سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

سورنا فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

هفت خوان رست1

اختصاصی از سورنا فایل هفت خوان رست1 دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 6

 

هفت خوان رستم

خوان اوّل: بیشه شیر

 رستم برای رها کردن کی کاوس از بند دیوان بر رخش نشست و بشتاب رو براه گذاشت. رخش شب و روز می تاخت و رستم دو روزه راه را به یک روز می برید، تا آنکه رستم گرسنه شد و تنش جویان خورش گردید. دشتی برگور پدیدار شد. رستم پی بر رخش فشرد و کمند انداخت و گوری را به بند در آورد. با پیکان تیر آتشی برافروخت و گور را بریان کرد و بخورد. آنگاه لگام از سر رخش باز کرد و او را بچرا رها ساخت و خود به نیستانی که نزدیک بود درآمد و آنرا بستر خواب ساخت و جای بیم را ایمن گمان برد و بخفت و برآسود.

 اما آن نیستان بیشه شیر بود. چون پاسی از شب گذشت شیر درنده به کنام خود باز آمد. پیلتن را بر بستر نی خفته و رخش را در کنار او چمان دید. با خود گفت نخست باید اسب را بشکنم و آنگاه سوار را بدرم. پس دمان بسوی رخش حمله برد. رخش چون آتش بجوشید و دودست را برآورد و بر سر شیر زد و دندان بر پشت او فرو برد. چندان شیر را برخاک زد تا وی را ناتوان کرد و از هم درید.

 رستم بیدار شد، دید شیر دمان را رخش از پای درآورده. گفت «ای رخش ناهوشیار، که گفت که تو با شیر کارزار کنی؟ اگر بدست شیر کشته می شدی من این خود و کمند و کمان وگرز و تیغ و ببر بیان را چگونه پیاده به مازندران می کشیدم؟»

 این بگفت و دوباره بخفت و تا بامداد برآسود.

 خوان دوم: بیابان بی آب

 چون خورشید سر از کوه برزد تهمتن برخاست و تن رخش را تیمار کرد و زین بروی گذاشت و روی براه آورد. چون زمانی راه سپرد بیابانی بی آب و سوزان پیش آمد. گرمای راه چنان بود که اگر مرغ برآن می گذشت بریان می شد. زبان رستم چاک چاک شد و تن رخش از تاب رفت. رستم پیاده شد و ژوبین در دست چون مستان راه می پیمود. بیابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپیدا بود. رستم بستوه آمد و روی به آسمان کرد و گفت «ای داور دادگر، رنج و آسایش همه از توست. اگر از رنج من خشنودی رنج من بسیار شد. من این رنج را برخود خریدم مگر کردگار، شاه کاوس را زنهار دهد و ایرانیان را از چنگال دیو برهاند که همه پرستندگان و بندگان یزدان اند. من جان و تن در راه رهائی آنان گذاشتم. تو که دادگری و ستم دیدگان را در سختی یاوری کار مرا مگردان و رنج مرا بباد مده. مرا دستگیری کن و دل زال پیر را بر من مسوزان.»

هم چنان می رفت و با جهان آفرین در نیایش بود، اما روزنه امیدی پدیدار نبود و هردم توانش کاسته تر می شد. مرگ را در نظر آورد و بدریغ با خود گفت «اگر کارم با لشکری می افتاد شیروار به پیکار آنان می رفتم و به یک حمله آنان را نابود می ساختم. اگر کوه پیش می آمد بگرز گران کوه را فرو می کوفتم و پست می کردم و اگر رود جیحون برمن   می غرید به نیروی خداداد در خاکش فرو می بردم. ولی با راه دراز و بی آب و گرمای سوزان دلیری و مردی چه سود دارد و مرگی را که چنین روی آرد چه چاره می توان کرد؟»

درین سخن بود که تن پیلوارش از رنج راه و تشنگی سست و نزار شد و ناتوان برخاک گرم افتاد. ناگاه دید میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری نزدیک داشته باشد. نیرو کرد و از جای برخاست و در پی میش براه افتاد. میش وی را بکنار چشمه ای رهنمون شد. رستم دانست که این یاوری از جهان آفرین به وی رسیده است. بر میش آفرین خواند و از آب پاک نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و ویرا در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش بشکار گور رفت. گوری را بریان ساخت و بخورد و آهنگ خواب کرد. پیش از خواب رو به رخش کرد و گفت «مبادا تا من خفته ام با کسی بستیزی و با شیر و دیو پیکار کنی. اگر دشمنی پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»

خوان سوم: جنگ با اژدها

رخش تا نیمه شب در چرا بود. اما دشتی که رستم برآن خفته بود آرامگاه اژدهائی بود که از بیمش شیر و پیل و دیو یارای گذشتن برآن دشت نداشتند. چون اژدها به آرامگاه خود باز آمد رستم را خفته و رخش را در چرا دید. درشگفت ماند که چگونه کسی بخود دل داده و برآن دشت گذشته. دمان رو بسوی رخش گذاشت.

 رخش بی درنگ ببالین رستم تاخت و رسم روئین برخاک کوفت و دم افشاند و شیهه زد. رستم از خواب جست و اندیشه پیکار در سرش دوید. اما اژدها ناگهان به افسون ناپدید شد. رستم گرد خود به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. با رخش تند شد که چرا وی را از خواب باز داشته است و دوباره سر ببالین گذاشت و بخواب رفت. اژدها باز از تاریکی بیرون آمد. رخش باز بسوی رستم تاخت و سم برزمین کوفت و خاک برافشاند. رستم بیدار شد و بر بیابان نگه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت «درین شب تیره اندیشه خواب نداری و مرا نیز بیدار می خواهی. اگر این بار مرا از خواب باز داری سرت را بشمشیر تیز از تن جدا می کنم و خود پیاده به مازندران می روم. گفتم اگر دشمنی پیش آمد با وی مستیز و کار را بمن واگذار. نگفتم مرا بی خواب کن. زنهار تا دیگر مرا از خواب برنیانگیزی.»

 سوم بار اژدهای غرّال پدیدار شد و از دم آتش فرو ریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما از بیم رستم و اژدها نمی دانست چه کند که اژدها زورمند و رستم تیز خشم بود.

 سرانجام مهر رستم او را ببالین تهمتن کشید. چون باد پیش رستم تاخت و خروشید و جوشید و زمین را بسم خود چاک کرد. رستم از خواب خوش برجست و با رخش برآشفت. اما جهان آفرین چنان کرد که این بار زمین از پنهان ساختن اژدها سرباز زد. در تیرگی شب چشم رستم به اژدها افتاد. تیغ از نیام کشید و چون ابر بهار غرید و بسوی اژدها تاخت و گفت «نامت چیست، که جهان برتو سرآمد. می خواهم که بی نام بدست من کشته نشوی.»

 اژدها غرّید و گفت «عقاب را یارای پریدن براین دشت نیست و ستاره این زمین را بخواب نمی بیند. تو جان بدست مرگ سپردی که پا درین دشت گذاشتی. نامت چیست؟ جای آن است که مادر برتو بگرید.» تهمتن گفت «من رستم دستان از خاندان نیرمم و بتنهائی لشکری کینه ورم. باش تا دستبرد مردان را ببینی.» این بگفت و به اژدها حمله برد. اژدها زورمند بود و چنان با تهمتن درآویخت که گوئی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بردرید. رستم از رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین فرو ریخت و تن اژدها چون لخت کوهی بی جان برزمین افتاد. رستم جهان آفرین را یاد کرد و سپاس گفت و در آب رفت و سرو تن بشست و بر رخش نشست و باز رو براه نهاد.

 

خوان چهارم: زن جادو

 رستم پویان در راه دراز می راند تا آنکه به چشمه ساری رسید پرگل و گیاه و فرح بخش. خوانی آراسته درکنار چشمه گسترده بود و بره ای بریان با دیگر خوردنی ها درآن جای داشت. جامی زرین پر از باده نیز درکنار خوان دید. رستم شاد شد و بی خبر از آنکه این خوان دیوان است فرود آمد و برخوان نشست و جام باده را نیز نوش کرد. سازی در کنار جام بود. آنرا برگرفت و سرودی نغز در وصف زندگی خویش خواندن گرفت:

که آوازه بدنشان رستم است

که ازروز شادیش بهره کم است

 همه جای جنگ است میدان اوی

 بیابان و کوه است بستان اوی

 همه جنگ با دیو و نر اژدها

 زدیو و بیابان نیابد رها

 می وجام و بو یا گل ومرغزار

 نگردست بخشش مرا روزگار

 همیشه به جنگ نهنگ اندرم

 دگربا پلنگان به جنگ اندرم

 آواز رستم ساز وی بگوش پیرزن جادو رسید. بی درنگ خود را در صورت زن جوان زیبائی بیاراست و پر از رنگ و بوی نزد رستم خرامید. رستم از دیدار وی شاد شد و براو آفرین خواند و یزدانِ را بسپاس این دیدار نیایش گرفت. چون نام یزدان بر زبان رستم گذشت ناگاه چهره زن جادو دگرگونه شد و صورت سیاه اهریمنی اش پدیدار گردید. رستم تیز در او نگاه کرد و دریافت که زنی جادوست. زن جادو خواست بگریزد. اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک خواست بگریزد. اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک به بند آورد. دید گنده پیری پر آژنگ و پر نیرنگ است. خنجر از کمر گشود و او را از میان بدو نیمه کرد.

خوان پنجم: جنگ با اولاد

 رستم از آنجا باز راه دراز را در پیش گرفت و تا شب میرفت و شب تیره را نیز همه ره سپرد. بامداد بسرزمینی سبز و خرّم و پرآب رسید. همه شب رانده بود و از سختی راه جامه اش به خوی آغشته بود و به آسایش نیاز داشت. ببر بیان را از تن بدر کرد و خود از سر برداشت و هردو را در آفتاب نهاد و چون خشک شد دوباره پوشید و لگام از سر رخش برداشت و او را در سبزه زار رها کرد و بستری از گیاه ساخت و سپر را زیر سر و تیغ را کنار خویش گذاشت و در خواب رفت.

دشتبان چون رخش را در سبزه زار دید خشم گرفت و دمان پیش دوید و چوبی گرم بر پای رخش کوفت و چون تهمتن از خواب بیدار شد به او گفت «ای اهرمن، چرا اسب خود را در کشتزار رها کردی و از رنج من برگرفتی؟» رستم از گفتار او تیز شد و برجست و دو گوش دشتبان را بدست گرفت و بیفشرد و بی آنکه سخنی بگوید از بن برکند.

دشتبان فریاد کنان گوش های خود را برگرفت و با سر و دست پر از خون نزد "اولاد" شتافت که درآن سامان سالار و پهلوان بود. خروش برآورد که مردی غول پیکر با جوشن پلنگینه و خود آهنین چون اژدها بر سبزه خفته بود و اسب خود را در کشتزار رها کرده بود. رفتم تا اسب او را برانم برجست و دو گوش مرا چنین برکند. اولاد با پهلوانان خود آهنگ شکار داشت. عنان را بسوی رستم پیچید تا وی را کیفر کند.

 اولاد و لشکرش نزدیک رستم رسیدند. تهمتن بر رخش برآمد و تیغ در دست گرفت و چون ابر غرّنده رو بسوی اولاد گذاشت. چون فراز یکدیگر رسیدند اولاد بانگ برآورد که «کیستی و نام تو چیست و پادشاهت کیست؟ چرا گوش این دشتبان را کنده ای و اسب خود را در کشتزار رها کرده ای. هم اکنون جهان را بر تو سیاه می کنم وکلاه ترا به خاک می رسانم.»

 رستم گفت «نام من ابر است، اگر ابر چنگال شیر داشته باشد و بجای باران تیغ و نیزه ببارد. نام من اگر بگوشت برسد خونت خواهد فسرد. پیداست که مادرت ترا برای کفن زاده است.» این بگفت و تیغ آبدار را از نیام بیرون کشید و چون شیری که در میان رمه افتد درمیان پهلوانان اولاد افتاد. بهر زخم شمشیر دو سر از تن جدا می کرد. به اندک زمانی لشکر اولاد پراگنده و گریزان شد و رستم کمند بر بازو چون پیل دژم در پی ایشان می تاخت. چون رخش به اولاد نزدیک شد رستم کمند کیانی را پرتاب کرد و سر پهلوان را در کمند آورد. او را از اسب به زیر کشید و دو دستش را بست و خود بر رخش سوار شد. آنگاه به اولاد گفت «جان تو در دست منست. اگر راستی پیشه کنی و جای دیو سفید و پولاد غندی را بمن بنمائی و بگوئی کاوس شاه کجا در بند است از من نیکی خواهی دید و چون تاج و تخت را به گرز گران از شاه مازندران بگیرم ترا برین مرز و بوم پادشاه می کنم. اما اگر کژی و ناراستی پیش گیری رود خون از جشمانت روان خواهم کرد.»

اولاد گفت «ای دلیر، مغزت را از خشم بپرداز و جان مرا برمن ببخش. من رهنمون تو خواهم بود و خانه دیوان و جایگاه کاوس را یک یک بتو خواهم نمود. از اینجا تا نزد کاوس شاه صد فرسنگ است و از آنجا تا جایگاه دیوان صد فرسنگ دیگر است، همه راهی دشوار. از دیوان دوازده هزار پاسبان ایرانیان اند. بید و سنجه سالار دیوان اند و پولاد غندی سپهدار ایشان است. سر همه نرّه دیوان دیو سفید است که پیکری چون کوه دارد و همه از بیمش لرزان اند. تو با چنین برز و بالا و دست و عنان و با چنبن گرز و سنان شایسته نیست با دیو سفید درآویزی و جان خود را در بیم بیندازی. چون از جایگاه دیوان بگذری دشت سنگلاخ است که آهو را نیز یارای دویدن برآن نیست. پس از آن رودی پرآب است که دو فرسنگ پهنا دارد و از نره دیوان "کنارنگ" نگهبان آن است. آنسوی رود سرزمین «بزگوشان» و «نرم پایان» تا سیصد فرسنگ گسترده است و از آن پس تا شاه نشین مازندران باز فرسنگ های دراز و دشوار در پیش است. شاه مازندران را هزاران هزاران سوار است، همه با سلاح و آراسته. تنها هزارو دویست پیل جنگی دارد. تو تنهائی و اگر از پولاد هم باشی میسائی.»

 رستم خندید و گفت «تو اندیشه مدار و تنها راه را بمن بنمای.

ببینی کزین یک تن پیلتن

چه آید بدان نامدار انجمن

 به نیروی یزدان پیروزگر

 به بخت و به شمشیر و تیر و هنر

 چو نبینند تاو برو یال من

 به جنگ اندرون زخم کوپال من

 بدرّد پی و پوستشان ازنهیب

 عنان را ندانند باز از رکیب

 اکنون بشتاب و مرا به جایگاه کاوس رهبری کن.»

 رستم و اولاد شب و روز می تاختند تا بدامنه کوه اسپروز، آنجا که کاوس با دیوان بنرد کرده و از دیوان آسیب دیده بود، رسیدند.

 خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو

 چون نیمه ای از شب گذشت از سوی مازندران خروش برآمد و به هرگوشه شمعی روشن شد و آتش افروخته گردید. تهمتن از اولاد پرسید «آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟» اولاد گفت «آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوان نگهبان درآن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمه ارژنگ دیو است که هر زمان بانگ و غریو برمی آورد.»

 رستم چون از جایگاه ارژنگ دیو آگاه شد برآسود و بخفت. چون بامداد برآمد اولاد را بردرخت بست وگرز نیای خود سام را برگرفت و مغفر خسروی را بر سرگذاشت و رو به خیمه ارژنگ دیو آورد. چون بمیان لشکر و نزدیک خیمه رسید چنان نعره ای برکشید که گوئی کوه و دریا از هم دریده شد. ارژنگ دیو چون آن غریو را شنید از خیمه بیرون جست. رستم چون چشمش بروی افتاد در زمان رخش را برانگیخت و چون برق براو فرود آمد و سرو گوش و یال او را دلیر بگرفت و بیک ضربت سر از تن او جدا کرد و سرکنده و پرخون او را در میان لشکر انداخت. دیوان چون سر ارژنگ را چنان دیدند و یال و کوپال رستم را بچشم آوردند دل در برشان بلرزه افتاد و هراس در جانشان نشست و رو بگریز نهادند. چنان شد که پدر بر پسر در گریز پیشی می گرفت. تهمتن شمشیر برکشید و در میان دیوان افتاد و زمین را از ایشان پاک کرد و چون خورشید از نیمروز بگشت دمان به کوه اسپروز بازگشت.

 رسیدن رستم نزد کی کاوس

آنگاه رستم کمند از اولاد برگرفت و او را از درخت باز کرد و گفت «اکنون جایگاه کاوس شاه را بمن بنما.» اولاد دوان در پیش رخش براه افتاد و رستم در پی او بسوی زندان ایرانیان تاخت.

 چون رستم به جایگاه ایرانیان رسید رخش خروشی چون رعد برآورد. بانگ رخش بگوش کاوس رسید و دلش شگفته شد و آغاز و انجام کار را دریافت و رو به لشکر کرد و گفت «خروش رخش بگوشم رسید و روانم تازه شد. این همان خروش است که رخش هنگام رزم پدرم کی قباد با ترکان برکشید.» اما لشکر ایران از نومیدی گفتند کاوس بیهوده  می گوید و از گزند این بندهوش و خرد از سرش بدر رفته و گوئی در خواب سخن می گوید. بخت از ما گشته است و از این بند رهائی نخواهیم یافت.

در این سخن بودند که تهمتن فرود آمد. غوغا در میان ایرانیان افتاد و بزرگان و سرداران ایران چون طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوش و بهرام او را در میان گرفتند. رستم کاوس را نماز برد و از رنج های دراز که بروی گذشته بود پرسید. کاوس وی را درآغوش گرفت و از زال زر و رنج و سختی راه جویا شد.


دانلود با لینک مستقیم


هفت خوان رست1

دانلود تحقیق لایه های هفت گانه مدل مرجع OSI

اختصاصی از سورنا فایل دانلود تحقیق لایه های هفت گانه مدل مرجع OSI دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق لایه های هفت گانه مدل مرجع OSI


دانلود تحقیق لایه های هفت گانه مدل مرجع OSI

دسته بندی : کامپیوتر _ فناوری اطلاعات ،

فرمت فایل:  ورد ( قابلیت ویرایش و آماده چاپ

 


 قسمتی از محتوای متن ...

تعداد صفحات : 39 صفحه

واحد زنجان رشته تحصیلی : کارشناسی کامپیوتر موضوع مقدمه تا چند سال قبل ، طراحی شبکه های کامپیوتری ، هنری مرموز و پیچیده بود .
هر سازنده سیستم های کامپیوتری برای شبکه اش معماری خاص خود را داشت و هیچ کدام از این معماری ها با یکدیگر سازگاری نداشتند ، ولی امروزه وضعیت به کلی با گذشته متفاوت است .
تقریباً کلیه دست اندرکاران صنایع مرتبط با کامپیوتر ، روی مجموعه ای از استانداردهای بین المللی برای تشریح شبکه های کامپیوتری به توافق رسیده اند .
این استاندارد ها تحت عنوان مدل مرجع اُاِس آی شناخته می شوند .
در آینده نزدیک ، تقریباً تمامی معماری های دیگر برای شبکه ها ناپدید خواهند شد و کامپیوتر های سازنده به سادگی خواهند توانست با کامپیوتر های سازنده دیگر ارتباط برقرار کنند و بدین ترتیب به کارگیری شبکه ها بیش از پیش عمومیت خواهد یافت .
معرفی سه قرن گذشته هر کدام تحت تسلط یک تکنولوژی بوده است قرن هجدهم قرن سیستم های مکانیکی بود که انقلاب صنعتی را به همراه آورد و قرن نوزدهم دوران موتورهای بخار بود در قرن بیستم تکنولوژی مسلط ،تکنولوژی جمع آوری ،پردازش و توزیع اطلاعات بوده است.
همراه با دیگر تغییرات شاهد نسب شبکه های جهانی تلفنی اختراع رادیو و تلویزیون،تولد و رشد بی سابقه صنعت کامپیوتر و پرتاب ماهواره های مخابراتی بوده ایم .
همان گونه که به سالهای پایانی این قرن نزدیک می شویم تفاوت های بین جمع آوری ،انتقال ،ذخیره سازی و پردازش اطلاعات از بین می روند .
و این امور به سرعت به یکدیگر نزدیک می شود .
سازمانهایی به صدها دفتر که در مناطق جغرافیایی پراکنده ای قرار گرفته اند توقع دارند که اطلاعات مربوط به وضعیت دورترین دفاتر خود را با فشار تکمه دریافت کنند به موازات ازدیاد توان ما در جمع آوری،پردازش و توزیع اطلاعات و تقاضا برای پردازش پیچیده تر اطلاعات با سرعت بیشتری افزایش می یابد.
هر چند صنعت کامپیوتر در مقایسه با دیگر صنایع (مانند صنایع اتومبیل و یا حمل و نقل هوایی )صنعت جوانی است اما در زمانی کوتاه پیشرفت خیره کنند های داشته ای است دردو دهه اول پیدایش سیستم های کامپیوتری ،این سیستم ها بسیار متمرکز بوده اند و اغلب در یک اطاق بزرگ قرار داشتند معمولا این اطاق دیوارهایی شیششه ای داشت تا بینندگان بخوبی از هیبت الکترونیکی دستگاهها حظ بصر ببرند یک دانشگاه یا شرکت متوسط ممکن بود یک یا دو دستگاه کامپیوتر داشته باشد در حالی که این تعداد در سازمانهای بزرگتر به حداکثر چندین دستگاه می رسید در آن زمان این فکر که طی بیست

  متن بالا فقط تکه هایی از محتوی متن مقاله میباشد که به صورت نمونه در این صفحه درج شدهاست.شما بعد از پرداخت آنلاین ،فایل را فورا دانلود نمایید 

 


  لطفا به نکات زیر در هنگام خرید دانلود مقاله :  توجه فرمایید.

  • در این مطلب،محتوی متن اولیه قرار داده شده است.
  • به علت اینکه امکان درج تصاویر استفاده شده در ورد وجود ندارد،در صورتی که مایل به دریافت  تصاویری از ان قبل از خرید هستید، می توانید با پشتیبانی تماس حاصل فرمایید.
  • پس از پرداخت هزینه ،ارسال آنی مقاله یا تحقیق مورد نظر خرید شده ، به ادرس ایمیل شما و لینک دانلود فایل برای شما نمایش داده خواهد شد.
  • در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون بالا ،دلیل آن کپی کردن این مطالب از داخل متن میباشد ودر فایل اصلی این ورد،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد.
  • در صورتی که محتوی متن ورد داری جدول و یا عکس باشند در متون ورد قرار نخواهند گرفت.
  • هدف اصلی فروشگاه ، کمک به سیستم آموزشی میباشد.

 

    • توجه فرمایید که قیمت تحقیق و مقاله های این فروشگاه کمتر از 5000 تومان میباشد (به علت  اینکه بانک ها کمتر از 5تومان را انتقال نمیدهند) باید از کارت هایی استفاده نمایید که بتوان کمتر از مبلغ ذکر شده را پرداخت نمود.. در صورتی که نتوانستید پرداخت نمایید با پشتیبانی در تماس باشید،تا شمارا راهنمایی نمایند...

دانلود فایل   پرداخت آنلاین 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق لایه های هفت گانه مدل مرجع OSI

واحد شماره هفت طرح کرامت تفکر نقاد

اختصاصی از سورنا فایل واحد شماره هفت طرح کرامت تفکر نقاد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

واحد شماره هفت طرح کرامت تفکر نقاد


واحد شماره هفت طرح کرامت تفکر نقاد

واحد شماره هفت طرح کرامت تفکر نقاد

فرمت فایل: ورد

تعداد صفحه: 5

 

 

 

بخشی از متن:

فعالیت شماره یک : قــصــــــه

عنوان قصه : گناه مرغ خانگی

روزی بود روزگاری بود . روزی یک باز شکاری را با تیر زده بودند و پس از مقداری پرواز در نزدیکی یک مرغ خانگی که مشغول دانه خوردن بود به زمین افتاد و ناله می کرد . مرغ خانگی به باز گفت : بلا دور است اگر کاری از من برمی آید در خدمتگزاری حاضرم .

باز شکاری گفت : نمی خواهم برایم کاری بکنی و از من دور شو ، من و تو نمی توانیم با هم بسازیم و هیچ از اخلاق تو خوشم نمی آید .

مرغ خانگی گفت : کم لطفی می کنید مگر من چه گناهی کرده ام که شما از دیدار من بیزارید ؟

بازشکاری گفت : عیب تو این است که از وفا و جوانمردی بویی نبرده ای و من شخصی بزرگ هستم و از آشنایی با مردم بی وفا ننگ دارم .

مرغ خانگی با تعجب گفت : چرا به من تهمت می زنی و بی دلیل سخن می گویی در صورتی که من اهلی هستم و تو وحشی . دلیل تو بر بی وفایی من چیست ؟

باز شکاری گفت : علامت بی وفایی تو این است که آدم ها درباره تو خوبی می کنند ، آب و دانه ، جا و منزل می دهند و تو از لطف و مهربانی آنها گوشه و توشه ای داری ولی هر وقت می خواهند تو را بگیرند از جلوی آنها فرار می کنی و از مرغ های وحشی نیز وحشی تر می شوی و از ارباب خود می ترسی ولی ما بازهای شکاری با اینکه وحشی هستیم همین که چند روزی با کسی آشنا شدیم و از دست او آب و غذا گرفیتم وفاداری می کنیم برای آنها شکار می کنیم و هر چه از آنها دور باشیم وقتی ما را صدا می کنند و سوت می زنند فوری برمی گردیم و روی دست و شانه آنها می نشینیم و از مرغ های اهلی خودمانی تر می شویم.


دانلود با لینک مستقیم


واحد شماره هفت طرح کرامت تفکر نقاد

هفت گام اساسی تا انشا نویسی

اختصاصی از سورنا فایل هفت گام اساسی تا انشا نویسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

هفت گام اساسی تا انشا نویسیآماده سازی برای نوشتن از همان پایه اول آغاز می شود.در حقیقت کلمه ساری را میتوان آغاز مرحله نوشتن فعال دانست.با تمرین های کلمه سازی دانش آموز را تا حد زیادی با ساختار درونی کلمه آشنا می کنیم. دانش آموزان با شناخت بهتر از کلمه ها در جمله سازی موفق تر عمل می کنیم.وقتی از بچه ها می خواهیم که خود شان با حروف جدید کلمه بسازند فرصتی را در اختیار آنها قرار می دهیم که هر کس با توجه به توانایی ها و استعداد و ابتکار خود شروع به کلمه سازی کند .فعالیتی برای افزیش درک مطلب دانش آموزان دوم ابتدایی روش کار: ابتدا داستان زیر را به تعداد دانش آموزان کلاس تکثیر می کنیم و آنها را در اختیار بچه ها قرار می دهیم سپس آن را با صدای بلند در کلاس می خوانیم برای آنها توضیع میدهیم که با دقت به داستان گوش دهند تا بتوانند به سوال ها پاسخ دهند پس از این مرحله برگه سوالها را بین آنان پخش می کنیم و در فرصت تعین شده (15دقیقه) آنها را جمع آوری می کنیم . کفاش سبزه زارسبزه زار گرم و آفتابی بود. پینه دوز مثل همیشه سر گرم کار خودش بود که جیرجیرک بازی گوش از راه رسید جیرجیرک از تق تق چکش پینه دوز خیلی بدش می آمد با عصبانیت قوطی میخ و بسته سوزن و نخ را برداشت و توی جوی آب انداخت و بعد جیرجیر کنان لای سبزه ها پرید و قایم شد. پینه دوز گفت: اگر جیرجیرک دوستم بود به فکر آزارم نبود برایش یک جفت کفش قشنگ میدوختم.یک چکمه ی رنگ و وارنگ میدوختم آن وقت تنها سوزنی را که برایش مانده بود برداشت و با غصه کنار جوی آب نشست.روزی نگذشت که زنبور کوچولویی وزوز کنان از راه رسید.زنبورک چرخی زد و گفت :سلام پینه دوز کفش های من پاره شده آنها را بدوز پینه دوز با بی حوصلگی گفت: دست از سرم بردار مگر نمی بینی همه ی میخها قوطی سوزن و نخهایم توی آب افتاده؟هنوز حرف پینه دوز تمام نشده بود که سوزن کوچولویش به چیزی که توی دست زنبورک بود چسبید پینه دوز با خوشحالی پرسید این را از کجا آوردی؟ زنبورک جان این آهن ربای من هست و از قوطی میخهایم پرت شده است بگو کجا پیدایش کردی؟زنبورک گفت:راستش همین دوروبرها لای سبزه ها افتاده بود پینه دوز علف بلندی چید یک سر آن را دور آهن ربا گره زد و گفت: بیا کمک کن تا میخها و سوزن ها را ازآب بیرون بیاوریم من هم قول میدهم کفش هایت را بدوزم.زنبورک قبول کرد بعد دو تایی آهن ربا را توی آب انداختنند. زنبور کوچو لو داد زد چه چیز عجیبی! چند تا میخ به دو سر آهن ربا چسبیده است یکی هم به وسط آن آویزان شده است. پینه دوز گفت: نمی دانستی که وسط آهن ربا از دو سر آن ضعیف تر است! تازه میخهاهم آهن ربا شده اند ببین سوزن های کوچولو چه طور به آن چسبیده اند جیرجیرک لای سبزه ها نشسته بود کارهای پینه دوز و زنبورک را تماشامیکرد دهانش از تعجب باز مانده بود زنبور کوچولو روی آب چرخی زد و گفت: چند تا میخ زیر یک شاخه لای سنگ ریزه ها افتاده است بیا آنها را هم برداریم و آهن ربا را دور سرش چرخاند روی شاخه انداخت اما این بار حتی یک میخ هم به آهن ربا نچسبید پینه دوز گفت: می بینی چوب و سنگ به آهن ربا نمی چسبد چیزهایی هم که زیر چوب و سنگ هست به آهن ربا نمی چسبد همین میخ وسوزن ها برای ما کافی است.بیا زودتر کفش هایت را بدوزم.جیرجیرک دید که پینه دوز و زنبورک دوستان خوبی شده اند برای همین از علف ها بیرون آمد و گفت: ببخشید که من شما را به زحمت انداختم قول می دهم که دیکر مزاحم کار کسی نشوم. اجازه بدهید من هم برای دوختن کفش ها به شما کمک کنم آنوقت جیرجیرک یک سوزن برداشت. زنبور کوچولو آن را نخ کرد و پینه دوز هم تندتند مشغول دوختن شد. پرسش های پیشنهادی:1- چرا جیرجیرک وسایل پینه دوز را در جوی آب انداخت؟ 2- دلیل خوشحالی پینه دوز چه بود؟3- ....... کلمه های مخالف کلمه های خطکشی شده در جمله های زیر را بنویسید .سبزه زار گرم و آفتابی بود. پینه دوز علف بلندی چید دو کلمه زیبا از درس پیدا کنید و با هر کدام یک جمله بنویسید.__اگر به جای نویسنده ی داستان بودید چه نامی برای داستان انتخاب می کردید؟به نظر شما کار جیرجیرک درست بود؟قسمتی از داستان را که برای شما خوشایند است با نقاشی نشان دهید و آن را رنگ آمیزی کنید.همچنین راه های متنوع دیگری هم برای ایجاد فرصت مناسب جهت جمله سازی میتوان انجام داد من خود شخصا این روش را در کلاس اجرا کرده ام و نتیجه خوبی هم گرفته ام.بردن بچه ها به یک سفر خیالی:بچه ها امروز می خواهیم پرنده شویم و با هم به یک سفر برویم. چشمها را ببندید می خواهیم با هم به شهر جمله ها سفر کنیم از سرزمین های زیبا و سبز می گذریم و… به دروازه های شهر جمله ها رسیدیم چه چیزهای می بینید بچه ها مراقب باشید اون چیه که با سرعت به طرف ما می آید فکر کنم یک گربه ی پرنده است. وای چه شکلی دارد و همین طور بچه ها رابا خیال و داستان به کلاس بر گرداندم. از آنها خواستم یک بار سفری که رفتیم در ذهن خود مرور کنند سپس هرگروهی به صورت جمعی یک جمله در مورد چیزهایی که در سفر دیده اند بنویسید.همه ی گروه ها جمله ها را می خوانند در مورد بعضی از جملات از گروه می خواهم که توضیحات بیشتری ارائه دهند با این روش میتوان قدرت تخیل و ابتکار بچه ها را افزایش داد.همچنین چون گروهی جمله می نویسند برایشان جالب است از طرفی هم با جمله های مختلف که گروه ها نوشته اند آشنا می شوند و فرصت مناسب برای جمله سازی در اختیار آنها قرار می گیرد.انشا در مفهوم آفریدن است و خلاقیت یعنی هر بار منظری نوو نگاهی تازه به مسائل وقضایا برای نوشتن گشوده می شود. این آفرینش می تواند با بهره گیری از فضا فرصت موقعیت آفریدن یک حادثه و یا عمل در کاری که خود معلم انجام میدهد تحقق پیدا کند .سخن گفتن جزء انشا است و لازمه ایجاد خلاقیت در نوشتن می تواند همین باشد که گره زبان ها را بگشاییم و فرصت های برای سخن گفتن فراهم بیاوریم یعنی انشا را معقوله ای صرفا نوشتاری نبینی بلکه گفتن را نیز مقدمه یا جزئی از کل مسئله تلقی کنیم. انشا یک نوع بازی ذهن است که هر قدر طبیعی تر و خود انگیخته تر باشد خلاق تر سیال تر است و لذتش از تریق خلق کنش آزاد ذهن بالا می رود می گویند بازی فعالیتی است که هدف آن در خود آن است بر این اساس درس انشا در کلاس ها و در مدارس ما باید به نحوی به بچه ها ارائه شود که هدف آن در خودش باشد نه آن چیزی که ما انتظار داریم یعنی دانش آموز نگوید معلمم چی می پسندد تا آن را بنویسیم یا چه کار بکنم نمره ی خوبی بگیرم.زیرا این انشا دیگر انشا نیست چیز دیگری است که اسم آن را انشا نهاده ایم .کلاس انشا کلاس آزادی ذهن و آزادی اندیشه و یک نوع تعامل و تبادل پویا و خلاق بین معلم و دانش آموز است برای این که بچه ها بتوانند به دور از هر گونه تصنع و تکلف و انضباط های خشک مدرسه ای به شکل آزاد مسائل شان را مطرح کنند. ایده هایشان را در قالب یک بارش مغزی طرح کنند .به صورت تداعی آزاد بدون هیچ گونه ترس و واهمه و پرهیز از تیررس قضاوت دیگران مطرح کنند که این خود متفصن وجود فضایی آزاد همراه با احترام و اعتقاد متقابل در کلاس درس است آن گاه می توان به شرایط مساعد کلاس انشا دست یافت.( 2مشکل اسا سی و مهم انشا )1- ناتوانی دانش آموزان در تولید فکر یا اندیشه برای نوشتن:در حقیقت دانش آموزان به علت کم مطالعه کردن توانایی لازم را برای نوشتن ندارند و دچار نوعی فقر فکری و ذهنی هستند. درنتیجه برای رسیدن به وضع مطلوب باید فکر آنها را بار ور کنیم و این کار جز


دانلود با لینک مستقیم


هفت گام اساسی تا انشا نویسی

کتاب هفت 7 راز سایت‌های پول‌ساز

اختصاصی از سورنا فایل کتاب هفت 7 راز سایت‌های پول‌ساز دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

کتاب هفت 7 راز سایت‌های پول‌ساز


هفت  7 راز موفقیت سایت‌های پول‌ساز

زمانی که در مورد سایت پول ساز صحبت می کنم، متوجه می شوم اغلب مخاطبین، تصور می کنند که صرفا ساخت یک فروشگاه اینترنتی و قرار دادن محصولات در فروشگاه اینترنتی باعث فروش می شود. به دلیل شغلم سایت های زیادی را دیده ام که بعد از راه اندازی حتی نمی توانند از درامد سایت، هزینه تمدید هاست و دامنه را پرداخت نمایند . چرا این گونه است؟ آیا فروش اینترنتی جواب نمی دهد یا مشکلی در کارشان وجود دارد؟ چرا بعضی سایت ها موفق می شوند و بعضی سایت ها هیچ گاه به درامد کلان نمی رسند؟ این ها سوالاتی بود که ذهن مرا برای نوشتن کتاب درگیر کرد و باعث شد، برای یافتن پاسخ این سوالات قدری تلاش کنم و سایت های موفق ایرانی را بررسی کنم .
کتاب هفت راز سایت های پولساز در حقیقت آمیخته ای از تجربه های شخصی من در زمینه کسب و کار اینترنتی توام با تحقیقاتم در این زمینه است. زمانی که فروشگاه اینترنتی را راه اندازی کردم. با فنون بازاریابی اینترنتی آشنا نبودم و به همین دلیل فروش قابل توجهی در سایتم وجود نداشت، اما زمانی که یاد گرفتم به عنوان مدیر کسب و کار پول ساز به فروشگاه آنلاین بنگرم، فروش سایت و درآمدم به قدری افزایش یافت که مجبور شدم برای ادامه فعالیت سایت از دوستانم کمک بگیرم.
فصل اول کتاب درمورد داستان ورود من به حوزه کسب و کار اینترنتی است، روز اول همه چیز مطابق میل من نبوده است، اتفاقاتی که در زندگی من رخ داد و باعث شد تا مدرس دوره های بازاریابی اینترنتی شوم را برایتان تعریف می کنم.
سعی کردم برای تصورات اشتباهی که میان مدیران سایت ها وجود دارد، مثال های کاربردی بیان کنم تا نشان دهم چگونه تغییر دیدگاه، می تواند سایتشان را پول ساز کند.
واژه سایت پول ساز تناقض ظریفی دارد، شاید این طور برداشت شود، سایتی پول ساز است که از طریق درگاه پرداخت آنلاین، تراکنش های زیادی داشته باشد، اما به سایتی پول ساز می گوییم که باعث افزایش فروشمان شود. گاهی اوقات یک سایت می تواند مشتریان حضوریمان را افزایش دهد. پس چنین سایتی پول ساز است

فرمت: PDF      تعداد صفحات: 34 صفحه


دانلود با لینک مستقیم


کتاب هفت 7 راز سایت‌های پول‌ساز