلْقى رَبِّهُ، فَرَاءَیْتُ اءَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اءَحْجى فَصَبْرَتُ وَ فِى الُعَیْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجا، اءَرى تُراثىِ نَهْبا
حَتّى مَضَى الاَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَاءَدْلى بِها الَى فُلانٍ بَعْدَهُ

شَتّانَ ما یَوْمِى عَلى کُوْرَها

 

وَ یَوْمُ حَیّانَ اءَخِى جابِرٍ فَیا عَجَبا بَیْنا

هُوَ یَسْتَقِیلُها فِىحَیاتِهِ إ ذْ عَقَدَها لِآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ، لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها، فَصَیَّرَها فِى حوْزَهٍ خَشْناءَ، یَغْلُظُ کَلْمُها وَ یَخْشُنُ مَسُّها، وَ یَکْثُرُ الْعِثارُ فیها، وَ الْاعْتِذارُ مِنْها، فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَهِ إ نْ اءَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ إ نْ اءسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ، فَمُنِىَ النّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ، بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ، وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِراضٍ، فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ. حَتّى اذا مَضى لِسَبِیلِه ، جَعَلَها فِى جَماعَهٍ زَعَمَ اءَنِّى اءَحَدُهُمْ، فَیا للّهِ وَ لِلشُّورى ، مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِىَّ مَعَ الْاءَوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى صِرْتُ اءُقْرَنُ الى هذِهِ النَّظائِرِ لکِنِّى اءَسْفَفْتُ اذْ اءَسَفُّوا وَ طِرْتُ اذْ طارُواْ، فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ.
إ لى اءَنْ قامَ ثالِثُ الْقومِ نافِجا حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَشِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اءَبِیهِ یَخْضِمُونَ مالَ اللّهِ خَضْمَه الا بِلِ نِبْتَهَ الرَّبِیعِ، الى اءَنِ انْتَکَثَ فَتْلُهُ، وَ اءَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
فما راعَنِى الا وَ النّاسُ الَىَّ کَعُرْفِ الضَّبُع یَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ کُلِّ جانِبٍ، حَتّى لَقَدْ وُطِى ءَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافِى ، مُجْتَمِعِینَ حَوْلِى کَرَبِیضَهِ الْغَنَم فَلَمّا نَهَضتُ بِالْاءمْرِ نَکَثَتْ طائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ اءُخْرى وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَاءَنَّهُمْ لَمْ یِسْمَعُوا اللّهَ سُبْحانَهُ یِقُولُ: "تِلْکَ الدّارُ الاخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوَّا فِى الْاءَرْضِ وَ لا فَسادا وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ، "بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها، وَ لکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیا فِى اءَعْیُنِهِمْ وَ راقَهُم زِبرِجُها.
اءَما وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّهَ، وَ بَرَاءَ النَّسَمَهَ لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اءَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اءَنْ لا یُقارُّوا عَلى کِظَّهَ ظالِم وَ لا سَغَبِ مَظلُومٍ لاْلَقْیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَاءْسِ اءوَّلِها، وَ لالْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ اءَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ.
((قالُوا: وَ قامَ إ لَیْهِ رَجُلُ مِنْ اءَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ الى هذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ، فَناوَلَهُ کِتابا فَاءَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ. ((فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ)) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا اءَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ مَقالَتَکَ مِنْ حَیْثُ اءَفْضَیْتَ فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا اءَسَفْتُ عَلَى کَلاَمٍ قَطُّ کَاءَسَفِی اءَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ اءَرَادَ.
قَوْلُهُ ع فِى هذِهِ الْخُطْبَهِ (کَراکِبِ الصَّعْبَةِ إ نْ اءَشْنَقَ لَها خَرَمْ وَ إِنْ اءَسْلَسْ لَها تَقَحَّمَ) یُریدُ اءنَّهُ إ ذا شَدَّدَ عَلَیْها فِی جَذْبِ الْزَّمامِ وَ هِىٍَّ تُنازِعُهُ رَاءْسَها خَرَمَ اءَنْفَها و إِنْ اءَرْخى لَها شَیْئَا مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ یَمْلِکْها، یُقالُ: اءشْنَقَ الْنَاقَةَ إ ذا جَذَبَ رَاءْسَها بِالزَّمامِ فَرَفَعَهُ وَ شَنَقَها اءَیْضا.
ذَکَرَ ذلِکَ ابْنُ السِّکَّیتِ فِی إ صْلاحِ الْمَنْطِقِ وَ إِنَّما قالَ ع : (اءَشْنَقَ لَها) وَ لَمْ یَقُلْ اءَشْنَقَها لا نَّهُ جَعَلَهُ فِی مُقابَلَةِ قَوْلِهِ اءَسْلَسَ لَها فَکَاءَنَّهُ ع قالَ: إ نْ رَفَعَ لَها رَاءسَها بِمَعْنى
اءَمْسَکَهُ عَلَیْها بِالزَّمامِ وَ فِى الْحَدیثِ اَنَّ رَسَولُ اللّهِ ص خَطَبَ عَلى ناقَتِهِ وَ قَدْ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجُرَّتِها، وَ مِنْ الشَاهِدِ عَلى اءَنَّ اءَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلَ عَدِىِّ بْنِ زَیْدِ الْعِبادىِّ:
ساءَها ما بِنا تَبَیَّنَ فِى الاءیْدِى وَ اشْناقُها الى الاءعْناقِ

ساءها ما بنا تبیّن فی الا یدی

 

و إ شناقها إ لى الا عناق

 

  ترجمه

   خطبه اى از آن حضرت (ع ) معروف به خطبه شقشقیه :  

آگاه باشید. به خدا سوگند که ((فلان )) خلافت را چون جامه اى بر تن کرد و نیک مى دانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب . سیلها از من فرو مى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست . پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم . در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم ، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤ من ، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید. دیدم ، که شکیبایى در آن حالت خردمندانه تر است و من طریق شکیبایى گزیدم ، در حالى که ، همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته ، و استخوان در گلویش مانده باشد. مى دیدم ، که میراث من به غارت مى رود.
تا آن ((نخستین )) به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت .

شتان ما یومى على کورها

 

و یوم حیان اخى جابر((3)

((چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر)).
اى شگفتا. در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى خواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست . بنگرید که چسان دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به عرصه اى خشن و درشتناک افکند، عرصه اى که درشتى اش پاى را مجروح مى کرد و ناهموارى اش رونده را به رنج مى افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى کشید، بینى اش ‍ مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى کرد، سوار خود را هلاک مى ساخت . به خدا سوگند، که در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى . هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم اعراض از حق . و من بر این زمان دراز در گرداب محنت ، شکیبایى مى ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى پنداشت . بار خدایا، در این شورا از تو مدد مى جویم . چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى نهادند یا بال زده فرا مى پریدند، من راه مخالفت نمى پیمودم و با آنان همراهى مى نمودم . پس ، یکى از ایشان کینه دیرینه اى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت که به داماد خود گرایش یافت . و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم .
آنگاه ((سومى )) برخاست ، در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستورى که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران ، گیاه بهارى را. تا سرانجام ، آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت . و شکمبارگیش به سر درآوردش .
بناگاه ، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده اند، انبوه چون یالهاى کفتاران . گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند. اما، هنگامى که ، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى ، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى گوید: ((سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى جویند و نه فساد مى کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است )).(4)
آرى ، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.
بدانید. سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اگر انبوه آن جماعت نمى بود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى کرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مى افکندم و رهایش مى کردم و در پایان با آن همان مى کردم که در آغاز کرده بودم . و مى دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارج تر است .
چون سخنش به اینجا رسید، مردى از مردم ((سواد)) عراق برخاست و نامه اى به او داد.
على (ع ) در آن نامه نگریست . چون از خواندن فراغت یافت ، ابن عباس ‍ گفت : یا امیرالمؤ منین چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مى گرفتى . فرمود: هیهات ابن عباس ، اشتر خشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس ، به جاى خود بازگشت .(5) ابن عباس گوید، که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیرالمؤ منین نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود.
معنى سخن امام که مى فرماید: ((کراکب الصعبة إ ن اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم )) این است ، که اگر سوار، مهار شتر را بکشد و اشتر سر بر تابد بینى اش پاره شود و اگر با وجود سرکشى مهارش را سست کند، سرپیچى کند و سوارش نتواند که در ضبطش آورد. مى گویند: ((اشنق الناقة )) زمانى که سرش را که در مهار است بکشد و بالا گیرد. ((شنقها)) نیز به همین معنى است و ابن سکیت صاحب اصلاح المنطق چنین گوید. و گفت : ((اشنق لها)) و نگفت : ((اشنقها)) تا در برابر جمله ((اسلس لها)) قرار گیرد گویى ، امام (علیه السلام ) مى فرماید: اگر سر را بالا نگه دارد او را به همان حال وامى گذارد. و در حدیث آمده است که رسول (صلى اللّه علیه و آله ) سوار بر ناقه خود براى مردم سخن مى گفت و مهار ناقه را باز کشیده بود (شنق لها) و ناقه نشخوار مى کرد. (از این حدیث معلوم مى شود که شنق و اشنق به یک معنى است .) و شعر عدى بن زید عبادى هم که مى گوید:
شاهدى است که اشنق به معنى شنق است .
معنى بیت (از فیض ) : شترهاى سرکشى که زمامشان در دست ما نبوده رام نیستند، بد شترهایى هستند.

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره ی خطبه شقشقیه